۲۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۳:۱۵

گلایه استاد نقاش از نحوه آموزش هنرجو‌ها

استاد نقاش و مجسمه‌ساز گفت: اساتید به ما یاد دادند برای آموختن هنر باید دوزانو در خدمت استاد نشست و تلمذ کرد؛ آنچه امروز کمتر در دانشگاه های ما دیده می شود.
کد خبر : ۱۹۱۴۰۷
صراط: وقتی در عکس‌ها هیبت پرمحاسن او را دیده بودم، فکر می‌کردم از آن دست هنرمندانی است که اصطلاحا برای مصاحبه با خبرنگاران، سخت راه می‌دهد.
 
با همین تصور خام گوشی تلفن را برداشتم و با نا امیدی تقاضای مصاحبه با او را مطرح کردم. حتی آن روز هم متوجه نشدم، اما وقتی روز مصاحبه فرا رسید، احساس کردم با هنرمندی خوش اخلاق طرف هستم. همین باعث شد اواسط مصاحبه به قدری با او احساس راحتی کنم که حتی گاهی جاها به او بگویم حرف هایش کلی است و از این به بعد طوری به سوالاتم جواب دهد که بتوانم حداقل تیتر مصاحبه ام را استخراج کنم.

تاها بهبهانی از هنرمندان پیشکسوت و از بزرگان نقاشی و مجسمه سازی کشور است که وقتی مصاحبه با او تمام شد، از شخصیت او دو چیز در ذهنم ماند؛ نخست صبوری و دوم بزرگی هنرمندانی که به نسلی غیر از نسل من تعلق دارند. او سال 1326 در تهران متولد شده و نزدیک 40 سال است به پرندگان روی بوم های نقاشی و فلزات مجسمه ها جان می بخشد. آثار او همچنان که در این مصاحبه خواهید خواند، لبریز از مضامین عرفانی است. این مضامین عرفانی از علاقه بی حد و حصر بهبهانی به ادبیات کهن ایران سرچشمه می گیرد.

آثار این هنرمند پیشکسوت در کلکسیون 55 مجموعه دار در نقاط مختلف جهان نگهداری می شود. تاکنون سه فیلم هم از زندگی و آثار بهبهانی ساخته شده است. جلد اول کتاب «پرندگان تاها» شامل آثار این هنرمند از سال 51 تا 72 منتشر شده و جلد دوم آن نیز در دست انتشاراست.

درباره مسائل مختلفی در این گفت وگو با بهبهانی به صحبت پرداختیم. از آن روزهایی که در کودکی برای آموختن نقاشی به کلاس های شاگردان کمال الملک می رفت تا تغییرات دنیای هنر و نگاه امروز دنیا به هنر شرق. تاها بهبهانی در این مصاحبه بیش از هر چیز بر غنی بودن ادبیات کهن ایران و همچنین وطن دوستی اش تاکید کرد​ تا آن حد که گفت هیچ چیز را به طعم خوش مردن در ایران ترجیح نمی دهد.

در کارنامه هنری شما عناوینی همچون نقاش، مجسمه ساز، طراح صحنه، کارگردان تلویزیون و تئاتر به چشم می خورد. خودتان کدام یک از این زمینه ها را بیشتر دوست دارید؟

هنرها مثل حلقه زنجیر به هم متصلند و هنرمند به اقتضای زمان و مکان می تواند وسیله بیان خود را تغییر دهد. هنرمندی که به چند هنر متصل است، زمانی که می تواند با جمع کار دسته جمعی کند به آن سمت و سو می رود و زمانی که موقعیت اجتماعی ایجاب نمی کند کار هنری دسته جمعی داشته باشد، به کار فردی می پردازد. ​ در اصل قضیه تغییری نمی کند، بلکه زمان و مکان وسیله بیان را تغییر می دهد.

فکر می کنید خودتان با کدام یک از این هنرها بهتر توانسته اید حرفتان را بزنید؟

من برای هریک از این هنرها زحمت بسیار کشیده و سفرها کرده ام. همه آنها برای من قابل احترام و علاقه هستند، ولی تصور می کنم آنجا که بتوانم خودم به تنهایی این بار را به دوش بکشم راحت تر و آسوده ترم. برای همین این سی و اندی سال به نقاشی و مجسمه سازی روی آورده ام.

