۱۸ مهر ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۰
داریوش سجادی:

من مشاور کروبی نبودم بلکه کروبی به من مشاوره می‌داد!

سجادی روزنامه نگاری است که سالهاست در آمریکا زندگی می کند ولی حضور پررنگی در رسانه های داخلی و بویژه شبکه های اجتماعی دارد. او چندروزی را به ایران سفر کرده و مهمان رسانه های ایرانی شده است.
کد خبر : ۲۶۲۳۵۷
صراط: ساکن آمریکاست ولی یادداشت های او رنگ و بوی انقلابی دارد. خیلی ها او را با عنوان «مشاور کروبی» می شناسند ولی بیشتر یادداشت های او علیه فتنه گران است. خود را چپِ خط امامی می داند ولی اکثر هواداران او در شبکه های اجتماعی، اصولگرا محسوب می شوند. تقریبا هر روز صبح یک نقد علیه هاشمی و روحانی منتشر می کند ولی اصلا دل خوشی هم از احمدی نژاد ندارد. این تناقضات ظاهری اشتیاق دانستن در مورد «داریوش سجادی» را بیشتر می کند. سجادی برخلاف ترافیک مصاحبه های چند روز اخیرش مهمان مجله مهر شد تا از خودش برایمان بگوید و جواب ابهامات ما را بدهد. حاصل گپ و گفت سیاسی ما در ادامه آمده است:

از گذشته شما مخاطب اطلاعات زیادی ندارد. ابتدا از گذشته خودتان و حضورتان در مطبوعات بگوئید.
عمدا تلاش کردم که مخاطب چیز زیادی از من نداند! این جوری قشنگ تر هم هست.

شاید قشنگ باشد ولی خیلی از رسانه ها در معرفی داریوش سجادی دچار مشکل می شوند. هرکسی هر طور که دوست داشته باشد شما را معرفی میکند.
این طوری بهتر هم هست. در دیپلماسی می گویند هرچقدر از خودت به طرف مقابل اطلاعات غلط بدهی به نفع خودت است. برای اینکه هرچقدر کمتر بدانند کمتر می توانند تو را اذیت کنند. اما اگر بخواهم به صورت خلاصه از سابقه مطبوعاتی ام بگویم؛ اولین حضور مطبوعاتی من به سال ۶۶ برمی گردد که در روزنامه ابرار مشغول به کار شدم. در آن زمان ابرار یک روزنامه چپ مذهبی محسوب می شد. که می گفتند حاج احمد خمینی آن را ساپورت می کرد. من با عنوان تحلیلگر سیاسی وارد ابرار شدم وهنوز هم همین جایگاه را برای خودم حفظ کرده ام.

آن ایام چندساله بودید؟
تقریبا ۲۵ ساله بودم

قبل از آن کجا مشغول بودید؟
من دانشجو بودم و اصلا ورودم به خانواده مطبوعات بر اثر یک مشاجره بود. من به صورت ستادی در ابرار مشغول بودم ولی برای دیگران هم مطلب می نوشتم. مدتی هم به عنوان کارشناس مرکز مطالعات پایه در دفتر مطالعات سیاسی در وزارت خارجه مشغول به کار شدم. آن زمان عصرها در ابرار کار می کردم و صبح ها کارشناس وزارت خارجه بودم. تا اینکه یک دعوایی بین معاونت پژوهشی و ریاست دفتر مطالعات سیاسی شکل گرفت و علت دعوا هم من بودم. هر دو قسمت می خواستند من برایشان کار کنم ولی برای اینکه دعوای این بخش تمام شود من را اخراج کردند! در وزارت خارجه بودم به دلیل مشغله زیاد از مطبوعات دور شده بودم و عملا وقتی سال ۷۱ از وزارت خارجه بیرون آمدم؛ در هیچ رسانه ای نبودم. تا اینکه به اینجا معرفی شدم و در روزنامه تهران تایمز مشغول به کار شدم. وقتی وارد روزنامه تهران تایمز شدم نگران بودم که روزنامه با وزارت خارجه به دلیل حضور من دچار مشکل شود؛ که همین اتفاق هم افتاد. آن ماجرا بالاخره با یک آشتی کنان سوری بین من و وزارت خارجه حل و فصل شد ولی سردبیر من را خواست و گفت مشکل اصلی این است که تو مجرد هستی! اگر زن بگیری دست از شرارت برمی داری! گفتم مگر کسی را سراغ داری؟ گفت بله همین خانم مژگان جلالی که مترجم روزنامه است. هم مترجم بود و هم مدیر گروه دوستی دانشگاه تهران. ضمن اینکه مترجم روسای جمهور هم بود. گفتم من اهل ازدواج نیستم. سردبیر گفت خب برو کمی فکر کن. من رفتم فکر کنم ولی بجای اینکه فکر کنم رفتم سراغ خانم جلالی و خودم پیشنهاد ازدواج دادم و خواستگاری هم رفتیم! سردبیر بعدا من را دید گفت نظرت چه شد؟ گفتم پیشنهاد خوبی بود خودم اقدام کردم! نتیجه اینکه من با یکی از بهترین مترجمین تهران تایمز را به عقد خودم درآوردم و بعدا با هم از تهران تایمز به روزنامه ایران نیوز رفتیم. سوالت تمام شد یا باز ادامه بدهم؟

