صراط: 21 مرداد 1391، روزی که زمین زیر پای مردمان آذربایجان لرزید و زندگی شان را با خاک سیاه غم یکی کرد. امروز دو سال از آن حادثه جانگداز میگذرد، غم و دلتنگی و تنهایی بازماندگان آن روز گرم اما، زخمی است برای همیشه...
زمین لرزه را همه به یاد داریم، چند لرزش پیاپی که با صدای غرش همراه شد و داغی فراموش نشدنی که بر دل مردمان آذربایجان و البته دیگر نقاط ایران نشست.
روزهای اول بعد از زمین لرزه، شهرها و روستاهای آسیب دیده سراسر التهاب بودند، هزاران پس لرزه هم به عنوان مهمانی ناخوانده، ماهها دل و جان بازماندگان را میلرزاند و مردمان روستاها و شهرهای زلزلهزده اهر، ورزقان، هریس و کلیبر تا مدتها به همراه لرزشهای زمین شب سوزناک و سردشان را صبح میکردند.
خیلی خاطرات از آن روزها باقی مانده؛ از یاد نمیروند روزهایی را که با بهت و حیرت و چشمانی اشکبار گذراندیم، از یاد نمیروند مردمانی را که با آغاز فصل سرما زیر چادرهایشان تنگتر نشستند و جایی برای سرمای پاییزی باز کردند، از یاد نمیروند انتظار بازسازی خانههایی را که قرار بود دوماه یا در نهایت چهارماه باشد، اما حدود دو سال طول کشید، از یاد نمیروند روزنامهنگاران و عکاسانی که با وجود تمام خطرات با سختی و مشقت خود را به روستاهای صعبالعبور رساندند و از لحظههای تلخ آن مردمان گفتند، از یاد نمیروند انسانهای آزادهای که در راه امدادرسانی و کمک به بازماندگان این حادثه تلخ از میان ما رفتند و از یاد نمیروند تمام کسانی که با جان و دل، اعضای یک پیکر واحد را به شیواترین شکل به تصویر کشیدند...
بررسی ابعاد این حادثه اما به همین جاها ختم نمیشود؛ هنوز هم راضیکننده نیست و نیاز به بررسی دقیقتر و جدیتر است که چرا روستاهای اهر، هریس، ورزقان و تا حدودی کلیبر، در اثر بروز این زلزله و پس لرزههای آن آسیبی بیش از حد لازم حادثهای در این ابعاد دیدند؟ چرا تخریب تا این حد گسترده بود و آسیبدیدگان بسیار؟ و چرا بازسازی آنگونه که باید و شایسته بود با سرعت و دقت نظر اتفاق نیفتاد؟
هیچ کدام از این موارد اما نافی و ردکننده تلاش شبانهروزی و دغدغه خاطر مسئولان و دست اندرکاران و نیروهای مردمی نیست؛ هدف فقط درس گرفتن از اتفاقی است که 300 نفر از هموطنان ما را به دیار باقی فرستاد و بسیاری دیگر را راهی خانههایی متفاوت با فرهنگ و نوع زندگی روستایی کرد؛ هدف آماده شدن برای اتفاقات مشابهی است که امیدواریم هیچ گاه رخ دادنشان را شاهد نباشیم اما باید برای آمدنشان آماده باشیم.
بازسازی روستاهای آسیب دیده علاوه بر سرعت، به دقت در نوع زندگی و بافت فرهنگی مناطق هدف نیز نیاز داشت. اما در بازدیدهای صورت گرفته و تصاویری که عکاسان و دوربینهای خبری ثبت کردند دیده نمیشود.
روستاهایی که از حالت گسترده و نوع زندگی متمرکز و رنگی کاهگلی به مجموعههایی یک دست و قوطیوار و شانه به شانه هم چیده شده و سیمان مالی شده تغییر چهره دادند، بعد از تلفات جانی شاید دومین آسیب جدی زمین لرزه مرداد 91 باشد. مهمانان و گردشگرانی که خواهان دیدن طبیعت بکر و رنگارنگ روستاهای ورزقان هستند دیگر با خانههایی ساده، حیاطدار و وسیع که همه نیازهای خود حتی آغل و محل نگهداری احشام را مرتفع میکرد مواجه نمیشوند؛ نمود امروزی این خانهها، مکعبهایی سیمانی است که پهلو به پهلوی هم نشستهاند و نه محوطهای برای مرغ و جوجهها دارند، نه پستویی برای پختن مربا و رب و نه حتی حمامی که گرد و خاک تلاش روزانه این مردمان را از تنشان بزداید.
