۰۳ آذر ۱۳۹۲ - ۰۰:۴۵

ام‌الاسرای ایران کیست؟

فکر می‌کنم چون 18 سال در نهایت محبت و صمیمیت برای بچه‌های اسیر کار کردم و با خانواده‌های‌ شان هم ارتباط داشتم، این لقب را به من دادند.
کد خبر : ۱۴۴۶۳۵

صراطسایت جامع آزادگان نوشت: بهجت افراز متولد سال 1313 در جهرم فارس است. او مدرک کارشناسی زبان عربی داشت و در دانشگاه علامه طباطبایی تحصیل کرد؛ علاقه او از جوانی به مسایل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی او را به تدریس در مدارس شهر جهرم کشاند.

مدت 32 سال در این شهر و شهرهای شیراز و تهران و کرج تدریس کرد و بعد در سال 1346 به همراه خانواده‌اش به تهران آمد و اقامت در این شهر، فصلی جدید در زندگی‌ او بود. اتفاق‌های سیاسی دهه‌ چهل، رهبری دینی و سیاسی امام‌خمینی(ره)و مخالفت ایشان با لایحه‌ انجمن‌های ایالتی و ولایتی و تصویب لایحه‌ی کاپیتولاسیون که منجر به تبعید ایشان شد، تحرکی تازه ای در محافل مذهبی به وجود آورد و ارتباط خانواده‌ی افراز با این محافل، آنها را به فعالیت سیاسی کشاند.

در سال‌های قبل از انقلاب، محبوبه افراز خواهر بهجت افراز از مبارزانی بود که همراه با شهید رجایی در مدرسه رفاه فعالیت می کرد.

بهجت افراز سال 1363 بعد از سال‌ها تدریس به دستور وحید دستجردی رییس وقت سازمان هلال احمر برای ریاست اداره اسرا و مفقودین هلال احمر انتخاب شد.

او 18 سال در این سمت ماند و بعد از سال ها تلاش بی وقفه و زحمت‌های بی دریغ سال 1380 از این اداره بیرون آمد و کار را به دیگری سپرد. او را ام الاسرا ایران می نامند. این بانو دیگر در میان ما نیست و شما در زیر گفتگویی که در زمان حیاتش با او انجام شده، می خوانید:

 

* از ماجرای تاسیس کانون اسرا و مفقودین هلال احمر در ایران می گویید؟

در قوانین بین المللی صلیب سرخ در ژنو، قانونی وجود دارد که می گوید هرگاه بین دو کشور جنگ پیش می آید، در پایتخت دو کشور طرف جنگ، دفتری تاسیس می کنند تا واسطه بین کارهای دو کشور به ویژه اسرا و مفقودین شوند.

جنگ ایران و عراق هم از این قاعده پیروی می‌کرد. دفتری در ایران تاسیس و دفتری در عراق تاسیس شد. کار سازمان هلال احمر و صلیب سرخ از یک جنس است و تنها تفاوتی که دارد این است که این سازمان در همه کشورهای مسلمان به نام هلال احمر نامیده می شود و در کشورهای غیر مسلمان صلیب سرخ نامیده شده است.

بنابراین هلال احمر در تهران نیاز به مرکزیتی داشت که با صلیب سرخ در تماس باشد و صلیب سرخ هم با هلال احمر عراق در ارتباط باشد تا بتواند از اردوگاه‌های اسرای ایرانی در عراق بازدید به عمل بیاورد. بنابراین اداره‌ای که از ابتدای جنگ در سازمان هلال احمر به وجود آمد، به نام اداره اسرا و مفقودین نامیده شد.

 

* در اداره اسرا و مفقودین هلال احمر چه می کردید؟

از طرفی با خانواده اسرا و مفقودین جنگ ارتباط داشتیم و از طرفی دیگر رابطی بین خانواده‌ها و صلیب سرخ جهانی بودیم. صلیب سرخ هم از آن طرف با هلال احمر عراق و اسرا در اردوگاه ها ارتباط داشت.

وقتی این اداره تاسیس شد، خانواده‌هایی که مفقود داشتند به هلال احمر مراجعه می کردند و پیگیری می کردند که چرا از بچه‌هایشان در جبهه خبری نیست. بین اسرا و خانواده‌هایشان نامه مبادله می کردیم. در طول این سال‌ها حدود 6 میلیون نامه بین اسرای جنگ و خانواده‌هایشان مبادله کردیم. گاهی از طرف اسرا وکالت نامه‌ای به نام یک وکیل در ایران معین می کردیم، وکالت نامه می آمد و تحویل خانواده‌ها می دادیم. اگر صنایع دستی اسرا به دست‌مان می رسید و به خانواده‌هایشان می دادیم.گاهی برای اسرا عینک طبی می فرستادیم و در مقابل نامه‌های خانواده‌ها را برای عزیزان‌شان در اسارت می فرستادیم.