ادامه بدهید. هنوز ماجرای خارج رفتن و ... را نگفته اید. روی دور تُند همه اینها را باید بگوئید!
اوکی. زمانی که آقای خاتمی رئیس جمهور شد و بحث گفت و گوی تمدن ها را مطرح کرد، گروهی از ژورنالیست های آمریکایی به ایران آمدند و به روزنامه های ایران سرکشی کردند و رفتند. در پاسخ به این سفر؛ گروهی ۵ نفره شامل آقای عطریانفر (روزنامه همشهری) کریم ارغنده پور (روزنامه سلام) شهلا شرکت (مجله زنان) و کاملیا انتخابی فرد به نمایندگی از فائزه هاشمی و روزنامه زن در این گروه بودند. همسر بنده نیز از روزنامه ایران نیوز راهی آمریکا شدند. اما چون در این گروه فقط همسر من انگلیسی بلد بود؛ ناخواسته تبدیل به لیدر و مترجم گروه شد. همزمان من هم راهی اجلاس قبرس شدم و همسرم با من تماس گرفت و گفت در اینجا به دلیل توانایی های من پیشنهاد بورسیه روزنامه نگاری خانوادگی را داده اند که ۹ ماه بیشتر طول نمی کشد. سه ماه بعد من به اتفاق هسر و پسر سه ساله ام راهی آمریکا شدیم. قرار بود ۹ ماهه برگردیم ولی در این میان من به کنفرانسی در آمریکا دعوت شدم که اتفاقا سخنران آن مراسم خانم آلبرایت بود. آنجا با چند ایرانی آشنا شدم. در این کنفراس یکی از ایرانی ها خیلی اصولگرایانه از انقلاب دفاع کرد. ریختش هم به این حرف ها نمی خورد. بعد از سخنرانی با هم آشنا شدیم و فهمیدم او ژاپه یوسفی از ایرانی های مولتی میلیونر است که از ۱۶ سالگی مقیم امریکاست. پیشنهاد تاسیس یک تلویزیون فارسی را مطرح کرد و گفت تلویزیونی می‌خواهم که در دفاع از انقلاب اسلامی باشد.

که تلویزیون هما شکل گرفت؟
من به یوسفی گفتم من نمی توانم کمکت کنم . من باید برگردم ایران و نهایتا می توانم در تهران برایت دفتر بزنم و آنجا کمک کنم. خلاصه اینکه پیشنهاد ماندن داد و به نیت دو سال ماندن؛ برای همیشه آنجا ماندگار شدم. پروژه تلوزیون هما همزمان شد با حمله ۱۱ سپتامبر و مجبور شدیم مدتی افتتاح آن را عقب بیاندازیم و یک سال بعد تلویزیون هما را افتتاح کردیم. تلویزیون یک سال و نیم بعد تعطیل شد ولی ما آمریکا زمین گیر شدیم.

خروجی تلویزیون هم در راستای دفاع از انقلاب بود؟
بله . من فقط سراغ داخلی ها می رفتم و از مسعود ده نمکی تا عیسی سحرخیز و دکتر سروش را برای مصاحبه به هما آوردم.

پس چرا با این سوابق انقلابی هنوز روزنامه کیهان شما را «مشاور کروبی» و ... خطاب می کند؟
والا من همین امروز صبح روزنامه کیهان بودم و همین حرف ها را به آنها هم زدم. گفتم این حرف ها را چرا می زنید؟

بالاخره شما یک روزی مشاور کروبی بوده اید؟
نه من هیچ وقت مشاورش نبودم . قبلا هم تکذیب کرده بودم. اولین باری که کیهان نوشت «سجادی مشاور کروبی است.» یکی از دوستان پیغام داد که خانواده کروبی می گویند این را تکذیب کن. گفتم چشم!

