۰۶ آذر ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۶

پاسخ‌سليمي‌نمين‌به‌محسن‌هاشمي

کد خبر : ۱۳۳۶۷
به گزارش مشرق، عباس سليمي نمين درباره اختلاف اکبر هاشمي با امام به محسن هاشمي پاسخ داد.
متن اين پاسخ به شرح ذيل است:
در ابتداي سخن لازم مي‌دانم از دست‌اندرکاران محترم و معزز مجله پنجره به دليل فراهم آوردن امکان تلاقي نظرات به منظور نزديک شدن به کسب تجربه از تاريخ معاصر قدردان باشم. همچنين از آقاي محسن هاشمي تشکر مي‌نمايم زيرا بر خلاف جوابيه سال گذشته دفتر نشر معارف انقلاب به صاحب اين قلم، در جوابيه اخير خود با رعايت اصول، ديدگاههايشان را مطرح ساخته‌اند.
فرزند جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در مقدمه جوابيه خود بر نقد خاطرات سال 66 پدر، اينگونه مي‌نويسد: "چنين به نظر مي‌رسد که نگارنده نقد، گزاره از پيش فرض شده‌اي از مجموع عملکرد آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني در حيات سياسي، در ذهن خود دارد که کتاب‌هاي خاطرات بهانه و محملي شده است تا با انتخاب گزينشي جملات و ربط دادن آن به يکديگر در صدد اثبات آن گزاره ذهني باشد. گزاره پيش‌فرض شده ايشان آن است که آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني با بنيانگذار جمهوري اسلامي اختلاف و تضاد ديدگاه داشته و سعي کرده است نظرات خود را پيش ببرد و اين امر باعث شده است که انقلاب اسلامي برخلاف نظرات امام (ره) به مسير خود ادامه دهد. " (مجله پنجره، شماره 68، ص13)
حال براي روشن شدن بيشتر موضوع مناسب است سه پيش‌فرضي که آقاي محسن هاشمي معتقد است اينجانب قبل از مطالعه آثار جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني داشته و در اين آثار به دنبال اثبات آن بوده‌ام را مرور کنيم: 1- جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني با حضرت امام اختلاف و تضاد ديدگاه داشته است. 2- ايشان سعي داشته نظرات و ديدگاههاي خود را پيش ببرد. 3- اين رويه موجب خسارت و زيان براي انقلاب اسلامي شده است. البته جناب آقاي محسن هاشمي براي اثبات به خطا رفتن صاحب اين قلم ادعاي ديگري را نيز مطرح مي‌سازد و آن استفاده گزينشي از فرازهاي خاطرات است که مي‌بايست به صورت مستقل به آن پرداخت.
هر صاحب‌نظري از جمله مورد اشاره در مقدمه جوابيه آقاي محسن هاشمي اينگونه برداشت مي‌کند که ناقدي به صورت غيرمحققانه بلکه فراتر از آن با اغراض خاصي، گزينشي عمل کرده و در صدد اثبات سه ادعاي نارواست. قبل از کنکاش در صحت و سقم آنچه به اينجانب نسبت داده شده است لازم مي‌دانم سئوالي را که به ذهن هر خواننده‌اي خطور مي‌کند را مطرح کنم و آن اينکه چرا آقاي محسن هاشمي حتي يک مورد را براي اثبات غيراصولي بودن نقد سال "66 " عنوان نمي‌دارد بلکه تنها موردي که به زعم ايشان به صورت تقطيع شده عنوان گشته، مربوط به نقد خاطرات "65 " است؛ آنهم ربطي به اثبات اين ادعا ندارد. اگر نويسنده محترم جوابيه واقعاً معتقد بود گزاره‌هاي مورد اشاره با گزينشي عمل کردن القاء شده است، براي رفع شبهه دستکم يک مورد آن را مي‌بايست مستنداً به خوانندگان عرضه مي‌داشت.
اما باز گرديم به سه گزاره مورد اشاره در فوق:
1- اختلاف ديدگاه داشتن جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني با حضرت امام. در اين زمينه بايد گفت اولاً هر شخصيتي براي خود ديدگاههايي راجع به موضوعات مختلف دارد. اصولاً بدون داشتن نظراتي از آن خود، بر يک فرد عنوان "شخصيت " اطلاق نخواهد شد. وقتي مي‌گوئيم شخصيتي تابع خط امام و رهبري است، اين بدان معنا نيست که در همه مسائل ريز و درشت سياسي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، نظامي، بين‌المللي و ... عيناً از ديدگاهي مطابق ديدگاه رهبري برخوردار است، بلکه در اصول و کليات در يک چارچوب فکري قرار دارد و در ساير موارد نيز تا قبل از اتخاذ تصميم مديريتي، ديدگاه خود را مطرح و حتي تبليغ مي‌کند اما زماني که سياستي اتخاذ شد تابع ديدگاه رهبري است. آقاي محسن هاشمي نيز در اين جوابيه داشتن ديدگاه متضاد با رهبري توسط پدر گرامي‌شان را به درستي تکذيب نمي‌کنند زيرا بر آن ايرادي نيست. بلکه عنوان مي‌دارند که ايشان شجاعانه برداشتهاي خود را به رهبري منتقل مي‌کرده‌اند. بنابراين در اين اصل اشتراک نظر وجود دارد که برخي شخصيتهاي نزديک به امام در موارد متعددي ديدگاههاي متفاوت حتي متضادي با ديدگاه امام داشته‌اند و شرعاً و اخلاقاً نيز موظف بوده‌اند نظرات خويش را به رهبري براي اتخاذ تصميمي همه‌جانبه عرضه دارند. مسئله مدنظر به بعد از اين مرحله يعني چگونگي تعامل صاحبان ديدگاههاي متفاوت پس از اعلام رسمي يک سياست توسط رهبري باز مي‌گردد.
2- جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني بعد از انتقال نظرات خود به رهبري و اتخاذ تصميمات کلان براي اداره جامعه، بعضاً همچنان سعي داشته است ديدگاههاي خود را ترويج و عملي سازد. طبعاً در جوابيه آقاي محسن هاشمي اين بحث پذيرفته نمي‌شود و خلاف حقيقت عنوان مي‌گردد. اينجانب در تمامي نقدهايم به خاطرات از سال 57 تا 66 اين شخصيت برجسته انقلاب اسلامي، مستنداً به مواردي اشاره کرده‌ام که بعد از اعلام موضع رسمي رهبري، جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني همچنان بر برداشت و نظر خود تکيه داشته و حتي درصدد متوقف کردن روند اجراي برخي امور براساس ديدگاه اعلام شده از سوي امام برآمده است. مناسب بود آقاي محسن هاشمي دستکم يک مورد از مواردي را که به عنوان مصاديق در چارچوب نقد اين آثار در معرض قضاوت عموم قرار گرفته است، به چالش مي‌کشيد و استفاده ناروا از خاطرات ابوي گرامي‌شان در اين زمينه را آشکار مي‌ساخت. آيا بسنده کردن به کلي‌‌گويي و عدم ارائه هرگونه استنادي نمي‌تواند به اين دليل باشد که صرفاً بناست ادعايي عليه ناقد مطرح و نقد او زير سئوال رود؟
در اينجا براي روشن شدن اين مسئله که آيا جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در مواردي بعد از اعلام نظرات رهبري باز هم ديدگاههاي متعارض خود را پي مي‌گرفته است يا خير، ناگزيريم به برخي مصاديق طرح شده در نقدهاي گذشته بپردازيم تا متقابلاً آقاي محسن هاشمي در جوابيه‌هاي بعدي خود مشخص سازند در کدام مورد، برداشتها دقيق نيست و بر آن به هر دليل ايرادي وارد است. براي نمونه رهبر انقلاب در سال 61 از تصميم آقاي هاشمي‌رفسنجاني در تعطيلي مجلس براي سهولت عزيمت نمايندگان به سفر حج، در يک ملاقات عمومي انتقاد مي‌کنند: "... الان چند روز است که به من مکرر گفته شده است که دارد مملکت براي اين توجهي که دارند به سفر حج، فلج مي‌شود. وکلاي مجلس مي‌خواهند همه مشرف شوند؛ 140 نفر يا بيشتر مشرف بشوند. البته عذر دارند مي‌گويند آقاي هاشمي فرمودند که اين تعطيلي آنهاست، لکن ما فکر اين را بکنيم که ما امروز تعطيل داريم؟ ما امروز مي‌توانيم در اين وضعي که کشور ما دارد استفاده از تعطيل بکنيم؟ و شوراي قضايي هم مي‌گويند بسيارشان مي‌روند. شوراي نگهبان هم، خوب ايشان هم مي‌روند و از ساير قشرها هم همين طور... آقايان توجه کنند! خودشان همه دانشمند هستند، همه توجه به مسائل دارند، که البته بعضي مسائل ديگر هست، من نمي‌خواهم بگويم که موجب نگراني است، ولي خودتان توجه بکنيد که آيا با اين وضعي که کشور ما دارد. اين طور کوچ کردن به جوار بيت‌الله با آن همه ثوابهايي که دارد، بر غيراشخاصي که واجب عيني است، آيا الان صلاح مي‌دانند که آقايان که اين مملکت را به حال تعطيل درآورند؟ و... خداي نخواسته- يک وقت يک صدمه‌اي وارد بشود به کشورتان، علاوه بر يک نگراني‌هاي ديگري هست. در هر صورت توجه به اين بکنيد که انگيزه‌اي که در قلب شما براي رفتن حج هست، چه هست؟ اين است که به ثواب عالي برسيد؟ آن وقت ببينيد ثواب اينکه به حج برويد يا ثواب اينکه براي مسلمين خدمت بکنيد، کدام بيشتر است؟ براي حدود و ثغور اسلام خدمت بکنيد، کدام بيشتر است؟ " (صحيفه امام، مجموعه آثار امام خميني، مؤسسه نشر و تنظيم آثار، چاپ سازمان چاپ و انتشار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سال 1379، جلد شانزدهم، صص5-464) حال به منظور روشن شدن ميزان انعطاف جناب آقاي هاشمي رفسنجاني بعد از اعلام موضع رهبري که مغاير با نظر ايشان است به خاطرات ايشان رجوع مي‌کنيم: "چهارشنبه 10 شهريور... عصر هيئت رئيسه جلسه داشت و درباره مجلس با توجه به اظهارات امام که از سفر مستحب حج منع کرده بودند و تعطيلي مجلس را زيرسؤال برده بودند، بحث شد. ديديم که به خاطر حج واجب، بيش از هشتاد نماينده مشرف خواهند شد و چاره‌اي جز تعطيلي نداريم. قرار شد که سه هفته تعطيل داشته باشيم... " (پس از بحران، کارنامه و خاطرات سال 1361، هاشمي‌رفسنجاني، دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ دوم، 1380، ص237) و در ادامه رياست محترم مجلس در جلسه علني از موضع خود در برابر نظر امام اين‌گونه دفاع مي‌کند: "در جلسه علني امروز راجع به تعطيلي سه هفته‌اي مجلس و سفر نمايندگان به مکه صحبت کردم و با توجه به اظهارات امام در ملاقات با نمايندگان، علل اين تعطيل را توضيح دادم. " (همان، ص240) در پاورقي ذيل اين مطلب بخش ديگري از اظهارات ايشان آورده شده است: "من با صراحت گفتم که اگر حج واجب باشد هيچکس حق ممانعت را ندارد؛ آقاياني که واجب است مکه بروند، حتماً بروند و جلويشان گرفته نشود، خودشان هم نمي‌توانند منصرف شوند چون وظيفه است و اگر با رفتن آقايان امکان ادامه کار مجلس نيست بعضي آقاياني که در کشور هستند در محلهاي انتخاباتي‌شان و يا در جبهه و يا در جاهاي ديگري که امروز حضورشان نياز است خدمت کنند و برنامه‌تان را بهم نزنيد. " (همان، پاورقي) متاسفانه به بهانه‌هاي مختلف از جمله اينکه هشتاد نماينده مجلس مستطيع‌اند (هرچند با اين فرض نيز مجلس مي‌توانست به کار خود ادامه دهد) نظر آقاي هاشمي‌رفسنجاني در تعطيل کردن مجلس- براي سهل ساختن سفر 140 نماينده به حج- بر موضع امام رجحان مي‌يابد. مناسب است عواقب تلخ عدم توجه به رهنمودهاي امام را از زبان رياست‌محترم مجلس در سال بعد دريابيم: "مجلس از امروز تا دهم مهرماه تعطيل است. بسياري از نمايندگان به مکه مي‌روند؛ کار خوبي نيست. تبعيض است و بدنامي دارد. " (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات سال 1362، هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام مهدي هاشمي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال1381، ص257) نيازي به توضيح براي اثبات اين واقعيت تلخ نيست که حتي در سال بعد نيز دستور امام مبني بر عدم تعطيل مجلس مورد توجه قرار نمي‌گيرد. تأسفبارتر اين که در سال‌هاي بعد که ديگر به هيچ‌وجه بحث حج واجب تعداد قابل توجهي از نمايندگان نمي‌توانست در ميان باشد نيز از چنين روندي براساس نظر رهبري جلوگيري نشد تا جايي که هر ساله در موسم حج، کشور به صورت نيمه تعطيل درمي‌آمد و امور مربوط به جامعه و مردم براي نزديک به يک ماه کاملاً متوقف مي‌شد و به تدريج ستادهاي حج و بعثه رهبري تبديل به اقامتگاه‌هاي مجلل زيارتي براي مسئولان شد. آيا اين "تبعيض و بدنامي " در اوائل انقلاب و در ابتداي شکل‌گيري آن با رعايت نظرات امام قابل مهار نبود؟ رفتن هر ساله اکثريت نمايندگان مجلس و ساير مقامات بلندپايه به حج با پول مردم علاوه بر زيان سنگيني که به دليل تعطيلي کشور، متوجه جامعه مي‌ساخت، مقدمه برتري دادن منافع و تمايلات شخصي مسئولان بر نيازهاي جامعه بود. آيا مقامات رده پائين سياسي جرئت داشتند در برابر هدايت کلان رهبري، بر اجراي نظر کارشناسي خود اصرار ورزند و موجب بدنامي و تبعيض شوند؟ آيا چنين بدعتي در نظام نوپاي اسلامي- که متاسفانه تا امروز هم دوام يافته است- در صورتي که رياست محترم مجلس تصميم خود را منتفي مي‌ساخت و از نظر رهبري تبعيت مي‌کرد، اصولاً بنيان ‌گذاشته مي‌شد؟
از جمله مصاديق ديگري که پافشاري بر نظر فردي موجب خسران بسيار شد ايجاد دوگانگي در مديريت جنگ بود. همانگونه که مي‌دانيم رهبري انقلاب بعد از تهاجم گسترده نظامي صدام به ايران- البته با تحريک و تشويق غرب- تنها راه تامين امنيت در منطقه را تنبيه متجاوز يعني حذف ديکتاتور بغداد اعلام نمودند. جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني با علم بر استراتژي رهبري در مورد جنگ، زمزمه مذاکره و صلح با صدام را مطرح ساخت: "بعد از مغرب به قرارگاه کربلا رسيديم. نماز جماعت خوانده شد. براي حضارـ فرماندهان ـ صحبت کردم و باز مسئله عمليات سرنوشت‌سازي که مي‌تواند جنگ را تمام کند، مطرح کردم. آن گونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نيفتاد. معلوم مي‌شود، مسئله مهم براي بسياري از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چيز هم، همين را نشان مي‌دهد و شايد به همين جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نيستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، بر زبان نمي‌آورند. "(ص504) "در اين فراز رياست محترم وقت مجلس معترفند که امام با وجود صدام در قدرت موافق طرح ختم جنگ نبودند لذا استراتژي دفاعي کشور را "جنگ جنگ تا پيروزي " يا "جنگ جنگ تا سقوط صدام " عنوان کرده بودند اما با اين وجود در جمع فرماندهان خطوط دفاعي کشور بحث "جنگ جنگ تا يک پيروزي " مطرح مي‌شود. آقاي محسن هاشمي در جوابيه خود ضمن پذيرش اينکه جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني استراتژي مستقلي از امام را در جنگ پي مي‌گرفتند مدعي است: "ناقد تلاش مي‌کند استراتژي "جنگ جنگ تا يک پيروزي " را که از سوي آقاي هاشمي‌رفسنجاني و برخي مسئولان نظام مطرح شده بود، در تعارض و تضاد با استراتژي "جنگ جنگ تا پيروزي " جلوه دهد و همين امر را دليل ناکامي جمهوري اسلامي در کسب پيروزي نظامي در جنگ معرفي مي‌کند، اما واقعيت اين است که با توجه به مطالب پيش گفته و شرائط بين‌المللي و منطقه‌اي، اصولاً تعارض عيني و عملي در پيگيري اهداف اين دو استراتژي، وجود نداشته است... به همين دليل است که استراتژي سياسيون در زمينه "کسب يک پيروزي نظامي قاطع براي يافتن دست برتر در مذاکرات احتمالي پيش روي "، هيچ تعارضي با استراتژي اصلي "جنگ جنگ تا پيروزي " ندارد و معناي آن کوتاه آمدن از هدف کسب پيروزي در جنگ نبود. ناقد معتقد است طرح شعار "جنگ جنگ تا يک پيروزي " باعث تضعيف روحيه دفاعي رزمندگان شده و فرماندهان را به وادي معادلات پشت جبهه سوق داد و آن‌ها را نسبت به وظيفه‌شان دچار ترديد کرد. اين سخن يک ادعاي بي‌مصداق است و هرگز چنين ترديدي در جبهه در ميان رزمندگان و فرماندهان ايجاد نشد که اگر مي‌شد بايد در جايي انعکاس مي‌يافت " (مجله پنجره، شماره 68، شنبه 22 آبان ماه 89، ص15) آقاي محسن هاشمي در اين فراز مدعي است که بين استراتژي امام و پدر گرامي‌شان هيچگونه تعارض و تضادي وجود نداشته و اين دوگانگي هرگز تاثير سويي در ميان فرماندهان جنگ باقي نگذاشته است. هرچند در اين زمينه آنچه از کتاب خاطرات جناب آقاي هاشمي نقل شد خود به تنهايي روشنگر اين واقعيت است که هم استراتژي ايشان با استراتژي امام در تعارض بوده و هم فرماندهان در جلسه مورد اشاره در برابر آن اتخاذ موضع نموده‌اند، با اين وجود از آنجا که در جوابيه ادعا مي‌شود اقدام فردمحورانه جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني باعث تضعيف روحيه دفاعي رزمندگان نشد و هيچکس در مورد آن سخن نگفته و در جايي انعکاس نيافته است توجه خوانندگان و ايشان را به جمع‌آوري نظرات فرماندهان ارشد جبهه در اثر تحقيقي "روند پايان جنگ " جلب مي‌کنم:
"دوگانگي استراتژي ايران در جنگ، اصطلاحي است که براي اولين بار آقاي رضايي براي توضيح تحولات سياسي- نظامي جنگ پس از فتح خرمشهر استفاده کرد. در تعريف ايشان استراتژي دوگانه، متأثر از ادراکي متفاوت در دو سطح سياسي و نظامي است. با اين توضيح که استراتژي امري ذهني است و دوگانگي ابتدا در ذهن و بعد در عمل ايجاد مي‌شود. دوگانگي به معناي دو نظريه متفاوت براي حل يک مسئله است. اگر ادراک مشترک حاصل شود عزم ملي به وجود مي‌آيد؛ در غير اين صورت دوگانگي در استراتژي، به معناي نداشتن استراتژي است؛ زيرا موجب تجزيه قدرت مي‌شود. در مقابل، وحدت در استراتژي، استراتژي ملي را شکل مي‌دهد و در استراتژي ملي در کل کشور تکيه‌گاه اصلي براي پايان دادن به جنگ تعيين و با اجماع و توافق اجرا مي‌شود. در ادامه آقاي رضايي مي‌افزايد: "پس از فتح خرمشهر در کشور براي پايان دادن به جنگ دو استراتژي شامل استراتژي امام و استراتژي رسمي دولت وجود داشت. استراتژي امام نبرد براي سقوط صدام و حزب بعث بود. در کنار سياست امام، سياست ديگري پيدا شد که نبرد براي کسب صلح را دنبال مي‌کرد. هدف امام سقوط بغداد بود و اين هدف با استراتژي نظامي قابل تحقق بود ولي اين باور در مسئولان نبود مي‌گفتند: اگر بغداد را هم بگيريم فايده‌اي ندارد و بمب اتمي بر سر ما مي‌زنند... ايشان ضمن اينکه معتقد است بايد درباره درستي يا نادرستي اين تحليل در فرصت ديگري بحث کرد بر اين موضوع تاکيد مي‌کند که توانايي‌هاي رزمندگان ما بيش از آن چيزي بود که در صحنه مشهود بود و قبل از اينکه دشمن مانع ما باشد خودمان مانع خودمان بوديم. وي معتقد است که اگر کشور در چارچوب استراتژي امام عمل مي‌کرد جنگ زودتر تمام مي‌شد: "من دو سه بار جاهاي