 

* چطور رییس اداره اسرا و مفقودین هلال احمر شدید؟

2 سال بعد از آغاز جنگ به هلال احمر رفتم، پیش از آن دبیر آموزش و پرورش بودم. دکتر وحید دستجردی رییس وقت سازمان هلال احمر دستور دادند رییس اداره اسرا و مفقودین جنگ هلال احمر شوم و روز به روز جنگ وسعت پیدا کرد و بنابراین 18 سال در این اداره ماندم.

 

* اداره اسرا و مفقودین زیرنظر کدام یک از بخش های سازمان هلال احمر فعالیت می کرد؟چند نفر نیرو داشتید؟

در ابتدای تاسیس اداره، کارها را به اداره بین الملل جمعیت هلال احمر سپردند. اداره بین الملل هلال احمر خانمی را مامور کرد تا برای این خانواده پرونده ای درست کرده و فرمی به خانواده مفقود الاثرها بدهد تا مشخصات مفقودشان را پر کنند.

افراد هم مراجعه می کردند. روز به روز که جنگ پیش می رفت؛ تعداد مراجعان بیشتر می شد و بنابراین کارمند دیگری هم به این اداره آمد. در طول هشت سال جنگ تقریبا همه کارمندان اداره سرا و مفقودین هلال احمر جز راننده و نامه رسان، خانم بودند.کم کم تعداد نیروها بالا رفت.

مساله خیلی مهم در طول این سال‌ها این بود که تشکیلات اداره اسرا و مفقودین را از روز اول خانم‌ها اداره می کردند.چون از ابتدا یک خانم در این اداره مسوول انجام کارها بود بعدها پس از پیشرفت کار کارمندان دیگری هم که آمدند همه خانم بودند. معتقدم این از الطاف خفیه الهی بود، چون خانم‌ها در این کارها عاطفه، دقت و محبت بیشتری دارند و اداره اسرا و مفقودین، اداره‌ای بود که به محبت و حوصله برای مردم نیاز داشت. چون خانواده‌ها همه بی تاب،گریان و شیون کنان وارد اداره می شدند و باید خانم‌ها با اخلاص، محبت و صبوری آنها را آرام کرده و در مقابل عصبانیت هایشان حوصله به خرج می دادند و این جز از خانم ها از کسی برنمی آمد. این لطف خداوند بود، چون فکر می کنم واقعا خدا خواست همه کارمندان اداره اسرا در تهران خانم باشند، البته آقایان هم بوده اند. در سال‌های آخر جنگ حدود 60 نفر کارمند خانم داشتیم و در شهرستان ها هم حدود 300 نفر کارمند آقا و خانم مشغول کار بودند.

 

* فقط از اسرا خبر می گرفتید یا وقتی از مشکلات‌شان از طریق نامه‌هایی که می نوشتند باخبر می شدید،خواسته‌های‌شان را هم پیگیری می کردید؟

کارمان پیگیری مفقودین از طریق صلیب سرخ بود، آنها به اردوگاه های عراقی می رفتند و دنبال مفقودین می گشتند. وقتی پیدا می شدند و عراق به صلیب سرخی ها اجازه می داد که بروند و از آنها بازدید و ثبت نام کرده، نامه هایشان را برای خانواده شان بیاورند، به ما خبر می دادند و ما هم به خانواده یشان خبر می دادیم که مفقود شما اسیر است.

پیگیری درمان بیماری‌هایشان را هم انجام می دادیم، چون گاهی در نامه‌هایشان می نوشتند که بیمار هستند. از راه صلیب سرخ بیماری هایشان را پیگیری می کردیم. فقط اجازه داشتیم عینک،نامه و کارت پستال برای اسرا بفرستیم و آنها جرات نمی کردند از شکنجه هایشان بنویسند. فقط ممکن بود گاهی نامه از دست سانسورچی ها در برود و نامه‌ای با این مضمون به دستمان برسد. بعد خانواده ها خبر می شدند و نامه را می خواندند. از روی نامه کپی می گرفتیم و به دست صلیب سرخ می رساندیم.

در کنار این اگر خانواده ها نیازهایی داشتند، با ما درمیان می گذاشتند. با سازمان‌های مرتبط با جنگ مثل سپاه پاسداران بنیاد شهید، ارتش، وزارت خارجه و ستاد تبلیغات جنگ ارتباط تنگاتنگ داشتیم. هجده سال در این سازمان بودم و همه خانواده‌ها طی این سال ها از اداره راضی بودند و هیچ گونه شکایتی در این زمینه نداشتیم. چون خانواده‌ها را از خودمان و خودمان را از آنها می دانستیم.