یعنی رابطه ای با کروبی نداشتید؟
آقای کروبی از دوستان بنده بود. به ایشان علاقه مند بودم و بارها با هم صحبت کرده بودیم. ولی هیچ وقت سخنگو و مشاورش نبودم ولی جاهایی بود که ایشان به من مشاوره داده باشد. خلاصه ما تکذیب کردیم سحام نیوز هم چاپ کرد ولی این عنوان با ما مانده و همین چند روز پیش خبرگزاری تسنیم در مصاحبه از من به عنوان مشاور کروبی یاد کرده است.

بالاخره با این مواضعی که از شما سراغ داریم و این سابقه ای که دارید؛ اصولگرا هستید یا اصلاحطلب؟
اصلاح طلب.

شما چه اصلاحطلبی هستید که اینقدر اصولگرایان به شما و مواضعتان علاقه مند هستند و از تسنیم تا روزنامه کیهان با شما مصاحبه می کند.
گاهی وقت ها رقیب اصلاح طلبان برای اینکه اصلاحطلبان را اذیت کند از داریوش سجادی استفاده می‌کند که به هر دلیلی با اصلاحطلبان زاویه دار شده، استفاده می کند. که الحق خوب هم استفاده می کند ولی اگر قرار باشد جواب این سوال را من بدهم؛ یادتان باشد من از منتهی الیه جریان چپ خط امامی به این جریان پیوسته ام. پس برای ما اصلاحات جور دیگری تعریف شده بود. این چیزی که سال ۷۶ بالا آمد و قدرت را در دست گرفت، مطلوب ما نبود. اصلاح طلبان در تله دموکراسی افتاده اند. وقتی شما روی مواضع کشدار نشسته ای که بتوانی رای جمع کنی؛ به مشکل می‌خوری! اما اصلاحطلبی که من برای خودم تعریف کردم هنوز سر جای خودش مانده است. من معتقد هستم وقتی شما آب گل آلود را در بهترین ظرف چینی بگذاری بازهم ماهیت آن آب تغییری نمی کند. ولی دوستان اصلاحطلب افتادند دنبال ظواهر ماجرا. از نظر من حکومت درختی است که اگر میوه بد می دهد مربوط به خاک و کود نامناسب آن است. این خاک یعنی بستر اجتماع. حکومت که از آسمان نیفتاده است. ولی اصلاحطلبان افتادند به جان درخت!

داریوش سجادی چه زمانی فهمید با اصلاحطلبان زاویه دارد؟ سال ۷۶، سال ۷۸ یا سال ۸۸؟
جدایی من از این جریان دو نقطه عطف دارد. اولین نقطه عطف آن زمانی بود که کریستین امانپور گزارشی با عنوان «ایران بعد از خاتمی» در سی ان ان پخش کرد. در آن گزارش خیلی شیطنت کرد و خروجی آن گزارش این بود که محصول خاتمی بزن و برقص و بی بند و باری است. خیلی به من برخورد که ما اصلاحطلبان چه می‌خواستیم و این چه می گوید!؟ یادداشتی علیه این گزارش نوشتم و در روزنامه های داخل ایران چاپ شد. توقع داشتم از من تشکر کنند ولی دوستان بعدا گفتند آن چرت و پرت هایی که نوشته بودی چه بود؟!

آخرین نقطه عطف جدایی من از این جریان روز قدس سال ۸۸ بود که شعار «نه غزه نه لبنان» را سر دادند. گفتم این شعار دهن کجی به امام است. گور بابای موسوی و احمدی نژاد ولی این دهن کجی به آرمان های امام است و برای من که ادعای خط امامی بودن داشتم خیلی گران تمام شد. از آن زمان بود که علیه این جریان موضع گرفتم و در جوابش از نقد تا فحش خواهر مادر نثار من شد! ولی من همان روز ۲۳ خرداد ۹۳ (یک روز بعد از انتخابات) یادداشتی نوشتم که در سایت خودم منتشر کردم و گفتم آقای موسوی مردم را به خیابان نکشید! اگر مردم را به خیابان ها کشیدید نمی توانید آن را مدیریت کنید. من آن زمان علم غیب و جام جهان نما هم نداشتم ولی مملکتم را خوب شناخته بودم. 