همان طور که خودتان بیان کردید، بیشتر شما را به عنوان نقاش و مجسمه ساز می شناسند. چرا اغلب نقاشان همدوره شما دستی هم در زمینه مجسمه سازی دارند و اتفاقا مجسمه سازان خوبی هم هستند؟

ما هنرآموزانی بودیم که باید مجسمه سازی را در کنار نقاشی یاد می گرفتیم. مجسمه سازی وارد بعد سوم می شود و شناخت بعد سوم کمک خوبی است برای درک بهتر نقاشی. آنجا که روی کاغذ طراحی می کنی، با دو بعد سر و کار داری و تخیل شما برای بعد سوم تربیت نشده است. مجسمه سازی نقش شما را به شکلی که طول و عرض و ارتفاع دارد و می شود دور آن چرخید، نمایش می دهد. اینجاست که هنرمند نقاش که مجسمه سازی هم می داند باید طرح اجرایی این نقش سه بعدی را هم بداند که در چه ارتفاعی و چه متریالی ساخته می شود.

باید بداند استحکام، قدرت و ماندگاری آن در برابر مسائل جوی چگونه باید باشد. در نتیجه وقتی درباره آتلیه داوینچی مطالعه می کنید، می بینید هم نقاش است، هم مجسمه ساز و هم معمار و کسانی که در آتلیه او کار می کردند با سنگ و سفال و کار روی شیشه و متریال های مختلف آشنا می شدند. در نتیجه اینجا هنرمند دیگر یک بعدی نیست، بلکه هنر را از زوایای مختلف و با متریال های مختلف عرضه می کند.

چرا نسل جوان نقاش، کمتر قابلیت ساخت مجسمه دار​د؟

با آن که امکانات ما شاید یک صدم امکانات جوانان امروز نبود، ولی انگیزه به وجود آوردن و خلق اثر با تمام تنگناها ما را وادار به کار می کرد، بی آن که در آن زمان بدانیم آینده چه می شود و چه بازاری در انتظار ماست. در حالی که امروز بازار کار هنر روشن است و تقاضا برای آثار خوب بسیار ولی بسیاری نمی خواهند رنج توام با لذت این آموختن را به خود بدهند. مجسمه سازی که طراحی نداند مثل آهنگسازی است که نت را نمی شناسد.

شما نقاشی را در مکتب شاگردان کمال الملک آموختید. از آن روزها بگویید. از فضایی که باعث شد شما در سیزده سالگی شاگرد ممتاز استاد علی اکبر نجم آبادی از شاگردان استاد کمال الملک شوید. چه کسی شما را برای شرکت در آن کلاس ها تشویق کرد؟

من در ده سالگی شاگرد پدرم دکتر بهبهانی، استاد دانشگاه و ادیب و خطیب بودم. پدرم به دلیل دوستی با استاد نجم آبادی که هر دو در دانشگاه تدریس می کردند، برای تعلیم نقاشی مرا نزد ایشان فرستاد. استاد با متانت، وقار و صبر و حوصله ای که از خصوصیات تمام شاگردان استاد کمال الملک بود، آنچه را که در توان داشتند با خلوص نیت به من آموختند.

بعدها نیز نزد استاد رفیع حالتی که از دانش آموختگان روسیه آن زمان بودند، مقدمات کار مجسمه سازی را آموختم. آنها به ما یاد دادند برای آموختن هنر باید دوزانو در خدمت استاد نشست و تلمذ کرد؛ آنچه امروز کمتر در دانشگاه های ما دیده می شود.

تدریس نقاشی از آن دوره تا امروز چه تغییراتی داشته است؟

تدریس نقاشی مثل تعلیم موسیقی است. همان طور که در موسیقی هنرجو باید نت و هارمونی و قواعد زیبایی شناسی در صدا و مابقی اصول و مبانی را بداند، نقاشی هم برای خود قواعدی دارد که به عنوان پایه کار همیشه ثابت است. مگر این که بخواهیم با وارد کردن عقاید سیاسی یا اجتماعی خاص، این روند را تغییر دهیم که نتیجه اش​بیراهه رفتن است.

شما که در مکتب نقاشان واقع گرا نقاشی آموختید، چطور بتدریج به سمت نقاشی انتزاعی سوق پیدا کردید؟

پیروان مکتب کمال الملک صرفا نقاشان واقع گرا بودند. در حالی که بعد از گذشت چند نسل شاید بتوانیم بگوییم کسانی که مکاتب جدید هنری را به این کشور وارد کردند همان شاگردان و هم​نسلان پیروان مکتب کمال الملک بودند که با تدریس در دانشگاه ها و هنرستان ها جنبش های جدید هنری را نیز معرفی کردند.