مختلف گفتم که اگر ما با استراتژي امام حرکت کرده بوديم جنگ به جاي اينکه هشت سال طول بکشد کمتر از پنج سال تمام مي‌شد اما با فتحي بسيار بزرگتر که به سقوط صدام منجر مي‌شد. اتفاقاً همين استراتژي محافظه‌کارانه ادامه نبرد براي تحميل صلح، باعث شد که ما نتوانيم جنگ را زودتر تمام کنيم و جنگ طولاني شد. "... آقاي رضايي در تداوم اين نگرش به کليت جنگ و راه‌حل براي اتمام آن، معتقد بود در حوزه ديپلماسي هم ديدگاه‌هاي متفاوتي وجود داشت: "دو ديپلماسي، شامل ديپلماسي انقلابي و ديپلماسي رسمي کشور، فعال بود. در ديپلماسي رسمي کشور که وزارت امور خارجه، دولت، مجلس و عمدتاً قواي سه‌گانه پيگيري مي‌کردند، عموماً‌ دنبال اين بودند که جنگ زودتر تمام بشود و با همه کشورها هم صحبت مي‌کردند. سياست ديگر، سياست نيروهاي انقلاب و امام بود که مي‌گفتند جز با زور نمي‌توانيم حقوقمان را بگيريم و اين زماني انجام مي‌شود که آنها بفهمند ما قدرت داريم و در موضع دست بالايي قرار داريم. " بررسي و توجه به نقش و جايگاه امام خميني در بحث دوگانگي استراتژي موضوع مهمي است. از نظر محسن رضايي، امام از دوگانگي موجود در استراتژي اطلاع داشتند و لذا در مديريت جنگ سقف و هدف نهايي را سقوط بغداد و کف و حداقل را تثبيت مرزها، تعيين متجاوز، دريافت غرامت و بازگشت اسرا تعيين کردند و امام هرگز از کف عدول نکردند. درباره عمليات‌هاي نظامي ايشان مي‌گويد: "استراتژي جنگ به جاي اينکه به شکل طرح‌ريزي سلسله عمليات باشد به طرح‌ريزي يک عمليات محدود شد... " وي براي توضيح اين موضوع دو دوره جنگ، قبل و بعد از فتح خرمشهر، را مقايسه مي‌کند: "... از آزادي خرمشهر به اين طرف هميشه براي يک عمليات آماده مي‌شديم تا ببينيم اين عمليات جنگ را تمام مي‌کند يا نه. در حالي که اگر سياست رسمي کشور خاتمه دادن به جنگ از راه نظامي بود، خوب بايد ده عمليات طراحي و همه کشور را وارد جنگ مي‌کرديم و با اين کار جنگ زودتر تمام مي‌شد ". از نظر آقاي رضايي استراتژي پيروزي براساس يک عمليات، موجب طولاني شدن جنگ شد ضمن اينکه توان و امکانات کشور به جاي آنکه در فاصله‌اي کوتاه براي هدف مشخص بسيج و به کار گرفته شود و پيروزي قاطع کسب شود، در دراز مدت به فرسايش و اضمحلال دچار شد بدون اينکه پيروزي قاطع حاصل شود. در اين حال، دشمن براساس درک ماهيت اين استراتژي و براي مخدوش کردن دستاوردهاي سياسي- نظامي حاصل از پيروزي در يک عمليات، حملات به شهرها و انهدام زيرساخت اقتصادي و صنعتي کشور را افزايش داده، هزينه‌هاي پيروزي را بالا مي‌برد و با دستاوردها موازنه مي‌کرد و مانع از تغيير در موازنه جنگ و پايان آن مي‌شد. دوگانگي در استراتژي سبب شد استراتژي نظامي براي سقوط بغداد پيگيري نشود در حالي که پايان دادن به جنگ نيز بدون کسب پيروزي ممکن نبود، به همين دليل، نقطه اتصال و اشتراک دو تفکر، توافق بر اجراي عمليات نظامي با تضمين پيروزي بود، حال آنکه اين پيروزي‌ها بي‌نتيجه و تأثير قطعي با پيروزي قاطع نظامي بود. به همين دليل، پس از عمليات بدر با درک جديد از وضعيت سياسي- نظامي جنگ، طرح جديدي را سپاه براي اجراي عمليات در کل منطقه جنوب ارائه کرد که مسئولان نپذيرفتند و نتيجه آن بحث‌ها تنها اجراي يک عمليات در منطقه فاو بود. " (روند پايان جنگ، محمد دروديان، مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال 1384، صص5-31)
همچنين در اين اثر تحقيقي مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، به کرات و به صراحت بر ابعاد نقش مخرب طرح استراتژي متفاوتي از سوي جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در برابر استراتژي امام از زبان فرمانده وقت سپاه و ساير فرماندهان عالي‌رتبه تاکيد شده است. حال چگونه آقاي محسن هاشمي با وجود تثبيت و ضبط شدن مواضع روشني در اين زمينه، ادعايي را- که هيچ‌گونه بهره‌اي از حقيقت نبرده است- به قصد زير سئوال بردن نقد ناقد مطرح مي‌سازد. حتي در فرازي ديگر از کتاب تحقيقي مزبور، آقاي محمد دروديان ابتدا به تشريح استراتژي رياست محترم وقت مجلس شوراي اسلامي مي‌پردازد: "آقاي هاشمي بر اين نظر است که استراتژي ايشان مبني بر تصرف يک منطقه با اهميت و پايان دادن به جنگ صحيح بود ولي کاستي‌ها و ناتوانايي نيروهاي نظامي مانع از تحقق آن شد؛ زيرا کليه عملياتهايي که پيشنهاد مي‌شد و ايشان تصويب و حمايت مي‌کرد، اهداف استراتژيک داشت و در صورت تحقق اهداف، پايان دادن به جنگ ممکن مي‌شد ليکن نيروهاي نظامي قادر به تامين اين اهداف نبودند. " سپس در پاورقي ذيل اين ادعاي جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني ضمن اعلام مخالفت کارشناسان نظامي با آن مي‌افزايد: "نيروهاي نظامي بويژه سپاه در برابر اين تحليل معتقدند که فقدان استراتژي نظامي و تاکيد بر اجراي يک عمليات براي پايان دادن به جنگ عامل ناکامي بود، براي اثبات اين موضوع چنين استدلال مي‌شود که ما بايد پس از فتح خرمشهر همانند قبل از آن، که براي آزادسازي مناطق اشغالي، مجموعه‌اي از عمليات را طراحي و اجرا کرديم و معضل مناطق اشغالي حل شد، براي پايان دادن به جنگ نيز به پيروزي قاطع نياز داشتيم و اين مهم با استراتژي نظامي و طراحي و اجراي مجموعه عمليات ممکن بود. " (همان، ص27)، آقاي محسن هاشمي براي فرار از بحث تاثيرات سؤ خود محوري پدر گرامي‌شان تلاش مي‌کند با فراتر رفتن از نقد خاطرات سال 66 روند بحث را به سال پايان جنگ بکشاند: "آيا ناقد معتقد است که امام راحل (رحمت‌الله عليه) هم فريب آقاي هاشمي‌رفسنجاني را خوردند و با اين که با اتمام جنگ تحميلي مخالف بودند اما قطعنامه‌ را قبول کردند و باعث اتمام غيرنظامي جنگ شدند؟ ايشان و برخي از افراد ديگر که اين روزها با هدف سياسي، به فرماندهان نظامي و مسئولان سياسي دوران جنگ تحميلي حمله مي‌کنند و آنان را به خاطر ارزيابي درست شرايط و ارائه شجاعانه پيشنهاد قبول قطعنامه‌ مي‌نوازند، در واقع و به صورت تصريح نشده، به همين نکته آخر اعتقاد دارند که امام هم به تعبيري، فريب خورد اما جرئت بيان اين نکته را ندارند. البته ممکن است بگويند که وضع امام فرق مي‌کند چون ايشان وقتي ببينند که اطرافيان و مسئولان قادر به تامين نظر ايشان نيستند، چاره‌اي ندارند جز اين که مصلحت‌انديشانه‌ترين تصميم را با توجه به شرايط اخذ کنند و ايشان هم‌چنين کردند. اگر اين چنين باشد، چرا نبايد همين حق را براي مسئولان و فرماندهان قائل بود که با توجه به کمبودها و نبود امکانات، آن‌ها نيز مصلحت‌انديشي کرده و براي حفظ انقلاب و کشور، پيشنهاد قبول قطعنامه را مطرح کنند که در آن شرايط، يک تدبير مناسب براي پايان شرافتمندانه جنگ بود و امام خميني هم بر اين تدبير صحه گذاشتند؟ " (مجله پنجره، شماره 68، شنبه 22 آبان‌ماه 89، ص15)
همانگونه که خوانندگان گرامي قضاوت خواهند کرد هرگز در آن نقد بحث پذيرش قطعنامه مطرح نشده بود زيرا هنوز خاطرات جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني به اين مقطع از زمان نرسيده است. بحث ما در مورد ايامي است که به صراحت و به کرات رهبري انقلاب بحث صلح با صدام را نفي مي‌نمودند اما شخصيتي چون آقاي هاشمي استراتژي کاملاً متفاوتي را که اساس آن صلح با صدام بود مطرح و تبليغ مي‌کرد. آيا در چارچوب استراتژي امام، هر زمان رهبري صلاح مي‌ديد نمي‌توانست جنگ را پايان دهد؟ برخورداري از استراتژي کلان در جنگ قطعاً به معناي عدم قدرت مانور رهبري در چگونگي حل مسئله جنگ نيست. آيا زماني که استراتژي جنگ براي فرماندهان و نيروهاي رزمنده از سوي رهبري، "جنگ تا سقوط صدام " ترسيم مي‌شد، اگر در ميانه راه از طريق کم‌هزينه‌تري پيروزي به دست مي‌آمد امام آن را نمي‌پذيرفت و رزمندگان و فرماندهان از آن تدبير پيروي نمي‌کردند؟ بنابراين طرح استراتژي متفاوت با استراتژي امام در ميان فرماندهان را نمي‌توان هنرمندانه به گونه‌اي ترسيم کرد که گويا بحث انتقال نظرات فرماندهان سياسي و نظامي به امام است. قطعاً نه تنها جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني و ساير شخصيتهاي سياسي و فرماندهان نظامي مي‌توانستند نظرات کارشناسي خود را به رهبري منعکس سازند بلکه وظيفه ملي و ديني، چنين امري را بر آنها واجب مي‌ساخت. اما زماني که رهبري با دريافت نظرات گوناگون، سياستي را اتخاذ و اعلام مي‌نمايد، همان وظيفه ديني و ملي حکم مي‌کند تا از دوگانگي در مديريت اجتناب کرده و سياست واحد را در عمل دنبال نمايند. بنابراين طرح استراتژي متفاوت با استراتژي امام بدون هيچگونه هماهنگي، صرفاً يک حرکت خودمحورانه تلقي مي‌شود که تبعات بسيار مخربي بر جنگ داشت و اظهارات فرماندهان بهترين گواه بر اين امر است.