اگر قرار است از این تلخکامی درسی بگیریم، بی شک باید رفتارهایمان و تصمیم هایمان در آن برهه را نقد کنیم و این نقادی بیشک گلوی خانهسازی و معماری دوران بازسازی را میگیرد.
هنوز نمیدانیم چرا با وجود کندی بازسازی، به معماری آن بیتوجهی شد و نمیدانیم آشپزخانه «اپن» چه ربطی به زندگی مردمان روستا دارد؟!
و هنوز نمیدانیم چرا شهرهای ایران میزبان اتفاقاتی همچون «همنوا با بم» نبودند یا «میرن آدما، از اونا فقط خاطرههاشون باقی میمونه» دیگری، راوی دردهای آسیبدیدگان نشد و هنرمندان شهرهای اطراف به ویژه تبریز را چه شد که از قهر و آشتیهایشان دست نکشیدند تا دست در دست یکدیگر، برای مردمان ورزقان و اهر و هریس، برنامههای خیریه اجرا کنند...
تلخی غیرقابل انکار این واقعیت است که زمین لرزه خانوادههای بسیاری در آذربایجان را داغدار کرد، خانوادههایی که هیچگاه شکل گذشته زندگی خود را نخواهند یافت.
ما وظیفه داشتیم و هنوز هم وظیفه داریم؛ ما در مقابل پیکری که عضوی از آن دردمند و نیازمند حمایت بود، وظیفه داریم. نباید بگذاریم کودکان بیگناهی که امروز جای خالی نگاه مادر یا دستان گرم پدر را با تمام وجود لمس میکنند و به اندازه کافی دل کوچکشان آزرده شده، غم تنهایی و بیپناهی و مشکلات دیگر زندگی را هم تجربه کنند.
در نهایت اما امروز و بعد از گذشت دو سال از زمین لرزهای که دل و جان و زندگی عدهای از هموطنان مان را لرزاند، نباید همراهی و حضور ارزشمند برخیها را از یاد ببریم.
پررنگترین نام و خاطره در این لیست بلندبالای خاطرات خوب بیشک متعلق است به تمام مردمان ایران زمین، مردمانی که با دلشان پیش آمدند و هرچه در توان داشتند با صداقت و اشکهایی از سر مهربانی تقدیم هموطنان ارسبارانیشان کردند؛ مجموعه امدادی کشور و استان که تلاش کرد زخم تن آسیب دیدگان را مرهم باشد؛ مسئولانی همچون احمدعلیرضا بیگی، استاندار وقت آذربایجان و همکارانش که بارها برای بررسی وضعیت و پیگیریها به روستاهای تخریب شده رفتند؛ هنرمندانی همچون پرویز پرستویی و رضا کیانیان که کمر همت به جمع آوری کمکهای مردمی بستند؛ ورزشکارانی همچون کریم باقری، علی دایی، رضازاده و حمید سوریان که مبالغ فراوانی برای بازسازی تهیه نمودند؛ امدادگرانی همچون شادروان امیرمحمد رحمانپور که در راه امدادرسانی جان خود را از دست دادند و غمی بر غمهای مردم شهر افزودند؛ و البته برگزارکنندگان چندین همایش و بازارچه خیریه مانند «مهر ایران مرهم آذربایجان» که شاهد اتفاقات باشکوهی در تجلی مهر و انسان دوستی بود.
با تمام این احوال و با مهر تمام ایرانیان، این زخم مداوا میشود، اما جای زخمها تا همیشه بر پیکر ایران زمین و آذربایجان و ارسباران خواهد ماند و مردمان آن حوالی هرچقدر هم قوی و آرام نشان دهند، به یاد شب احیایی میافتند که سحرش را زیر گرد و غبار و در سوگ عزیزانشان گذراندند؛ هرچه باشد این زخم را درمانی نیست، حتی به روزگاران ...