من مکاتب مختلف را تجربه کردم و البته هیچ وقت نقاش انتزاعی نبوده ام. من همواره خواسته ام یک هنرمند معناگرا باشم و همیشه از این که به هنر با دید فرمالیستی نگاه کنم، گریزان بوده ام و می توانم بگویم از هنر بی محتوا گریزانم. من همواره به مکتب سوررئالیسم علاقه داشتم و در دهه 40 توانستم این مکتب را با چاشنی ادبیات عرفانی خودمان به عنوان مکتب متافیزیک سوررئالیسم مطرح کنم و تا امروز نیز در این مکتب پافشاری کردم و شاگردانی که تربیت کرده ام، بیشتر علاقه مندان ​ مکتب متافیزیک سوررئالیسم هستند که شاید جماعتی بالغ بر 4500 نفر می شوند.

آیا تصور نمی کنید​ هنر دنیا، امروز به سمت و سوی هنر انتزاعی می رود؟

امروز دنیا فکر نو می خواهد و کاری ندارد که این تفکر نو از کدام قاره یا کشور بیرون می آید. شما اگر صاحب فکر نو باشید همه دنیا طرفدار کار شماست. برای همین است که​ در بسیاری از موزه های دنیا بیشتر با تنوع هنر مواجهید تا آثار یک مکتب هنری خاص.

گویا در مجسمه سازی سبک شما متفاوت است و معمولا روش ویژه ای نسبت به دیگر مجسمه سازان دارید.

کار مجسمه سازی من با برنز است و کار با برنز پروسه ای است که شاید قدمتش به 5000 سال قبل از میلاد مسیح می رسد. آنچه امروز ما به عنوان مجسمه های برنزی می سازیم، در آن سال ها شکل و قوام یافته است. کار مجسمه سازی امروز ایران با آنچه در اروپا یا آمریکا اتفاق می افتد، تفاوتی ندارد. مواد و آلیاژ کار همه یکسان است. حتی عیار آلیاژ ما یک عیار استاندارد شده است. آنچه می تواند کار ما را از دنیا متفاوت سازد، پشتوانه غنی فرهنگی و ادبی کشور ماست که در مقابل فرم حرف های تازه دارد. روش ساخت مجسمه در کارهای من همان ریخته گری برنز با خاک و ماسه است که در دنیا متداول است و تنها تفاوت کار من با آنها در نوع پوشش هایی است که روی برنز می نشیند.

به نظر می رسد طی تقریبا یک دهه اخیر توجه به اقتصاد هنر بیشتر شده است. به عنوان مثال در این سال ها شاهد حضور جدی ایران در حراج های منطقه ای بوده ایم یا در داخل کشور شاهد برگزاری چند دوره حراج تهران و اکسپو بوده ایم. به نظر شما چه عواملی در توجه به اقتصاد هنر نقش داشته و سبب شده قیمت آثار هنری رشد پیدا کند؟

من بیشتر اینها را در قالب یک جبر زمانی و مکانی می بینم. هنر ایران به دلیل ناآگاهی بسیاری از مسئولان در دوره های مختلف در یک انزوا و سرخوردگی فرو رفت. همین ناآگاهی باعث شد توجه بازارهای جهانی به هنر ایران با تاخیر چند دهه ای اتفاق بیفتد و اگر امروز به هنر ایران توجه می شود نتیجه استعداد درخشان، توان بالا، بردباری و شکیبایی هنرمندان بسیاری است که خون دل خورده اند تا بتوانند چنین بستری را برای آیندگان فراهم کنند.

باتوجه به استقبال حراج های منطقه ای مثل کریستی و ساتبی و حتی حراج بونامز یا حراجی تهران، فکر می کنید آیا هنر معاصر ایران در مسیر درستی حرکت می کند؟

هنر ایران همیشه مسیر واقعی خود را طی کرده است و این را حداقل در نیم قرن گذشته به صورت مستند می توانیم مورد بررسی قرار دهیم. حال در طول این سال ها، گاهی با به راه افتادن برخی جریان ها، التهاباتی شکل می گیرد که بعضی واقعی و بعضی زودگذر است​ ولی آنچه هنرمند ایرانی را سرپا نگه می دارد، قدرشناسی مردمان قدردان این سرزمین است که هیچ وقت هنرمند خود را تنها نمی گذارند و این در طول چهل و اندی سالی که به کار هنر مشغولم، به من ثابت شده است.