موضوع ديگري که متاسفانه جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني نظر کارشناسي خود را در عمل بر نظر امام ترجيح داد و خسارات فراواني را متوجه نظام ساخت مسئله انتخاب آقاي منتظري به عنوان "رهبر آينده " در سال 64 بود. ايشان در خاطرات خود در اين زمينه مي‌نويسد: "آقاي محمدي‌گيلاني به دفترم آمد و پيام امام را درباره برنامه مجلس خبرگان آورد... گفت که امام با انتخاب آقاي منتظري "براي جانشيني رهبر " موافق نيستند. " (اميد و دلواپسي، کارنامه و خاطرات سال 64 هاشمي‌رفسنجاني، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1387، ص312) متاسفانه بعد از اطلاع از نظر امام در اين زمينه نه تنها نيروهاي تعيين کننده در مجلس خبرگان رهبري در جريان امر قرار نمي‌گيرند بلکه جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در صدد برمي‌آيد تا نظر امام را تغيير دهد: "شب خدمت امام رفتم و راجع به پيام ايشان در مورد مجلس خبرگان مذاکره کرديم. نگرانند که تعيين آيت‌الله منتظري به عنوان رهبر آينده، باعث عداوت و کارشکني رقباي ديگر شود ". (همان، ص314)
اما آيا مي‌توان باور کرد که علت مخالفت حضرت امام با انتخاب آقاي منتظري به عنوان رهبر آينده، "نگراني از واکنش احتمالي ديگران " باشد. در اين ايام نگراني امام از نفوذ مهدي هاشمي در بيت آقاي منتظري بر کسي پوشيده نبود. براي نمونه آيت‌الله محمدي‌گيلاني علت اين نگراني را به وضوع بيان مي‌دارد: "يک روز قبل از مطرح شدن قائم‌مقامي آقاي منتظري در مجلس خبرگان من ضمن تماس با دفتر امام کتباً (از طريق آقاي توسلي و آقاي رسولي) از ايشان درخواست ملاقات کردم. در آن موقع اعلام شده بود که امام تا پانزده روز ملاقات ندارد. من در تکه کاغذي نوشتم مطلبي واجب و ضروري است، احساس وجوب کردم به عرض مبارک برسانم. امام اجازه دادند خدمتشان رسيدم. گفتم: فردا قرار است موضوع قائم‌مقامي آقاي منتظري در مجلس خبرگان مطرح شود، خواستم به عرضتان برسانم به آقاي هاشمي بگوئيد مطرح نشود. من به آقاي منتظري ارادت دارم؛ خدمتشان درس خوانده‌ام؛ ايشان را عابد و زاهد مي‌دانم؛ ولي اين خصوصيات، کافي نيست. او از عهده اين کار برنمي‌آيد... " امام، گله‌هاي سوزاني از آقاي منتظري را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه...! و اضافه فرمود: "احمد هم از او دفاع مي‌کند! از منزل سيدمهدي هاشمي، دست‌نويس‌هاي او را آورده‌اند. من ديدم نامه‌هاي آقاي منتظري از نوشته‌هاي مهدي هاشمي الهام گرفته! اين را من براي ايشان نوشتم "! سخن امام که به اين جا رسيد، من گفتم: "آقاي منتظري عين نامه شما را آورد و در جلسه خواند و با خنده گفت: "امام خيال کرده که آنچه من برايش مي‌نويسم، الهام از سيدمهدي مي‌گيرم! "امام فرمود: "نامة مرا آورد در جلسه خواند؟! " گفتم: "بله! آقاي سيدعباس خاتم و سيد جعفر کريمي و چند نفر ديگر هم بودند. " امام فرمود: "او اين طور است "! عرض کردم: "بفرمائيد که فردا ايشان به عنوان قائم‌مقام رهبري مطرح نشود. " امام قدري فکر کرد و فرمود: "احمد نيست، مي‌شود شما زحمت بکشيد و به آقاي هاشمي بگوييد بعدازظهر من ايشان را ببينم؟ " عرض کردم: "بله؛ به آقاي هاشمي نفرمائيد که من آمدم و اين جريان را خدمت شما گفتم، به هيچ کس نگوئيد. مي‌ترسم مرا هم شمس‌آبادي کنند يا مثل شيخ قنبر در چاه بيندازند "! اين را که گفتم، امام- اعلي‌الله مقامه- سه بار خنديد و فرمود: "خاطرت جمع باشد " از دفتر امام، حرکت کردم و آمدم شوراي نگهبان. جلسه تمام شده بود و بعد رفتم خدمت آقاي هاشمي و گفتم صبح، خدمت امام رسيدم. کاري داشتم فرمودند به آقاي هاشمي بگوييد که من ايشان را ببينم... پس از اين ماجرا، روزي آقاي هاشمي در حضور جمعي گفت: من بعدازظهر رفتم خدمت امام، امام فرمودند: "موضوع قائم‌مقامي آقاي منتظري را فردا مطرح نکن. " گفتم: "چرا؟ ما در اجلاسية قبل، به آقايان گفته‌ايم که ايشان را به عنوان قائم‌مقام، مطرح کنيم. "فرمود: "نه! يکي از دوستان آمده و چنين گفته...گفتم: "ما اعلام کرده‌ايم. نمي‌شود... " (سنجه انصاف، محمدي‌ري‌شهري، به نقل از سخنراني محمدي‌گيلاني، سازمان چاپ و نشر دارالحديت قم، سال 1386، صص16 الي 18)
بنابراين بر همگان روشن بود که امام نگران قدرت گيري يک باند خطرناک مسلط شده بر بيت آقاي منتظري بودند اما متاسفانه جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني به اين دغدغه توجه ننمود و عاقبت موجب آن شد که حتي نظام نتواند از توان فقاهتي آقاي منتظري بهره گيرد. علاوه بر اين خسارت، افراد بسياري از درون جبهه انقلاب به دليل هضم نکردن تقابل قائم‌مقام رهبري با امام، ريزش کردند. آيا اگر آقاي هاشمي‌رفسنجاني به رهنمود رهبر انقلاب توجه مي‌کرد و نظر خود را دنبال نمي‌نمود اين زيان غيرقابل جبران متوجه کشور مي‌شد؟
در سال 65 با مسئله ديگري مرتبط با همين دغدغه مواجه شديم. امام در اين سال دستور اکيد براي تعقيب باند مهدي هاشمي دادند: "حاج احمدآقا آمد و گفت امام نظر قاطع دارند که گروه سيدمهدي هاشمي بايد طرد و تعقيب شوند. نگرانيمان اين است که آيت‌الله منتظري سخت برنجند و ضرر کنيم. پيشنهاد کردم که براي تعديل نظراتشان خدمت امام برسم. " (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 1365هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام عماد هاشمي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 88، ص270) آقاي محسن هاشمي در اين زمينه مي‌نويسد: "مرحوم آيت‌الله منتظري، شاگرد نزديک حضرت امام (رحمت‌الله عليه) و جانشين منتخب مجلس خبرگان رهبري و از جمله چهره‌هاي اصيل و زجر کشيده نهضت اسلامي بودند و تا زمان برکناري، آقاي هاشمي به همراه سران قوه، تلاش وافر براي رفع اختلافات و نزديکي ديدگاه‌ها ميان رهبر انقلاب و جانشين رهبري انجام مي‌دادند، سفرهاي متعدد آيت‌الله خامنه‌اي و آيت‌الله هاشمي به قم و مذاکرات متعدد با آيت‌الله منتظري که در جاي‌جاي يادداشت‌ها به آن اشاره شده در همين راستا بوده است. "(مجله پنجره، شماره 78، 22 آبان ماه 89، ص14)
سفرهاي ياران امام به قم با هدف جلوگيري از فاصله گرفتن روزافزون آقاي منتظري از امام سخني است منطبق با واقعيت اما آيا جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در کنار اين تلاشها مواضع ديگري اتخاذ نمي‌نمود که به نوعي عدم همراهي با نظرات امام در مورد مهدي هاشمي را به آقاي منتظري منعکس سازد؟ : " سيدمهدي هاشمي آمد. از خودش دفاع کرد و داشتن گروه مخفي و اسلحه و تندروي و پخش اعلاميه عليه بعضي از مسئولان را تکذيب کرد. گفتم به خاطر حفظ اعتبار آيت‌الله منتظري بايد جنبة اثباتي قضيه درست شود. من پيشنهاد کرده‌ام که به عنوان سفير به خارج برود؛ او اين را تبعيد تلقي مي‌کند. "(اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام عماد هاشمي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 88، ص86) همچنين مجري دستور امام در پي‌گيري قاطع پرونده مهدي هاشمي را دعوت به عدول از نظر امام کردن، قطعاً پيام عدم همراهي با نظرات رهبر انقلاب را به آقاي منتظري منعکس مي‌ساخت: "روزي آقاي هاشمي‌رفسنجاني از باب خيرخواهي به اين جانب گفت: چه بسا امشب، امام از دنيا برود و فردا آقاي منتظري رهبر باشد؛ در آن صورت تو نمي‌تواني در داخل ايران زندگي کني. بنابراين مصلحت نيست موضوع مهدي‌هاشمي را اين طور دنبال کني... " (سنجه انصاف، بررسي برهه‌اي حساس از تاريخ رهبري نظام جمهوري اسلامي ايران، محمدي‌ري‌شهري، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، قم، سال 1386، ص36) متاسفانه اقدامات جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در اين زمينه منحصر به تلاش براي بازداشتن آقاي ري‌شهري از تبعيت کامل از فرمان امام نبود. در حاليکه باند مهدي هاشمي بعد از دستگيري به 27 فقره قتل اعتراف کرده بود، در جلسه سران پيشنهاد آزادي وي داده مي‌شود: " شب مهمان آقاي موسوي اردبيلي بوديم. بيشتر بحث درباره مسأله آقاي منتظري بود... نظري اين بود که مانعي ندارد، سيدمهدي و افرادش را بعد از تکميل بازجوئي‌ها آزاد کنند. " (اوج دفاع،ص307) آيا مي‌توان در اين امر ترديد داشت که در صورت همراهي کامل جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني با نظرات دقيق و اصولي امام در مورد باند مهدي هاشمي، آقاي منتظري کمتر خود را محق مي‌پنداشت تا در برابر امام ايستادگي کند؟ زماني که راه‌حل‌هاي متفاوت از آنچه رهبري انقلاب بر آن تاکيد داشتند در مورد کسي که مرتکب 27 فقره قتل شده بود در سطح سران مطرح مي‌شد طبعاً اين انتظار در آقاي منتظري تقويت مي‌شد که جا دارد امام از قاطعيت خود در مورد خويشاوندشان دست بردارند. اگر همه ياران امام در اين زمينه که نبايد بين وابستگان به شخصيتها و مردم عادي تفاوتي وجود داشته باشد همصدا مي‌بودند به طور طبيعي کرنش آقاي منتظري در برابر حق‌طلبي رهبر انقلاب بيشتر مي‌شد و انقلاب و امام مواجه با خسارت عظيمي نمي‌شد که مجازات مجرمي، شاگرد و استاد را در برابر هم قرار دهد. جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در مقدمه خاطرات سال 66 خويش اينگونه مي‌نگارند: "وزارت اطلاعات آقاي مهدي هاشمي را بازداشت کرد که با توجه به مسائلي که قبل و بعد از انقلاب داشت، محاکمه و اعدام شد. اين اقدام به جاي اينکه باعث نجات آقاي منتظري شود، بر خشم و عدم رضايت و انتقادات ايشان افزود و سرانجام منجر به عزل ايشان از سمت قائم‌مقامي امام گرديد. "(مقدمه کتاب دفاع و سياست، ص25)
نکته‌اي که در اين بحث بسيار حائز اهم?ت است تاثير نظرات آقاي هاشمي بر آقاي منتظري است. متاسفانه به هر دليل رياست محترم وقت مجلس شوراي اسلامي به‌گونه‌اي وانمود مي‌ساخت که مي‌توان براي جنايات باند مهدي هاشمي راه‌حل ديگري متفاوت از راه‌حل امام عرضه داشت. آيا اطلاع از چنين اختلاف ديدگاهي بر ناراحتي شاگرد از استاد خود نمي‌افزود: "با پاسداران به سوي قم حرکت کرديم. عفت هم با من آمد. ظهر به منزل آيت‌الله منتظري رسيديم. ناهار مهمان ايشان بوديم. هنوز سخت تحت تأثير ناراحتي‌هاي ناشي از فشار روي باند سيدمهدي [هاشمي] و مخصوصاً سيدهادي است... خودشان را مظلوم مي‌دانند و از شخص امام و ماها ناراحتند. " (همان، صص127-124)
هر انسان منصفي که قاطعيت امام را در اجراي عدالت مي‌ستايد- رهبري که با صداقت مي‌گويد اگر احمد هم تخلفي را مرتکب شود در مجازات وي ترديدي نخواهم داشت- بر اين نکته مهر تائيد خواهد زد که اگر جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني خوش‌آيند آقاي منتظري را به عنوان رهبر آينده در نظر نمي‌گرفت و در محافل خصوصي و عمومي نظري متفاوت از رهبري را مطرح نمي‌ساخت و با صراحت بر صحت فرمان امام تاکيد مي‌ورزيد، نوع تعامل اين شاگرد با استاد حق‌طلب خويش متفاوت مي‌شد و در نتيجه آقاي منتظري کمتر در خدمت جرياناتي قرار مي‌گرفت که حتي از قبل از انقلاب با نهضت اسلامي و رهبري آن سرناسازگاري داشت.