زمین لرزه را همه به یاد داریم، چند لرزش پیاپی که با صدای غرش همراه شد و داغی فراموش نشدنی که بر دل مردمان آذربایجان و البته دیگر نقاط ایران نشست.
روزهای اول بعد از زمین لرزه، شهرها و روستاهای آسیب دیده سراسر التهاب بودند، هزاران پس لرزه هم به عنوان مهمانی ناخوانده، ماهها دل و جان بازماندگان را میلرزاند و مردمان روستاها و شهرهای زلزلهزده اهر، ورزقان، هریس و کلیبر تا مدتها به همراه لرزشهای زمین شب سوزناک و سردشان را صبح میکردند.
خیلی خاطرات از آن روزها باقی مانده؛ از یاد نمیروند روزهایی را که با بهت و حیرت و چشمانی اشکبار گذراندیم، از یاد نمیروند مردمانی را که با آغاز فصل سرما زیر چادرهایشان تنگتر نشستند و جایی برای سرمای پاییزی باز کردند، از یاد نمیروند انتظار بازسازی خانههایی را که قرار بود دوماه یا در نهایت چهارماه باشد، اما حدود دو سال طول کشید، از یاد نمیروند روزنامهنگاران و عکاسانی که با وجود تمام خطرات با سختی و مشقت خود را به روستاهای صعبالعبور رساندند و از لحظههای تلخ آن مردمان گفتند، از یاد نمیروند انسانهای آزادهای که در راه امدادرسانی و کمک به بازماندگان این حادثه تلخ از میان ما رفتند و از یاد نمیروند تمام کسانی که با جان و دل، اعضای یک پیکر واحد را به شیواترین شکل به تصویر کشیدند...
بررسی ابعاد این حادثه اما به همین جاها ختم نمیشود؛ هنوز هم راضیکننده نیست و نیاز به بررسی دقیقتر و جدیتر است که چرا روستاهای اهر، هریس، ورزقان و تا حدودی کلیبر، در اثر بروز این زلزله و پس لرزههای آن آسیبی بیش از حد لازم حادثهای در این ابعاد دیدند؟ چرا تخریب تا این حد گسترده بود و آسیبدیدگان بسیار؟ و چرا بازسازی آنگونه که باید و شایسته بود با سرعت و دقت نظر اتفاق نیفتاد؟
هیچ کدام از این موارد اما نافی و ردکننده تلاش شبانهروزی و دغدغه خاطر مسئولان و دست اندرکاران و نیروهای مردمی نیست؛ هدف فقط درس گرفتن از اتفاقی است که 300 نفر از هموطنان ما را به دیار باقی فرستاد و بسیاری دیگر را راهی خانههایی متفاوت با فرهنگ و نوع زندگی روستایی کرد؛ هدف آماده شدن برای اتفاقات مشابهی است که امیدواریم هیچ گاه رخ دادنشان را شاهد نباشیم اما باید برای آمدنشان آماده باشیم.
بازسازی روستاهای آسیب دیده علاوه بر سرعت، به دقت در نوع زندگی و بافت فرهنگی مناطق هدف نیز نیاز داشت. اما در بازدیدهای صورت گرفته و تصاویری که عکاسان و دوربینهای خبری ثبت کردند دیده نمیشود.
روستاهایی که از حالت گسترده و نوع زندگی متمرکز و رنگی کاهگلی به مجموعههایی یک دست و قوطیوار و شانه به شانه هم چیده شده و سیمان مالی شده تغییر چهره دادند، بعد از تلفات جانی شاید دومین آسیب جدی زمین لرزه مرداد 91 باشد. مهمانان و گردشگرانی که خواهان دیدن طبیعت بکر و رنگارنگ روستاهای ورزقان هستند دیگر با خانههایی ساده، حیاطدار و وسیع که همه نیازهای خود حتی آغل و محل نگهداری احشام را مرتفع میکرد مواجه نمیشوند؛ نمود امروزی این خانهها، مکعبهایی سیمانی است که پهلو به پهلوی هم نشستهاند و نه محوطهای برای مرغ و جوجهها دارند، نه پستویی برای پختن مربا و رب و نه حتی حمامی که گرد و خاک تلاش روزانه این مردمان را از تنشان بزداید.