 

* در نامه هایی که از اسرا به دست‌تان می رسید چه چیزهایی بازگو می شد؟جز نامه اجازه مبادله چیز دیگری را هم داشتید؟

حرف خاصی نمی توانستند در نامه‌شان بنویسند؛ بعثی ها فقط اجازه می دادند نامه، عکس خانوادگی و کارت پستال از ایران به اردوگاه برود با از آنجا به دستم‌مان برسد.گاهی پزشکان صلیب سرخ چشم اسرا را معاینه می کردند و آنهایی که ضعف بینایی داشتند شماره عینک‌شان را می گفتند، از اینجا برایشان تهیه می کردیم و می فرستادیم.

 

* فضای کار در اداره اسرا و مفقودین چطور بود؟

در این اداره با خانواده های ایثارگر، محشور بودیم. آنها فرزند، همه هستی و جانشان را در طبق اخلاص گذاشته بودند و به کشور تقدیم کرده بودند. به هر حال عزیز گم کردن سخت است، گم کردن وسیله یا یک شی با ارزش سخت است چه برسد به عزیز گم کردن خانواده ها ناراحت بودند و می خواستند از فرزندشان خبر داشته باشند.اگر از آنها خبر داشتند.، مداوم نامه دریافت می کردند وبه صلیب سرخ اجازه بازدید از آنها را می دادند. اما اگر این اتفاق نمی افتاد، باعث تشنج خانواده ها می شد. مفقودینی بودند که 10 سال اثری از آنها نبود و اجازه نمی دادند نامه آنها بیاید و بعد از آزادی بزرگ، آزاد شد، یعنی 10 سال بود صلیب سرخی‌ها نتوانسته بودند این ها را ببینند.

 

* خاطره ای از خانواده مفقود الاثرهایی که برای جست وجوی فرزندشان به اداره تان می آمدند دارید؟

خاطره‌های زیادی دارم. چند مورد مفقود بودند که شهید اعلام شده بودند، برایشان مراسم ختم گرفته بودند و سنگ قبرشان را هم تهیه کرده بودند، اما زمان آزادی بزرگ به کشور بازگشتند. طبیعی است خانواده شان خیلی خوشحال شدند.

یک مورد مفقود به اسم بهروز قاسمی بود که شهید اعلام شده بود. یکی از اقوام این مفقود الاثر در اداره مان کار می کرد. قاسمی از خبرنگارهای صدا و سیما بود، چون خانم برادرش پیش من کار می کرد در مراسم ختم او هم شرکت کردم. روزی لیستی از صلیب سرخ آمد و اسم اسراء جدید را آورد، دیدم اسم بهروز قاسمی هم میان اسامی هست، هنوز چهلم اش نرسیده بود و او پیدا شده بود. به خانم برادرش که هم کارمان بود خبر دادیم و خانواده اش خیلی خوشحال شدند. او روی کارت اش شماره همکارش در صدا وسیما را نوشته و از طریق صلیب سرخ برایمان فرستاده بود. با آنها هم تلفنی تماس گرفتیم همه آمدند. این خبرنگار در آزادی بزرگ به کشور بازگشت.

 

* اطلاعاتی راجع به برنامه هایی که اسرای ایرانی در اردوگاه ها برگزار می کردند، به دست تان می رسید؟

کم و بیش. در طول 10 سالی که بچه ها اسیر بودند، نوزده مورد آزادی داشتیم. آنهایی که مجروح و بیمار شده بودند و آنهایی که جانباز بودند را آزاد می کردند. نوزده بار اسرا را آزاد کردند و در هر بار 50، 60 نفر آزاد می شدند. وقتی اسرا آزاد می شدند و برمی گشتند چیزهایی برایمان تعریف می کردند.بچه های اسیر نماز جماعت و دعای کمیل را آرام، بی صدا و پنهانی در اردوگاه ها برپا می کردند.

 

* چرا ام الاسرا نامیده شدید؟ تنها به واسطه 18 سال کار در این اداره؟

حاج آقا ابوترابی این لقب را به من دادند. او روحانی بزرگی بود که اسیرشده بود و در اردوگاه ها بچه ها را هدایت می کرد. او آموزگار معنوی بچه ها در اردوگاه ها بود و لقب سید آزادگان را داشت. فکر می کنم اسارت او از الطاف خفیه الهی بود تا در اردوگاه بچه ها را هدایت کند به آنها درس صبر و تحمل بیاموزند و به اردوگاه ها آرامش دهد.فکر می کنم چون 18 سال درنهایت محبت و صمیمیت برای بچه های اسیر کار کردم و با خانواده هایشان هم ارتباط داشتم، مرحوم حاج آقا ابوترابی این لقب را به من داد.