از جمله موضوعات مهم ديگري که در سال 65 جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني از خطوط ترسيم شده توسط رهبري فراتر رفتند، سفر مک‌فارلين به ايران بود. رياست محترم وقت مجلس شوراي اسلامي با استفاده از اذن امام مبني بر ارتباط غيرمستقيم با آمريکائيان و تهيه برخي تسليحات در ازاي کمک به حل مسئله گروگانهاي غربي در لبنان، برخي مراودات را براي بهبود روابط با واشنگتن در پيش گرفتند که ورود مشاور رئيس‌جمهور آمريکا و نخست‌وزير اسرائيل به تهران از جمله نتايج آن بود.
آقاي محسن هاشمي در اين زمينه مي‌گويد: "ماجراي مک‌فارلين، ديگر موضوعي است که در نقد آقاي سليمي‌نمين مورد توجه بوده است. اين ماجرا، يکي از تجارب موفق ديپلماسي پنهان جمهوري اسلامي به حساب مي‌آيد که در آن، آمريکا با آن همه تجارب مشابه، کم آورد و گرفتار بحراني جدي شد. " (مجله پنجره، شماره 68، 22 آبان ماه 89) ص15) اينکه ترجيح داده شده است که به صورت اختصار از کنار اين مسئله مهم عبور شود، خود نکته‌ها براي اهل نظر دارد.
براي روشن شدن واقعيت ناگزيريم سياست نظام مبني بر تماسهاي غيرمستقيم با آمريکائيها و سياست آقاي هاشمي‌رفسنجاني را در اين ماجرا به صورت جزئي‌تر مرور کنيم. برخي سياستمداران و در راس آن جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني اينگونه عنوان مي‌کنند که در ماجراي مک‌فارلين کليت نظام درگير بوده، حال آنکه برخي بر اين باورند که اين اقدام در حاشيه سياست نظام رقم خورده است. همان‌گونه که اهل تحقيق مي‌دانند به دليل در معرض قضاوت قرار نگرفتن جزئيات اين ماجرا، عمده اظهارنظرها پيرامون آن مبتني بر استنباط و تحليل است. به طور کلي بايد براي نزديک شدن به واقعيت، اقداماتي را که به نوعي با آمريکايي‌ها ارتباط پيدا مي‌کرد به چهار بخش متمايز از يکديگر تقسيم نمود: 1- تهيه تجهيزات نظامي آمريکايي از بازار سياه اين کشور و دلالان. 2- مذاکره غير مستقيم با آمريکايي‌ها براي دريافت تسليحات در قبال کمک به آزادي گروگانهاي آمريکايي در لبنان. 3- رسيدن به نوعي تفاهم با آمريکا براي پايان بخشيدن به جنگ از طريق مذاکره سياسي. 4- تلاش براي عادي کردن روابط في‌مابين دو کشور.
قرائن و شواهد به وضوح حکايت از آن دارند که همه مسئولان نظام در جريان جزئيات برنامه‌ها حول دو محور اوليه بوده‌اند، اما اين مسئله محل مناقشه جدي است که آيا در ارتباط با اقدامات حول دو موضوع ديگر نيز هماهنگي‌هاي لازم بين سران نظام وجود داشته است يا خير؟
نامه معروف آقاي ميرحسين موسوي به امام خميني(ره) که طي آن به صراحت از اين که در جريان سفر مک‌فارلين قرار نگرفته ابراز گلايه‌مندي مي‌کند، حکايت از بي‌اطلاعي رئيس‌ قوه مجريه دارد. وي قطعاً‌ با توجه به مواضع سياسي‌اش به طريق اولي در جريان تلاش‌ها حول محور چهارم نيز نبوده است. رياست‌جمهوري وقت که در آن زمان وفق قانون اساسي نقش هماهنگي بين قوا را بر عهده داشته نيز در جريان فعاليت‌ها حول اين دو محور نبوده است. آقاي منتظري در جايگاه قائم‌مقام رهبري همانگونه که در خاطراتش عنوان داشته، هرگز در جريان اين موضوع نبوده است. در اينجا قبل از اين که به احتمالات مطرح پيرامون در جريان قرار داشتن يا نداشتن امام بپردازيم به اين نکته توجه کنيم که در ارتباط با دو محور مورد مناقشه، انگيزه‌ها و تمايلاتي را هم در ميان برخي سياسيون ايراني مي‌توان يافت و هم در ميان برخي سياستمداران آمريکايي. در آن هنگام آمريکايي‌ها که از تاثيرات انقلاب اسلامي بر منطقه بسيار نگران بودند، تلاش داشتند از تقابل شديد آن با خود بکاهند. بيماري امام و آينده رهبري ايران به زعم آنان فرصت مناسبي بود تا با ارزيابي جناح‌هاي مختلف درون انقلاب به ميانه‌روترين آن‌ها نزديک شوند، آن‌گاه بتوانند بر روند حرکت انقلاب اسلامي تأثيرگذارند. اين که آمريکايي‌ها اصرار دارند به بهانه‌ تامين نيازهاي تسليحاتي ايران هيئت بلندپايه‌اي را به تهران گسيل دارند، منطقاً هيچ‌گونه ارتباطي با مسئله گروگان‌هايشان در لبنان نمي‌تواند داشته باشد. همچنين جرياني که در داخل ايران زمينه چنين سفر مهمي را فراهم مي‌سازد قصد فريب آمريکائيها را ندارد زيرا اجازه دادن به چنين هيئت بلندپايه‌اي براي سفر به ايران و مذاکره نکردن با آنان، نقض غرض به حساب خواهد آمد: "آقاي کنگرلو آمد و گزارش مذاکره با آمريکايي‌ها را داد اطلاعات چندان مهمي نداده بودند و خواستار آمدن به ايران- به طور سري- براي بررسي نيازهاي جنگي ما بودند گفتم اگر مي‌خواهند ما در لبنان براي آزادي گروگانهايشان کمک کنيم بايد 100 موشک فونيکس بدهند. " (اميد و دلواپسي، کارنامه و خاطرات سال 64 هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام سارا لاهوتي، دفتر نشر معارف اسلامي، سال 1387، ص435) هرچند در اين فراز آقاي هاشمي موضع خود را به صراحت در مورد سفر سرّي کساني که داراي حدود اختيارات و همچنين اطلاعات در حاکميت آمريکا هستند، بيان نمي‌کند، اما براي مخاطب مشخص است که موافقت تلويحي صورت گرفته است. همچنين روشن است که در اين سفر سرّي قرار نيست فقط سلاحي به ايران انتقال يابد، بلکه قرار است به همراه تسليحات، افرادي نيز به ايران بيايند که داراي مقام و موقعيتي‌اند. براي روشن‌تر شدن اين موضوع جا دارد خبر منعکس شده در مورد محموله ديگري که قبل از آن به ايران انتقال يافته بود را مرور کنيم: "صبح زود برادر محسن کنگرلو، تلفني اطلاع داد که امروز يک محموله موشک تاو از طرف آمريکايي‌ها مي‌رسد، براي اينکه ما براي آزادي گروگانهايشان در لبنان اقدام کنيم. " (همان، ص433) براي جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني و حتي خواننده اين روايت، کاملاً روشن است اين سفر سري صرفاً به منظور انتقال سلاح که مذاکرات آن در خارج کشور صورت گرفته بود، نيست بلکه در جريان اين انتقال تسليحات، قرار بود مقاماتي از آمريکا نيز به تهران بيايند. حال اين سؤال مطرح مي‌شود که آيا آقاي هاشمي از آقاي کنگرلو درباره سطح و رتبه مقامات آمريکايي که قصد ورود به ايران را دارند، سؤال و پرسشي نکرده است؟! چرا اين پرسش در خاطرات طرح نشده است؟ آيا مي‌توان ادعا کرد وقتي آقاي کنگرلو از سفر سرّي افرادي خبر مي‌دهد که هم داراي اطلاعات طبقه‌بندي شده‌اند و هم براي مذاکره پيرامون نيازهاي تسليحاتي ايران اختيارات دارند، آقاي هاشمي هيچ‌گونه شناختي از هويت آنها ندارد؟ اگر در خاطرات جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني آمده بود که مثلاً بنابر اطلاع، آقاي سرهنگ فلان و مديرکل بهمان به ايران خواهند آمد، و بعد در روز مقرر به جاي آ‌ن‌ها مقامات عالي‌رتبه‌تري به تهران وارد مي‌شدند مي‌توانستيم بپذيريم که رياست مجلس از سفر آقاي مک‌فارلين بي‌اطلاع بوده است، اما در اين زمينه هيچ‌گونه بحثي مطرح نشده است. رياست محترم وقت مجلس شوراي اسلامي در سخنراني 13 آبان 65 خود مي‌گويد: "آنها در بدو ورود اسامي ايرلندي به ما داده بودند. وقتي که هواپيما وارد فرودگاه مهرآباد شد به ما اطلاع دادند که اين آقاياني که در فرودگاه از هواپيما پياده شده‌اند مي‌گويند ما آمريکايي هستيم. " در حالي که در مقدمه خاطرات سال 64 در اين زمينه مي‌خوانيم: "در چهارم خرداد 65 خبر رسيد که هيئتي براي گفت و گو درباره تحويل سلاح و حل مشکل لبنان همراه با محموله‌اي که در هواپيماي حامل آنها وجود دارد به ايران مي‌آيند. اشتباهشان اين بود که هويت اعضاي هيئت را درست نگفته بودند. " (اميد و دلواپسي، صص20-19 مقدمه) آيا از اين جمله نمي‌توان چنين استنباط کرد که اگر طبق هماهنگي‌هاي قبلي، هيئت آقاي مک‌فارلين هويت اصلي خود يعني آمريکايي بودن را مطرح مي‌ساختند مشکلي به وجود نمي‌آمد و اشتباه آن‌ها اين بود که در ابتدا خود را ايرلندي معرفي کرده بودند؟ آيا اگر اين هيئت از ابتدا براساس اعلام قبلي با هويت آمريکايي وارد کشور مي‌شد، مشکلي به‌وجود نمي‌آمد؟ توضيحات آقاي هاشمي‌رفسنجاني در اين زمينه در روز 13 آبان قابل تأمل است: "به آنها گفتيم شما با چه جرأتي به صورت عوضي وارد کشور ما مي‌شويد. " راوي محترم نمي‌گويد که مقامات آمريکايي با چه جرئتي به ايران سفر کرده‌اند، بلکه مي‌گويد چگونه جرئت کرده‌ايد "به صورت عوضي "، يعني با هويت ايرلندي وارد ايران شويد. اگر آقاي هاشمي از هويت هيئت آمريکايي اطلاع نداشت و نمي‌دانست که بناست مک‌فارلين به ايران بيايد بايد ضمن ابراز تعجب از سطح هيئت، از فرود بدون مجوز چنين هيئتي بدون هيچ‌گونه هماهنگي در فرودگاه مهرآباد سؤال مي‌کرد.