راستی چرا شماره تماس خودتان را در فیسبوک منتشر کردید که هرکس مصاحبه می‌خواهد؛ بتواند با شما تماس بگیرد؟
از پله دوم شروع کردید. مدتها قبل بسیاری از دوستان و کاربران پیگیر بودند که چه زمانی به ایران می آیم و قرار ملاقات و مصاحبه بگذارند. من هم گفتم در راه ایران هستم.
این روزها با رسانه های اصلاحطلب هم مصاحبه داشته اید؟
نه! ولی یک جلسه مهمانی بود که حسابی با هم کشتی گرفتیم.

شما بعد از سالها سکونت در آمریکا روایت دقیقی می‌توانید از ایرانی های مقیم آمریکا و اپوزیسیون ساکن آمریکا داشته باشید. باید روایت شما شنیدنی باشد.
حکومت پهلوی با همه ایراداتی که داشت؛ یک ویژگی خوب داشت و آن هم اپوزیسیون قوی بود. یک سر این اپوزیسیون به نجف و امام خمینی ختم می شد و یک طرف آن به پاریس و شریعتی و سر دیگر این اپوزیسیون قوی انجمن های دانشجویی بودند. شانس جمهوری اسلامی این است که اپوزیسیون نظام «هخا» شده است! اپوزیسیون خارج از کشور یک جوک و شوخی است. شما اگر در جامعه امریکا بتوانی هضم شوی، پیشرفت خواهی کرد. ولی اگر هضم نشوی هیچ رشدی نخواهی داشت. یکی از دلایل این هضم نشدن ها عدم تسلط به زبان انگلیسی است. ضمن اینکه هیچ استعداد دیگری هم نداشتند نهایتا در لس آنجلس جمع شدند و تبدیل به یک کلونی شدند که به ساده ترین روش یعنی «فحش سیاسی» در حال مطرح کردن خودشان هستند. مثلا ضیا آتابای که در کاباره های تهران خواننده درجه ۳ بود الان تبدیل به بیرژینسکی جماعت اپوزیسیون شده است! اپوزیسیون کجا بوده؟ اینها یک مشت ورشکسته سیاسی هستند که راهی برای دیده شدن ندارند.

شغل شما در آمریکا چیست؟
من از ابتدا صرفا روزنامه نگار بوده‌ام. الان هم روزنامه نگار خانه نشین هستم.

پس درآمد شما از کجاست؟
این سوال را جواب نمی دهم. ولی این سوال را در اولین بازپرسی وزارت اطلاعات کامل جواب دادم.

اولین بازپرسی چه زمانی بود؟
سه سال پیش وقتی برای اولین بار به ایران برگشتم. پدرم فوت کرد به ایران آمدم. پاسپورت من را گرفتند و اولین سوالشان هم همین بود.

چه زمانی برای همیشه به کشور برمی‌گردید؟
جان؟! 

چرا تعجب کردید؟
من هیچ وقت به ایران برنمی گردم. آنجا راحت هستم. آنجا چون یک استثنا هستم صدایم راحت تر شنیده می شود. طبق قاعده آمریکا همه باید ضدانقلاب باشند برای همین من یک استثنا هستم و صدایم بهتر شنیده می شود. ضمن اینکه ما آنجا زمین گیر شده ام. شاید یک روز بچه ها را سر و سامان دادم و برای مُردن برگشتم!

شما با بسیاری از مسئولین ایرانی که به آمریکا سفر داشته اند؛ دیدار کرده اید. خاطرات خواندنی این دیدارها را هم بفرمائید.
یک بار کروبی به آمریکا آمد و گفت سجادی تو سال‌ها اینجا بوده ای کدام غذا خوشمزه و حلال است؟ به شوخی گفتم حاج آقا اینجا خوک های ذبح اسلامی دارد. حلال است نوش جان کنید! بعد از آن به موزه متروپوليتن نيويورك رفتیم و آنجا خبرنگار مثلا خیلی سرزده با ایشان مصاحبه گرفت! انصافا هم اصولی و خوب جواب خبرنگار را داد. فردا در جلسه ای بودیم که آقای کروبی از آقای ظریف (نماینده وقت جمهوری اسلامی در سازمان ملل) خواست تا مصاحبه را برایش بخواند. ظریف هم شروع به خواندن کرد. بعد کروبی رو به من کرد و گفت با این حرف هایی که ما زدیم سجادی برای ما یک گرین کارت بگیر که دیگر برنگردیم!