به این دلیل پرسش قبل را مطرح کردم که بپرسم آیا نگران​ نیستید هنرمندان ما بیش از توجه به ذات هنر و علایق خود، به سلیقه دلالان هنری و بازارهای بین المللی چشم بدوزند؟

شاید همیشه ما تصور نادرستی از کسانی داریم که ​ خارج از کشورمان هستند و به هنر کشورمان علاقه نشان می دهند. همیشه این علاقه را با سوء ظن می بینیم. یادمان باشد فرشمان را دیگران به ما معرفی کرده و بسیاری از ظرافت های هنرهای دستی مان را دیگران به ما خاطرنشان کردند. شاید هنر امروز نقاشی و مجسمه سازی مان را نیز آنها زودتر دریافته اند و این بازار می تواند برای خود ما نیز تجربه جذاب و جالبی باشد. غافل نباشیم هنرمند شرقی بودن امروز یک امتیاز است.

در میان نقاشان و مجسمه سازان و حتی دیگر هنرمندان، با چه کسانی در طول زندگی ارتباط بهتر و صمیمانه تری داشته اید؟

من کار هنر مدرن را با منوچهر شیبانی شروع کردم. او شخصیتی والا و گرانبها بود که در زمینه تئاتر و اپرا هم بسیار توانا و کارکشته بود. همیشه یادش را گرامی می دارم. هنرمندان بسیاری را مورد احترام قرار می دهم. هنرمندانی مثل ایران درودی و حسین محجوبی که هر دوی این نازنین ها بسیار پاک و خوش سرشت هستند. همین طور هنرمندی مثل مرحوم ترقی جاه و دیگران را ستایش می کنم. خوشبختانه همیشه در مسیر نشست و برخاست من هنرمندانی بوده اند که هنر واقعی ایران را می شناختند و از بازار کاذب و دلالی و اقتصاد کاذب هنر دور بودند.

گرانترین کارهایی که از شما خریداری شده، اکنون​ کجا نگهداری می شود؟

55 کلکسیونر در سراسر دنیا آثارم را خریداری کرده و نگهداری می کنند. اسامی 35 نفر از آنها در کتاب «پرندگان تاها» که مربوط به سال های 51 تا 72 است، آمده و بقیه در جلد دوم این کتاب که در دست چاپ است.

آیا آثاری بوده که وقتی فروختید، دلتان بسوزد؟

بله.

کدام کارهایتان را آنقدر دوست داشتید که دلتان نمی آمد بفروشید و وقتی فروختید حسرت خوردید؟

بسیاری از هنرمندان برای گذران زندگی یا دستیابی به موقعیت هایی که بتوانند فکرهای بعدی خود را روی بوم یا به صورت مجسمه نمایش دهند، مجبور بوده اند آثاری را که بسیار دوست داشته اند به مخاطبانی که در پی آن آثار بوده اند، بفروشند. این از جهتی حسرت دارد و از جهتی هنرمند را به ذوق و شوق می آورد که می تواند کالایی داشته باشد که آن اثر یا کالا، کلیدی باشد برای رفتن به سمت و سوی ایده های تازه. از میان کارهایی که واقعا دوست داشتم و فروختم یکی تابلوی «با که گویم که در این پرده چه ها می بینم» بود، یکی دیگر اثری با عنوان «در عشق تو من توام، تو من باش» و دیگری تابلویی با نام «کیست در دیده که از دیده برون می نگرد.»

برای خلق این تابلوها تقریبا چقدر وقت صرف کردید؟

برای خلق یک اثر هنری نمی توانید زمان تعیین کنید. زمان خلق یک اثر به طول عمر هنری هنرمند برمی گردد. درواقع خلق یک اثر از سال های پررنج تجربه و مشقاتی که ​ کشیده است، تغذیه می کند.

آیا تا به حال خودتان هم برای خرید آثارهنری پول پرداخته اید؟ اثر چه کسی بوده است؟

بله، من چون علاقه شدیدی به هنرمندان نائیو دارم، در بسیاری از سفرهایم از هنرمندان نائیو آفریقایی خریدهای خوبی کرده ام.