همچنين قطعاً مذاکرت با هدف آزادي گروگانها، در خارج کشور بهتر مي‌توانست صورت گيرد و نيازي به سفر به ايران نبود. لذا اصرار بر اعزام هئيت به ايران هم حکايت از استيصال آمريکا دارد؛ زيرا انقلاب اسلامي، واشنگتن را به عنوان دشمن اصلي ملت‌ها معرفي مي‌کند و اين امر هر روز بر شدت ضديت‌ها با سلطه آمريکايي‌ها بر منطقه مي‌افزايد. تغيير اين شرايط دشوار از نگاه کاخ سفيد صرفاً با تغيير مواضع ايران در اين زمينه امکان پذير خواهد بود. و هم بدون همراهي جرياني در داخل ايران ممکن نبود.
آقاي محسن‌ هاشمي در کتاب "ماجراي مک‌فارلين " گرچه تلاش دارد اين انگيزه قوي آمريکايي‌ها را ناديده بگيرد يا آن‌ را کم‌رنگ جلوه‌گر سازد با اين وجود بعضاً ناگزير به بيان تمايلات آنان مي‌گردد: "منابع آمريکايي، همچون گزارش تاور، کوشيده‌اند انگيزه مهمتري را نيز درباره تصميم بخشي از حاکميت ايالات متحده در فروش سلاح به ايران، مطرح کنند. اين منابع از اهميت استراتژيک ايران و نيز لزوم برقراري ارتباط با آن به منظور جلوگيري از نفوذ اتحاد جماهير شوروي در منطقه و بي‌اثر بودن سياست‌هاي خصمانه ايالات متحده در قبال اين کشور سخن گفته‌اند. " (ماجراي مک‌فارلين، فروش سلاح- آزادي گروگان‌ها، محسن هاشمي، حبيب‌الله حميدي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص32) همچنين در مورد نگاه آمريکايي‌ها به آينده ايران اين کتاب به نقل از منابع آمريکايي‌ مي‌نويسد: "در اين زمان براساس اطلاعاتي در آمريکا که مبناي آن امکان فوت رهبر انقلاب حضرت امام خميني(ره) بود، اين فرض پذيرفته شده بود که ايران به زودي وارد يک مرحله بي‌ثباتي مي‌شود و اين امر از نظر آمريکا به منزله بهره‌برداري بيشتر شوروي از شرايط ايجاد شده بود، تا جايي که حتي بحث جلوگيري از تجزيه ايران نيز در زمره عوامل تغييرات استراتژي آمريکا در قبال ايران ذکر شده بود. در اين زمينه گراهام فولر، مامور اطلاعات ملي ايالات متحده در خاورميانه و جنوب آسيا، در يک برآورد اطلاعاتي پنجاه صفحه‌اي به ويليام کيسي، رئيس وقت سازمان سيا (CIA) چنين آورده است: "آمريکا با اوضاع نامساعدي در مورد گسترش و بسط خط‌مشي جديد در مورد ايران روبروست، سير وقايع به طور عمده عليه منافع ماست و به زودي شاهد مبارزه براي جانشيني [امام] خميني خواهيم شد. آمريکا هيچ برگي براي بازي ندارد. " (همان، ص33) همچنين با مراجعه به آن‌چه به عنوان مشروح مذاکرات هيئت آمريکايي در تهران با طرف‌هاي ايراني منتشر شده اين مسئله کاملاً روشن است که آمريکايي‌ها هدفي فراتر از آزادي گروگان‌هاي خود در لبنان را دنبال مي‌کنند: "تاريخ: 25 مه 1986 (4 خرداد 1365) محل: تهران، ايران، هتل استقلال، زمان: 15: 5 بعدازظهر مقام ايراني پس از افتتاح جلسه و معرفي همکاران مي‌گويد که هدف و دليل اصلي اين جلسه آماده‌سازي برنامه‌اي براي ساير مباحث و مذاکرات است. مک‌فارلين از طرف رئيس‌جمهور ايالات متحده خوشحالي خود را از حضور در ايران براي شروع مذاکراتي که اميدوار است به صورت پايدار ادامه يابد اعلام نموده و موارد زير را مطرح مي‌کند: وي به مسئوليت‌هاي دو کشور در قبال اتحاد جماهير شوروي و آنچه از نظر آمريکا براي منافع امنيتي‌اش در نقاط ديگر جهان مهم است اشاره مي‌کند. وي همچنين با اشاره به تاريخ روابط ايران و آمريکا در 10 سال گذشته، اضافه مي‌کند که: "در اين مذاکرات اميدواريم اين مسئله را روشن سازيم که آمريکا انقلاب ايران را مي‌پذيرد و در نظر ندارد و نمي‌خواهد هيچ‌گونه تأثيري بر آن بگذارد. آشکار است که ما در طول هشت سال گذشته با هم اختلاف‌نظرهايي داشته‌ايم ولي آمريکا ايران را يک قدرت مستقل مي‌شناسد که بايد با آن بر اساس احترام متقابل رفتار نمود. به همين دليل است که ما قبل از شروع مذاکرات در سطوح عالي، مسئله‌ گروگان‌گيري را که در گذشته رخ داده است (سفارت آمريکا در تهران) پشت سر گذاشته و آن را مسئله‌اي مربوط به گذشته انگاشته‌ايم. " (همان، ص125)
همچنين در پيش‌نويس توافق‌نامه‌اي که در پايان مذاکرات هيئت آمريکايي به سرپرستي مک‌فارلين با طرف ايراني تهيه شده بر ايجاد دور جديدي از روابط بين دو کشور تاکيد مي‌شود: "امروز بيست و هفتمين روز مه 1986 و ششم خرداد سال 1365 دولت ايالات متحده آمريکا و دولت جمهوري اسلامي ايران در فضاي درک دو جانبه و با شناخت اهميت ايجاد احترام، اعتماد و اطمينان متقابل براي ايجاد دوره جديدي از روابط دو جانبه بر موارد زير به ترتيب توافق کردند: ... " (همان، ص139) به طور مشخص اين ابراز تمايل آمريکايي‌ها براي تجديد روابط با ايران به پشتوانه مواضع جرياني در داخل ايران طرح مي‌شد که آنان را ميانه‌روهاي داخل نظام مي‌ناميدند. آيا ابراز تمايل جريان مورد بحث براي ترميم روابط با آمريکا يک تاکتيک فريب به منظور دريافت سلاح و تجهيزات جنگي بود؟ برخي مستندات مؤيد اين امر است که اعتقاد به برقراري روابط با واشنگتن به هيچ‌وجه فريب نبوده است. اين‌که آمريکايي‌ها در مسئله مک‌فارلين اصل را بر تغيير موضع ايران نسبت به خود قرار داده‌اند براساس تشخيص دقيق گرايش‌هاي موجود در ميان شخصيت‌هاي مختلف بعد از امام است. برخي براي سرپوش گذاشتن بر اين واقعيت‌ها اين‌گونه عنوان مي‌دارند که اگر آمريکايي‌ها بنا داشتند براي بهبود روابط، بي‌اعتمادي‌ها را برطرف سازند چرا در فروش سلاح نيرنگ به کار گرفتند و تجهيزات از رده خارج شده را به چندين برابر قيمت به ايران ارسال کردند؟ از جمله اين افراد آقاي محسن هاشمي‌رفسنجاني است که به نمايندگي از پدر، کتاب مک‌فارلين را منتشر مي‌سازد. در مقدمه اين کتاب مي‌خوانيم: "اصولاً اين‌گونه مذاکرات مخفيانه و غيرصادقانه آن هم از طريق دلالان اسلحه و همراه با تقلب در کيفيت سلاح و قيمت آن هيچ‌گاه نمي‌توانست به رابطه‌اي رسمي و دائمي بيانجامد، به ويژه آنکه آمريکايي‌ها نيز به خوبي از سؤظن مقامات ايراني نسبت به ايالات متحده و عدم رغبت آنان به رابطه با آن کشور آگاه بودند و مي‌دانستند که هدف ايران نيز صرفاً تهيه تسليحات مورد نياز و حياتي خود است... گمان مي‌رود آن دسته از منابع آمريکايي که در مورد پروسه فروش اسلحه به ايران به منظور نزديکي بيشتر ايالات متحده به حکومت ايران و تلاش براي دگرگوني سياست‌هاي خصمانه آن کشور نسبت به جمهوري اسلامي سخن گفته‌اند، در واقع کوشيده‌اند انگيزه‌هاي مهم سياسي و بين‌المللي براي عملکرد غيرقانوني دولت ريگان بتراشند... اين‌گونه تحليل‌ها علاوه بر خارج از ايران، در داخل ايران نيز به صورت ناآگاهانه يا با انگيزه‌هاي خاص مطرح شده است. حتي ارائه گزارش تاور که ظاهراً به منظور کشف چگونگي و چرايي ماجراي فروش اسلحه به ايران تهيه شد، تلاش بسيار زيرکانه‌اي براي فرافکني مسئوليت اين امر بر دوش کارمندان ميان پايه و نجات شخص رئيس‌جمهور از يک رسوايي بزرگ‌تر و جلوگيري از گونه‌اي "ايران گيت " در قياس با "واترگيت " بود. " (همان، مقدمه، ص35)
اين ادعاي طرح شده توسط آقاي محسن هاشمي با مستندات در دست از مواضع شخص رياست محترم وقت مجلس شوراي اسلامي تطبيق ندارد. حتي بررسي روايات جناب آقاي هاشمي رفسنجاني در همين ايام روشن مي‌سازد که ايشان نيز متقابلاً براي جلب‌نظر واشنگتن نسبت به استراتژي خود در جنگ تلاشهايي را صورت مي‌داده است: "آقاي دکتر ولايتي آمد درباره سفر آينده‌ام به ژاپن و چين مذاکره کرد. گفتم در نيمه اول سال 1364 قرار بگذاريد. وقتي که پيروزي در جنگ را کسب نموديم، براي سفر مناسب‌تر است. درباره تحسين روابط با فرانسه و شوروي هم صحبت شد؛ موافق هستم. همچنين گفتم: نظر من اين است که در صورت پيروزي در عمليات، امام دستور بدهند که شعار "مرگ بر آمريکا " و مرگ بر شوروي از موضع قدرت، حذف شود. "(به سوي سرنوشت، کارنامه و خاطرات سال 63 هاشمي‌رفسنجاني، نشر معارف انقلاب، چاپ 84، ص526) اين درخواست رياست وقت مجلس از امام به وضوح نگاه ايشان را به ضرورت تغيير مواضع جمهوري اسلامي نسبت به آمريکا به نمايش مي‌گذارد. با چنين تغييري امکان دفاع واشنگتن از موضع تهران در مذاکرات صلح قابل تصور بود. البته جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني بعدها تلاش کرد اين تمايل خود را به ديگران نيز تعميم دهد تا ابعاد عملکرد همه‌جانبه ايشان براي اجراي موفقيت‌آميز استراتژي "جنگ جنگ تا يک پيروزي " روشن نشود: " "س- بعضي از خاطرات شما خبر واحد است؛ مثل مطلب مربوط به حذف شعار مرگ بر آمريکا که اخيراً بحث آن داغ بود. ج- اين مسئله خبر واحد نيست؛ آيت‌الله خامنه‌اي و آيت‌الله موسوي‌اردبيلي و مهندس موسوي در آن جلسه بودند. در جلسه سران تصميم گرفتيم و به امام گفتيم و امام دستورش را به صداوسيما داده بودند. منتها اوائل به اين شکل بود که مردم اين شعار را بدهند و صداوسيما پخش نکند. به علاوه در خاطرات سال 1362 هم اين مطلب بود که کسي اعتراض نکرد. ظاهراً وقتش الان بود که اعتراض کنند! در خصوص خبر واحد هم خاطرات فراواني با امام دارم که کسي جز من و ايشان نبود " (همشهري ماه، شماره هجدهم، بهمن‌ماه 86، ص13)