مثل اینکه رابطه شما و آقای ظریف در نیویورک خیلی خوب بوده است.
تا اینکه خوب را چگونه معنی کنید. بله رابطه ما با هم خوب بوده است. ولی اصولا روابط عمومی آقای ظریف خیلی خوب است. من هم همینطور هستم. برای همین مشکلی با هم نداشتیم. ظریف چندین بار از مقالات من علیه جورج بوش و کالین پاول استقبال کرده بود. یک بار در دفتر آقای ظریف با هم پیپ می کشیدیم. چون از گفتن این خاطره من را منع نکرده برایتان می گویم. به قول آقای ظریف چپق دوستی می کشیدیم. حالا من به چه مناسبت آنجا بودم؟ ظریف به مناسبت جایزه صلح نوبل شیرین عبادی ضیافت شام ترتیب داده بود و ما هم دعوت بودیم. درحال پیپ کشیدن بودیم که تلفن زنگ زد و ظریف بعد از صحبت با تلفن گفت «آخ‌جون حل شد!» گفتم چه شد؟ گفت ما عزا گرفته بودیم چطور به شیرین عبادی بفهمانیم که شب ضیافت طبق پروتکل تشریفاتی روسری داشته باشد. حالا الان خودش زنگ زد و گفت آقای ظریف اگر من روسری داشته باشم در مراسم بهتر نیست؟ که من هم گفتم بله بهتر هم هست. و خلاصه ماجرا حل شد.

علت این شال هایی که همیشه دور گردنتان می اندازید چیست؟
در آمریکا کروات حرف اول را می زند. من نمی خواستم کروات ببندم ولی دوست هم نداشتم بگوئید بچه های انقلاب شلخته هستند یا ظاهر خود را حفظ نمی کنند. برای همین من شال گردنم انداختم

شما فعال رسانه ای هستید و این روزها به بسیاری از رسانه های ایران سرکشی کرده‌اید. وضعیت رسانه های ما چطور بود؟
افتضاح! من چند روز پیش مصاحبه مطبوعاتی رئیس جمهور را دیدم. واقعا این سوالات آبکی چیست؟ واقعا رسانه های ما بلد نیستند سوال درست و حسابی مطرح کنند؟ ضمن اینکه تحلیل گر سیاسی در رسانه های ایران زیر ده نفر است!

حسین شریعتمداری جز این ده نفر محسوب می شود؟
نه! من شریعتمداری را یکی از فرزندان بداخلاق انقلاب می دانم. گاهی وقت ها الکی تند می شود. در مقاله ام به خودش هم گفتم مثلا چرا وقتی بهرام رادان اشتباهش را قبول کرده باز هم به او گیر می دهی؟

گفتید این روزها کیهان هم رفته‌اید. با شریعتمداری ملاقات داشتید؟
این سوال را جواب نمی دهم.

با حسن شایانفر ملاقات داشتید؟
این سوال را هم جواب نمی دهم.

اگر مشاور افراد زیر باشید و بخواهید به آنها مشاوره دهید چه می گوئید؟

هاشمی رفسنجانی: آقای هاشمی یک مقدار از خانواده ات فاصله بگیر!
مهدی کروبی: من با کروبی خیلی حرف دارم! هم دلم پره هم هنوز او را دوست دارم. او را بچه انقلاب می دانستم ولی متاسفانه بازی خورد. بنابر این می گویم آقای کروبی برگرد! شما بچه این انقلاب بودی.
جواد ظریف: دوست داشتنی هستی ولی بیش از حد خوشبین هستی!
احمدی نژاد: آقای احمدی نژاد آزموده را آزمودن خطاست. دیگر به سیاست ایران برنگرد.
حمید رسایی: من قبلا رسایی را نصیحت کرده ام. وقتی نیویورک آمده بود به او گفتم که رهبری با مشایی مخالف بود و تازه بعد از یک هفته احمدی نژاد او را برکنار کرد ولی شما رفتار احمددی نژاد را ماست مالی کردید.
علی لاریجانی: ادبیات دیپلماتیک خود را تقویت کن تا مترجم ها برای ترجمه سخنرانی هایت عزا نگیریند.
داریوش سجادی: اگر دوباره به دنیا آمدی اشتباهاتت را تکرار نکن.
ابراهیم نبوی: خدا همه را به راه راست هدایت کند.
عطاالله مهاجرانی: امام می گفت قبل از تهذیب نفس مسئولیتی برعهده نگیرید.

منبع: مهر