به زعم شما، هنر نقاشی و مجسمه سازی بعد از انقلاب با پیش از آن، چه تفاوت هایی پیدا کرده است؟

مجسمه سازی قبل از انقلاب هنر نوپایی بود و تعداد مجسمه سازانی که کار می کردند، شاید از انگشتان یک دست تجاوز نمی کرد​. اما امروز با جماعت زیادی از هنرمندان رو به رو هستیم که به عنوان مجسمه ساز مشغول ​کارند و دارای انجمن و صنف هستند. البته نقاشان هم به اندازه امروز نبودند ولی باز تعدادشان از مجسمه سازان بیشتر بود. من تصور می کنم این اقتضای زمان است. چون از تاریخ تشکیل یک دانشگاه جامع برای هنر زمان زیادی نمی گذرد و برخلاف کشورهای صاحب سابقه، ما در این زمینه کشور نوخاسته ای هستیم.

چه شد بعد از گذراندن دوره های مختلف در خارج از کشور به ایران بازگشتید؟ از این حیث این سوال را مطرح می​کنم که جوانان بسیاری امروز سودای مهاجرت در سر می پرورانند.

ریشه های نقاشی و مجسمه های من در بطن ادبیات کشوری است که در آن متولد شده ام. علاقه من به هنر گذشته ایران و ادبیات این کشور، همیشه مانع از سکونت طولانی من در کشورهای دیگر بود. زمانی که متوجه شدم پیکاسو در اوج شهرت و قدرت می گوید که «مردم بدانید من پیکاسوی اسپانیایی الاصل در کشور فرانسه غریب و تنها هستم»، این موضوع را دریافتم که هنرمند باید به اصل خود برگردد، حتی اگر فضا و موقعیت زندگی برایش زیاد مطلوب نباشد. سودای مهاجرت تنها در کشور ما نیست.

بعد از ظهور انقلاب رسانه ای که جوانان دنیا با یکدیگر ارتباط برقرار کردند، بستن درها به روی جوانان امکانپذیر نیست. در همین سفرهاست که آنها پخته تر و آبدیده تر می شوند. بسیاری از کسانی که سودای مهاجرت دارند، ممکن است بعد از چندی به موطن خود برگردند و خاک وطن را سرمه چشم کنند.

شما متعلق به نسلی هستید که هنرمندان هم نسل شما، یا چشم از جهان فرو بسته اند یا در خارج از کشور زندگی می کنند. از این موضوع احساس تنهایی نمی کنید؟

شاید باورتان نشود، کسانی که در کار خلق اثر هنری هستند، نه سن خود را می فهمند، نه گذران این جهان جهنده را. این است که بسیاری از هنرمندان طول عمر خود را قبول ندارند. چون هر روز فکری تازه و ایده ای نو آنها را مشغول می کند که سرمستی حاصل از آن، هرگونه افسردگی و دلمردگی را از بین می برد.

نگاه شما نسبت به مقوله مرگ چیست؟

من از بچگی همیشه به مرگ فکر کرده ام و شاید با کارهایی که در نوجوانی انجام دادم، بیشتر به دنبال فلسفه و شناخت مرگ بوده ام. بعدها که با آثار مولانا و عطار آشنا شدم و ابوسعید ابوالخیر را شناختم، مرگ برای من بخشی از زندگی شد. بخشی از واقعیت زندگی شد و بخش از خوشی زندگی. من طعم خوش مردن در وطن را به هر چیز دیگری ترجیح می دهم.

این میزان ارادت شما به ادبیات کهن فارسی از کجا سرچشمه می گیرد؟

من در یک خانواده فرهنگی بزرگ شدم. در خانواده ای که پدربزرگ های من و مخصوصا پدرم بر ادبیات و فرهنگ کشورمان تسلط فراوانی داشتند.

ظاهرا قرار است باغ موزه ای هم راه اندازی کنید. در این باره صحبت کنید.

من با آگاهی به کم و کاستی جریانات هنری کشورم، با عزم راسخ برای این که بتوانم بستری برای هنر جوانان و آیندگان فراهم کرده باشم، چند سالی است کمر همت به ساخت یک باغ موزه بسته ام و امروز که با شما صحبت می کنم، آنچه را داشته ام برای این هدف در طبق اخلاص گذاشته ام.

مرارت های بسیار کشیده و نامردمی های بسیار دیده ام. تاکنون هیچ روزنه خوشایندی از سوی هیچ مسئولی برای این امر بزرگ به روی من باز نشده است و خوشحالم می توانم در آینده بگویم یک تنه این کار بزرگ را به ثمر رساندم. به امید روزی هستم که این باغ موزه جایگاهی برای نمایش آثار تمام کسانی بشود که به این کشور عشق می ورزند و به این کشور پشت پا نزده اند.

منبع: جام جم