اين ادعا صرفاً توسط آقاي هاشمي در خاطرات سال 63 مطرح شد و در اين مصاحبه مورد تأکيد قرار گرفت البته با قيد "منتها اوائل " جهت‌گيري مطلوب شخصيتي را مي‌يابد که مواضع کارشناسانه خاصي در ارتباط با آمريکا داشته است. آيت‌الله خامنه‌اي در پي انتشار اين مصاحبه در يکي از ديدارهاي هفتگي خود در پاسخ به سئوالي اين ادعا را تأييد نکردند. علاوه بر اين، مقايسه ساده مطلب طرح شده در دو سال متمادي (63و62) تعارضات قابل تأملي را پيش روي محقق قرار مي‌دهد. روايت ايشان از سال 63 که با اعتراض برخي محافل سياسي و رسانه‌اي مواجه‌ شد اين‌گونه است: "[آقاي امام موسوي] نماينده شوشتر هم آمد و پيشنهاد قطع شعار مرگ بر آمريکا و شوروي را مي‌داد. گفتم به طور اصولي تصميم گرفته‌ايم. امام هم موافقت کرده‌اند و منتظر فرصت هستيم. " (به سوي سرنوشت، خاطرات سال 63، آقاي هاشمي‌رفسنجاني، نشر معارف انقلاب، چاپ 84، ص174) در اين فراز، راوي محترم در سال 63 چنين عنوان مي‌دارد که سياستي به‌طور اصولي و کلي براي حذف اين شعار اتخاذ شده، اما بايد منتظر فرصت يعني احتمالاً فراهم شدن شرايط اجتماعي آن بود، حال آن‌که با مرور بر خاطرات سال 62 مشخص مي‌شود که در جلسه مورد اشاره، هدف صرفاً تعيين سياست براي رسانه ملي بوده است که امام نيز دستور آن را به صداوسيما داده بودند و عملي نيز شد: "احمدآقا تلفن کرد و اطلاع داد که با پيشنهاد قطع شعار "مرگ بر آمريکا و مرگ بر شوروي " از رسانه‌هاي دولتي موافقت کرده‌اند و پذيرفته‌اند که بگوئيد به امر امام قطع شده است. " (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات سال 62 هاشمي‌رفسنجاني، نشر معارف انقلاب، چاپ 82، ص24)
علت اين که روايت آقاي هاشمي در سال 62 هيچ واکنشي را به دنبال نداشت، به استنباط عموم از اين روايت در زمان انتشار آن (سال 82) باز مي‌گردد؛ زيرا برداشت همگان، به درستي آن بود که مسئله مورد اشاره به تعيين سياست براي رسانه ملي محدود مي‌شود. از آن‌جا که اقتضاي رسانه ملي رعايت اصل اختصار در پيام‌رساني است، امام با پيشنهاد حذف شعارهاي بسيار طولاني که گاهي در طول خطبه‌هاي نماز جمعه هنگام سخنراني‌هاي مسئولان عالي رتبه به کرات در مقام تأييد اظهارات خطيب تکرار مي‌شد، موافقت کردند. اما در خاطرات سال 63 معلوم نيست به چه دليل دامنه شمول موضوع گسترش مي‌يابد و به‌گونه‌اي عنوان مي‌شود که گويا بايد مترصد فرصت براي فراهم آمدن زمينه پذيرش اجتماعي و سياسي آن بود.
اين تناقض‌گويي همانگونه که اشاره شد به اين دليل رخ مي‌نمايد که جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني مايل نيستند مشخص شود که در جريان مک‌فارلين جرياني نيز در داخل ايران به دنبال جلب نظر آمريکائيها بوده‌ است. اين که مصالح کلان کشور در آن زمان حکم مي‌کرد که صرفاً به انگيزه‌هاي آمريکا در اين ماجرا بپردازيم بدان معني نيست که سال‌ها بعد نيز در بررسي‌هاي تاريخي به همان‌گونه عمل کنيم. بنابراين به هيچ وجه نمي‌توان مدعي شد تمايل آمريکايي‌ها براي تجديد رابطه يک سويه بوده است. بويژه زماني که به اقداماتي در سطح اعزام هيئت عاليرتبه به تهران منجر مي‌شود. اين سخن داراي پشتوانه‌ منطقي است که آمريکا به دليل مواجه بودن با شرايط سخت در جهان اسلام به دنبال خارج کردن خود از نوک تيز حمله نهضت اسلامي بود، اما اين بدان معني نيست که واشنگتن بدون دريافت نشانه‌هايي از سوي جرياني که آن را ميانه‌رو مي‌خواند هيئتي بلندپايه راهي تهران سازد. جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني به درستي تمايل يک سوي معادله را به صورت کاملاً شفاف بيان مي‌کند: "آمريکايي‌ها براي برقراري روابط با ما دست و پا مي‌زنند و به هر وسيله‌اي متشبث مي‌شوند. " (اوج دفاع، ص243) حتي اگر بپذيريم که رياست محترم وقت مجلس در اين مقطع به دليل اطلاع از موضع قاطع امام برنامه عملياتي براي پاسخ مثبت گفتن به اين دست و پا زدن آمريکايي‌ها نداشته باشد نمي‌توان از اين واقعيت چشم پوشيد که ايشان از اين شرايط براي تقويت استراتژي خويش در ارتباط با جنگ بهره گرفته است. تمام کساني که خصوصيات اين شخصيت برجسته سياسي را به خوبي مي‌شناسند به اين امر واقفند که ايشان فردي با برنامه‌هاي دراز مدت است و هرگز به‌گونه‌اي نيست که در مواجهه با موانع از پيگيري برنامه‌هاي خود باز ايستد.
اما در مورد اينکه آيا امام در جريان سفر يک هيئت بلندپايه به آمريکايي به ايران بودند يا خير، مناسب است به روايت جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني که در روز 13 آبان 65 بيان شد بسنده کنيم: "يکي از هواپيماهايي که براي ما از کشورهاي اروپايي اسلحه مي‌آورد اجازه عبور گرفت که وارد شود و اسلحه‌اش را در فرودگاه تخليه کند... آنها در بدو ورود اسامي ايرلندي به ما داده بودند. وقتي که هواپيما وارد فرودگاه مهرآباد شد به ما اطلاع دادند که اين آقاياني که در فرودگاه از هواپيما پياده شده‌اند مي‌گويند ما آمريکايي هستيم و براي مسئولان کشور ايران از ريگان و مسئولان آمريکايي پيام آورده‌ايم... امام فرمودند که با آن‌ها صحبت نشود و پيام آنها را نگيريد و ببينيد که آنها کي هستند و براي چه به ايران آمده‌اند. " (روزشمار جنگ ايران و عراق، ماجراي مک‌فارلين، جلد چهل و چهارم، مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال 1380، ص585) اولين نکته حائز اهم?ت در اين فراز، اطلاع امام از ماجراي مذاکره با آمريکايي‌ها صرفاً در حد محور دوم، يعني مذاکره غيرمستقيم براي ميانجي‌گري در قضيه گروگان‌ها در لبنان به منظور خريداري اسلحه، بوده است. رهبر انقلاب هرگز در جريان برخي مراودات سياسي براي بهبود روابط و اين که با اين هدف قرار است يک هيئت بلندپايه آمريکايي به ايران بيايد نبوده است؛ لذا براساس روايت جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني بلافاصله بعد از اطلاع از اين ماجرا مي‌گويند: "ببينيد که آنها کي هستند و براي چه به ايران آمده‌اند "، در صورتي که رياست محترم وقت مجلس در ماههاي پاياني سال 64 اجازه سفر يک هيئت آمريکايي را براي مذاکره به تهران مي‌دهد. نکته قابل تامل آنکه يک ماه و اندي قبل از سفر مک‌فارلين به تهران در چهارم خرداد 65، ايشان ملاقاتي با امام داشتند و ارتباطات با آمريکائيها را صرفاً در حد محور دوم يعني مذاکره غيرمستقيم گزارش مي‌کنند: "به زيارت امام رفتم. مشکلات بين ارتش و سپاه، اختلاف افسران نيروي زميني با آقاي صياد فرمانده نيرو و ادامه گزارش‌هاي قبلي دربارة مذاکرات غيرمستقيمي که با آمريکايي‌ها بر سر کمک به آزادي گروگانهاي آمريکايي در لبنان در مقابل گرفتن امکانات نظامي داريم، را گزارش کردم. در مورد دوم موافقتند و دستور احتياط مي‌دهند. "(اوج دفاع، ص39) اين ملاقات با امام در شرائطي صورت مي‌گيرد که قرار و مدارهاي سفر يک هيئت بلندپايه آمريکايي به تهران بسته شده است. اگر امام در جريان همه مسائل بودند مي‌بايست در اين زمينه گزارشي خدمت ايشان عرضه مي‌شد. اما رهبر انقلاب که در مورد مذاکرات غيرمستقيم با آمريکائيها دستور به احتياط مي‌دهد، به طور قطع نمي‌توانستند با سفر يک هيئت بلندپايه به ايران که مذاکرات به دنبال آن قطعاً مستقيم خواهد بود موافقتي داشته باشند. ضمن اينکه در مورد گزارش به امام پيرامون مذاکرات غيرمستقيم در خارج کشور نکته‌هاست که از آن درمي‌گذريم. ادامه ارتباط با آمريکايي‌ها بعد از جريان سفر مک‌فارلين نيز سراسر پرتناقض است: "ظهر، علي اخوي‌زاده که از اروپا برگشته، آمد. از طريق کاردارمان در لندن، دو نفر از مقامات آمريکايي با او ملاقات کرده‌اند. خواستار رفع تيرگي روابط شده‌اند. " (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمي‌رفسنجاني. به اهتمام عماد هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 88، ص241) آيا مي‌توان پذيرفت که کاردار ايران در لندن قبل از هماهنگي با جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني و کسب مجوز، خويشاوند ايشان را با آمريکاييان مرتبط کرده‌ باشد؟ يک ديپلمات هرگز شخصاً جرئت اتخاد چنين تصميم پرهزينه‌اي را نخواهد داشت. ضمن اين‌که آقاي ساداتيان - ديپلمات مزبور - در گفت‌وگو با صاحب اين قلم اعلام کرد که بنده هرگز در جريان پيوند خوردن برادرزاده آقاي هاشمي با آمريکاييان نبودم و در اين زمينه هيچ‌گونه نقشي ايفا ننمودم. تکذيب ايشان منتشر شد و اعتراضي نيز به آن صورت نگرفت. شخص آقاي علي هاشمي در اين زمينه مي‌گويد: "بعد از اينکه طرح تهاجمي آمريکا براي پياده شدن در تهران و مذاکره با مقامات عالي‌رتبه شکست خورده بود... من به همراه چند تن از دوستان در آن زمان سفري به بلژيک داشتم. شهريور 1365 بود و من 25 سال بيشتر نداشتم. در آنجا تماسي با من گرفته شد و گفتند که ما مي‌خواهيم مسائلي را با شما در ميان بگذاريم تا به گوش آقاي هاشمي‌رفسنجاني برسد... وقتي ملاقات انجام شد مشخص شد... کساني هستند که با شوراي امنيت آمريکا کار مي‌کنند. " (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387) در اين روايت به هيچ وجه موضوع واسطه بودن کاردار ايران در لندن مطرح نيست، بلکه ارتباطات، مستقيم بوده است. روايت آقاي محسن هاشمي در اين زمينه کاملاً متفاوت و البته در صدد تقويت روايت پدر است: "بنابر اظهارات علي هاشمي، او در سن 25 سالگي زماني که دانشجو (رشته زمين‌شناسي دانشگاه شهيد بهشتي) بود به بيماري چشم مبتلا شد و در مرداد ماه 1365 به اتفاق همسرش براي معالجه عازم لندن شد. در بحث‌هاي دوستانه‌اي که جلال ساداتيان، کاردار ايران با وي داشت، ساداتيان ابراز مي‌کند برخي تماس‌ها با سفارت و او گرفته مي‌شود که او با توجه به اينکه نماينده رسمي جمهوري اسلامي ايران است نمي‌تواند پاسخگوي آن‌ها باشد. ساداتيان برخي از اين تماس‌ها را با علي هاشمي مطرح مي‌کند و از او مي‌خواهد به يکي از اين ملاقات‌هاي درخواستي برود، زيرا فرد متقاضي ابراز کرده بود مطالب خود را صرفاً با کسي در ميان مي‌گذارد که مستقيماً با مقامات عالي‌رتبه ايران در تماس باشد. ترتيب ملاقات در يکي از هتل‌هاي لندن توسط ساداتيان... " (ماجراي مک‌فارلين، فروش سلاح، آزادي‌ گروگانها، نوشته محسن هاشمي حبيب‌الله حميدي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص144) در روايت آقاي علي هاشمي ايشان به همراه دوستانش براي تفريح به بلژيک رفته بود که آمريکايي‌ها با او تماس مي‌گيرند، اما در روايت محسن هاشمي، پسرعموي راوي محترم براي معالجه به همراه همسرش به لندن رفته بود که به واسطه کاردار ايران به آمريکايي‌ها مرتبط مي‌شود و ... همچنين زماني که سفر آقاي علي هاشمي به آمريکا در محافل سياسي مطرح مي‌شود و حاج احمدآقا از اين مسئله ابراز نگراني مي‌نمايد، رياست محترم مجلس به صراحت خبر اين سفر را تکذيب مي‌کند: "عصر علي- اخوي‌زاده، آمد؛ از خوزستان احضارش کرده بودم. گزارش ديدار و مذاکره مجدد با آمريکايي‌ها را داد، قبل از اقدام او را نهي کرده بودم. به من گفته بودند که به آمريکا رفته و با ريگان درباره سقوط صدام مذاکره کرده است. گفت به آمريکا نرفته، بلکه به نوعي ادامه همان رشته ارتباط‌هاي سابق بوده با [اليور] نورث عضو شوراي امنيت ملي آمريکا و پويندکستر [از طراحان رابطه آمريکا با ايران]، [آلبرت] حکيم و سام صحبت کرده معلوم شد انجيل با امضاي ريگان را او آورده، و اين کار را با اصرار آقاي محسن رضايي کرده است... احمدآقا هم آمد، نگران همان ديدار بود. " (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمي رفسنجاني، به اهتمام عماد هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 88، ص351) توجه به اين نکته خالي از لطف نيست که اين کتاب در سال 1388 منتشر شده است، در حالي که يک سال قبل از آن آقاي علي هاشمي در مصاحبه مورد اشاره به صراحت سفر به آمريکا را مورد تأکيد قرار داده بود: "ه.ا- در چه کشوري اين ارتباط‌گيري را انجام داديد؟ ابتدا به ترکيه رفتم و سپس به آمريکا، اين مذاکرات هم ادامه يافت تا زماني که روزنامه (هفته‌نامه) الشراع براي اولين بار قضيه مک‌فارلين را منتشر کرد " (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387) آيا نبايد اين سؤال مطرح شود که چرا حتي در حد پاورقي يک سال بعد در کتاب "اوج دفاع " ذکر نمي‌شود اطلاعاتي که از طريق حاج احمد آقا به امام داده شده خلاف بوده و علي هاشمي به آمريکا رفته است؟ نکته قابل تأمل‌تر اين که در کتابي که آقاي محسن هاشمي در همين سال منتشر مي‌کند به گونه‌اي غيرمستقيم حتي سفر علي هاشمي به اسرائيل در سر راه به آمريکا مورد تأييد قرار مي‌گيرد: "از طريق ترکيه، پس از ساعتها پرواز با هواپيمايي کوچک که براي سوخت‌گيري توقفي هم داشته است به مکاني ناشناخته مورد نظر مذاکره کننده مي‌رسد. او ابراز مي‌دارد که در ابتدا نمي‌دانست واقعاً کجا بوده فقط به نظر مي‌سيد که بعد از چند ساعت پرواز به يکي از شهرهاي اروپايي مانند ژنو رسيده است. " (ماجراي مک‌فارلين، فروش سلاح، آزادي گروگانها، نوشته محسن هاشمي- حبيب‌الله حميدي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، صص152، 145) البته اگر آقاي محسن هاشمي توقف آقاي علي هاشمي در اسرائيل را به طور مبهم مطرح مي‌سازد به اين دليل است که در گزارش تاور اين مطلب به صراحت آمده است؛ لذا به‌گونه‌اي اين مسئله بيان مي‌شود که هم ايرادي بر اين کتاب گرفته نشود و هم مسئله از ديد خواننده ايراني پنهان بماند.
چنين تناقض‌گويي‌هايي خود بهترين گواه بر اين واقعيت است که جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني حتي بعد از ربع قرن نيز به اين دليل بنا ندارد پنهان‌کاري را رها کند که خودمحوري ايشان و عدم تبعيت از سياست‌هاي اعلام شده امام، براي اهل تحقق روشن خواهد شد. خوشبختانه برخورد قاطع امام بعد از ورود مک‌فارلين به ايران موجب شد اين مقام عاليرتبه آمريکايي نتواند با شخصيتهاي مؤثر کشور ملاقاتي داشته باشد والا آيا بنا نبود مسئولان کشور ناخواسته وارد عرصه‌اي شوند که برايشان غيرمترقبه بود؟ مديريت شدن اين مسئله باعث گرديد زماني که جريان حاکم بر بيت آقاي منتظري براي لطمه زدن به اعتبار انقلاب اسلامي اين موضوع را فاش ساخت، آمريکايي‌ها در موضع خفت قرار گيرند. والا اگر مديريت برجسته و قاطع امام، اين معضل را که خودمحوري جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني موجب آن بود، جمع نمي‌کرد، انقلاب اسلامي متهم به سازش با آمريکا و داراي روابط پنهان با اسرائيل مي‌شد و اين مسئله لطمه جبران‌ناپذيري به چهره تابناک نهضت اسلامي در ايران بود.
البته گفتني است مواردي که در اين مختصر به آنها پرداخته شد و برخي مسائل ديگر از اين دست که به دليل اجتناب از اطاله کلام از آنها درمي‌گذريم، در حاشيه شايستگي‌ها و خدمات جناب آقاي هاشمي رفسنجاني قرار مي‌گيرد و بر آنها غلبه نمي‌يابد الا عملکرد ايشان در جريان انتخابات دهم رياست جمهوري که خود بحث مستقلي را مي‌طلبد. خوشبختانه در اين رخداد نيز نهايتاً اين شخصيت مؤثر در انقلاب اسلامي از جرياني که خود در ايجاد آن نقش اساسي داشت، فاصله گرفت. ضمن آرزوي بيشتر شدن اين فاصله، ضروري است بر اين نکته نيز تأکيد شود که شناخت ضعفهاي سياستمداران الزاماً به معناي نفي آنان نيست بلکه شرط بهر‌ه‌مندي بيشتر و مصون ماندن از لغزشها، تقويت آگاهي از خصوصيات مردان تاريخ‌ساز است.
در آخرين فراز از اين نوشتار ضرورت دارد بر اين نکته تاکيد ورزم که 90 درصد از جوابيه‌اي که به نام آقاي محسن هاشمي در پاسخ به نقد صاحب اين قلم بر خاطرات سال 66 جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني عرضه شده است عيناً اقتباس از جوابيه‌اي است که توسط آقاي علي شکوهي به نقد خاطرات سال 65 نگاشته شده بود. اين اقدام غيرمعمول موجب مسائلي شده است که از آن درمي‌گذرم. حتي اگر دفتر نشر معارف انقلاب حق‌التحرير نگارش جوابيه ارسالي به نقد خاطرات سال 65 را پرداخت کرده باشد عرفاً نمي‌تواند از آن به نام خود استفاده کند. صرف‌نظر از اين تذکر در مورد حقوق مؤلف، از آقاي محسن هاشمي به دليل سعه‌صدر و ورود به مسائل فکري سپاسگزارم و اميدوارم اين اقدام تبديل به سنت شود.