اگر قرار است از این تلخکامی درسی بگیریم، بی شک باید رفتارهایمان و تصمیم هایمان در آن برهه را نقد کنیم و این نقادی بیشک گلوی خانهسازی و معماری دوران بازسازی را میگیرد.
هنوز نمیدانیم چرا با وجود کندی بازسازی، به معماری آن بیتوجهی شد و نمیدانیم آشپزخانه «اپن» چه ربطی به زندگی مردمان روستا دارد؟!
و هنوز نمیدانیم چرا شهرهای ایران میزبان اتفاقاتی همچون «همنوا با بم» نبودند یا «میرن آدما، از اونا فقط خاطرههاشون باقی میمونه» دیگری، راوی دردهای آسیبدیدگان نشد و هنرمندان شهرهای اطراف به ویژه تبریز را چه شد که از قهر و آشتیهایشان دست نکشیدند تا دست در دست یکدیگر، برای مردمان ورزقان و اهر و هریس، برنامههای خیریه اجرا کنند...
تلخی غیرقابل انکار این واقعیت است که زمین لرزه خانوادههای بسیاری در آذربایجان را داغدار کرد، خانوادههایی که هیچگاه شکل گذشته زندگی خود را نخواهند یافت.
ما وظیفه داشتیم و هنوز هم وظیفه داریم؛ ما در مقابل پیکری که عضوی از آن دردمند و نیازمند حمایت بود، وظیفه داریم. نباید بگذاریم کودکان بیگناهی که امروز جای خالی نگاه مادر یا دستان گرم پدر را با تمام وجود لمس میکنند و به اندازه کافی دل کوچکشان آزرده شده، غم تنهایی و بیپناهی و مشکلات دیگر زندگی را هم تجربه کنند.
در نهایت اما امروز و بعد از گذشت دو سال از زمین لرزهای که دل و جان و زندگی عدهای از هموطنان مان را لرزاند، نباید همراهی و حضور ارزشمند برخیها را از یاد ببریم.
پررنگترین نام و خاطره در این لیست بلندبالای خاطرات خوب بیشک متعلق است به تمام مردمان ایران زمین، مردمانی که با دلشان پیش آمدند و هرچه در توان داشتند با صداقت و اشکهایی از سر مهربانی تقدیم هموطنان ارسبارانیشان کردند؛ مجموعه امدادی کشور و استان که تلاش کرد زخم تن آسیب دیدگان را مرهم باشد؛ مسئولانی همچون احمدعلیرضا بیگی، استاندار وقت آذربایجان و همکارانش که بارها برای بررسی وضعیت و پیگیریها به روستاهای تخریب شده رفتند؛ هنرمندانی همچون پرویز پرستویی و رضا کیانیان که کمر همت به جمع آوری کمکهای مردمی بستند؛ ورزشکارانی همچون کریم باقری، علی دایی، رضازاده و حمید سوریان که مبالغ فراوانی برای بازسازی تهیه نمودند؛ امدادگرانی همچون شادروان امیرمحمد رحمانپور که در راه امدادرسانی جان خود را از دست دادند و غمی بر غمهای مردم شهر افزودند؛ و البته برگزارکنندگان چندین همایش و بازارچه خیریه مانند «مهر ایران مرهم آذربایجان» که شاهد اتفاقات باشکوهی در تجلی مهر و انسان دوستی بود.
با تمام این احوال و با مهر تمام ایرانیان، این زخم مداوا میشود، اما جای زخمها تا همیشه بر پیکر ایران زمین و آذربایجان و ارسباران خواهد ماند و مردمان آن حوالی هرچقدر هم قوی و آرام نشان دهند، به یاد شب احیایی میافتند که سحرش را زیر گرد و غبار و در سوگ عزیزانشان گذراندند؛ هرچه باشد این زخم را درمانی نیست، حتی به روزگاران ...