 

* خانواده‌ای را سراغ دارید که از آن سال ها هنوز چشم انتظار فرزندش باشد؟

بله، هنوز مفقودالاثرهای زیادی داریم، چند سال است آنها را شهید اعلام کرده اند. بعضی از خانواده ها هنوز با من ارتباط دارند.

 

* در سال‌هایی که سفیر ایران در کشور هند بودند چه کردید؟

به آنجا دعوت شدم و یک سری از کارهای سری و فوق سری که نمی توانستند به هرکسی بسپارند و معتمدی هم نداشتند را انجام دادم. یک سال آنجا بودم.

 

* خواهرتان محبوبه افراز با شهید رجایی رابطه سیاسی داشت؟

بله، هر دو در مدرسه رفاه- که مرکز مبارزه بود-؛فعالیت می کردند. خواهرم مدیر و دبیر این مدرسه بود، من هم آن سال‌ها دبیر بودم. خواهر دیگرم دکتر محبوبه هم همزمان با تحصیل در رشته پزشکی، دبیر آنجا بود. شهید رجایی آن زمان از گردانندگان بزرگ مدرسه رفاه بود.

 

* از فعالیت های مشترک شهید رجایی و خواهرتان می گویید؟

چون همه تحت تعقیب ساواک بودند و هر لحظه منتظر بودیم نیروهای ساواک وارد خانه شوند، همه را بگیرند و ببرند، شهید رجایی صبح های زود با منزل‌مان تلفنی تماس می گرفتند و از راه تلفن با خواهرم ارتباط برقرار می کردند. شهید رجایی پرس و جو می کرد که شب خانه‌مان امن بوده است یا نه و خبر سلامتی خودش را به خواهرم اطلاع می داد. آنها با رمزهایی که بین خودشان بود برنامه ریزی می کردند و خواهرم در تاریک روشن هوا از خانه بیرون می رفت و ساعت 9 شب برمی گشت.او روزنامه‌های خارجی می خواند و رادیوهای مخالف شاه را گوش می کرد. در این زمینه ها خواهرم با شهید رجایی ارتباط تنگاتنگی داشت.

 

* شهید رجایی را در آن سال ها چطور دیدید؟

او مسلمان و مبارزی تمام عیار و واقعی بود.

 

* خطاب به خانواده‌های مفقود الاثرهایی که هنوز اطلاعی از فرزندانشان ندارند، حرفی دارید؟

به اینها می گویم انشاالله اجرتان با حضرت فاطمه زهرا(س) باشد.چون اینها به فاطمه زهرا (س) تکیه و صبر کردند.

 

* ام الاسرا ایران ! می خواهید به عنوان حرف آخر چیزی بگویید؟

امیدوارم جامعه ارزش انقلاب‌مان را بداند.انقلاب به راحتی به دست نیامده و فکر می کنم به خصوص وظیفه نسل جدید است که از عظمت انقلاب مان آگاه باشند و اطلاع پیدا کنند که قبل از انقلاب چه بودیم و حالا چه هستیم.

یکی از دردهایم با این سن و سال و سوابق این است که جوان های امروز از سیاهی‌های قبل از انقلاب در جامعه مان آگاه نیستند. اگر این مسایل را بدانند و شرایط آن زمان را با امروز مقایسه کنند، قدر این انقلاب را می دانند. نه فقط جوان ها بلکه همه جامعه باید این را بدانند. تا زمانی که مقایسه‌ای درکار نباشد مردم نمی توانند خوب و بد را تشخصی بدهند. خوب درمقابل بد و روز در مقابل شب خود را نشان می دهد.

اگر جوان‌ها و نسل سومی‌ها بدانند در گذشته قدم به قدم درخیابان ها مشروب فروشی، قمارخانه ومحل رقص و عیش‌های شبانه بود، اگر بدانند کنار ساحل دریاها چه خبر بود، اینها را بدانند و با حالا مقایسه کنند، تعداد شهدا، مفقودین و جانبازان را بدانند و از زجر و ایثار و مردم خبر داشته باشند، اگر بدانند مردم از لقمه دهان خودشان می زدند و به جبهه کمک می کردند، ارزش انقلاب و زجری که اسرا در اردوگاه های عراقی کشیدند را می فهمند.