۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۹
نارضایتی یک شهید از گرفتن ختم‎های پُرخرج برای شهدا

شهید نیازی به ختم‌های پرخرج ندارد

تصمیم گرفتم هر چه زودتر برنج را درو کنم تا برای مراسمش آمادگی لازم را داشته باشم و بهترین ختم‌ها را برایش بگیرم اما یاد حرف‌هایش افتادم که می‌گفت شهید نیازی به مراسم و ختم‌های پرخرج ندارد.
کد خبر : ۲۹۷۴۳۴

صراط: پای صحبت‎های رزمندگان و خانواده‎های شهدا که می‌نشینی، خاطرات تلخ و شیرینی بیان می‌کنند که می‎توان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، می‌توانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند.

* رادیوی بیت‌المال هنوز کنارش بود

عباس بابایی از رزمندگان لشکر ویژه و خط‌شکن 25 کربلا بیان می‌کند: یک روز بعد از شروع پاتک فاو بود که به همراه عبدالعلی نصرالهی مسئول پرسنلی گروهان مقداد از یگان دریایی لشکر ویژه 25 کربلا به منطقه فاو رفتیم.

در آن زمان و در اوج نبرد که همه نیروها لحظات خاصی را پشت سر می‌گذاشتند، برادر حامی گت‌آقازاده جانشین یگان دریایی لشکر ویژه 25 کربلا مجروح شد.

دیری نپایید که دستور عقب‌نشینی از سوی سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا و سردار شهید محسن اسحاقی فرمانده یگان دریایی صادر شد، همه نیروها مشغول بازگشت و در حال اجرای فرامین بودند که ناگهان دیدم عبدالعلی به عقب برگشت و به‌سرعت به‌سمت مواضع قبلی ما می‌دود، چنان با عجله و فوری بازگشت که حتی فرصت نداد بپرسم که علت کارش چیست.

شهید نیازی به ختم‌های پرخرج ندارد

در نگرانی و اضطراب به‌سر می‌بردم که دقایقی بعد عبدالعلی بازگشت و به ما پیوست، دیدم یک رادیوی دو موج را در دست گرفته و لبخند شیرینی بر لب دارد، گفتم: «این چیه؟ کجا رفته بودی؟» گفت: «این رادیوی بیت‌المال است، چرا باید دست عراقی‌ها بیفتد؟»

رادیو را محکم به خود چسباند، لبخندی از سر آرامش گوشه لبانش نشست، وقتی از اروند عبور کردیم، داخل خاک ایران یک راکت در کنار عبدالعلی اصابت کرد، لحظاتی بعد او را غرق خون و گل و خاک دیدم، اصلاً نمی‌شد او را شناسایی کرد، اما رادیوی بیت‌المال هنوز کنارش بود و او روح پاک خود را به آسمان عروج داده بود.

* قایق پارویی به نفع بیت‌المال است

عباس بابایی همچنین خاطره‌ای دیگرش را از شهید حبیب‌الله سیفی‌مقدم این‌چنین اظهار می‌کند: ما در یگان دریایی لشکر ویژه 25 کربلا در منطقه هورالعظیم بودیم و چون خطوط اول دشمن با خط و رزمندگان اسلام خیلی نزدیک بود، به ناچار می‌بایست با قایق‌های کوچک 25 یا 15 غذا را برای بچه‌ها برد که مسئولیتش با «حبیب‌الله سیفی‌مقدم» بود، اما دو روز بعد از شروع کارش، من که مسئولیت سوخت‌رسانی رزمندگان از اسکله تا خط مقدم را برعهده داشتم، به دستور فرماندهی یگان، مقداری بنزین برای قایق‌ها و انتقال غذا به خط مقدم در نظر گرفتم اما با شگفتی دریافتم بنزین اختصاص یافته به این کار دست نخورده است.

وقتی از حبیب‌الله ماجرا را پرسیدم، سرش را پایین انداخت و آرام و لبخندزنان گفت: «در این شرایط همه ما باید کمک کنیم تا در بیت‌المال نهایت صرفه‌جویی صورت گیرد، من ترجیح می‌دهم با قایق پارویی حمل غذا را انجام دهم».

او با توجه به اینکه قایق پارویی زحمت بیشتری داشت اما برای کمک به بیت‌المال مسلمین این حرکت جالب و در خور تحسین را انجام داد.

 شهید نیازی به ختم‌های پرخرج ندارد

 به گزارش فارس، شهید حبیب‌الله سیفی‌مقدم فرزند مصطفی و فاطمه در 3 فروردین ماه 1345 در شهرستان محمودآباد به‌دنیا آمد و به‌عنوان نیروی پیاده از یگان دریایی لشکر ویژه 25 کربلا بر اثر اصابت ترکش در 9 شهریور ماه 1365 در منطقه هورالعظیم به شهادت رسید.

* به یقین رسیدم او حتماً شهید می‌شود

نرگس وهابی مادر شهید اسرافیل عبدی از روستای تالار پشت‌علیای قائم‌شهر می‌گوید: هفت فرزند داشتم که اگر خدا بپذیرد یکی از آنها را تقدیم به این انقلاب و اسلام کرده‌ام.

 شهید نیازی به ختم‌های پرخرج ندارد

ما شغل‌مان کشاورزی بود، اسرافیل مثل دیگر فرزندانم در شرایطی بزرگ شد که پدرشان به‌علت بیماری، توان کار کردن در مزرعه را نداشت و من به‌خاطر اینکه زمینی از خودمان نداشتیم روی زمین‌های مردم کار کرده و از این راه شکم فرزندانم را سیر می‌کردم.

وقتی اسرافیل کمی بزرگ‌تر شد با من به کارگری می‌آمد و در امرار معاش خانواده، کمک‌حال‌مان بود، با خودم می‌گفتم بعد از خدا، تنها کسی که می‌تواند عصای پیری‌مان باشد همین اسرافیل است.

یادم می‌آید یک‌بار با اصرار زیاد من با پول کارگری‌اش برای خود کفش و شلوار خرید اما حتی یک‌بار هم ندیدم که آن را بپوشد، هر وقت از او می‌پرسیدم که چرا از کفش و شلوارت را استفاده نمی‌کنی، بحث را عوض می‌کرد تا من دیگر پیگیر نشوم.

اسرافیل 16 ساله بود که تصمیم گرفت به جبهه برود، آن زمان، برادر بزرگترش سرباز بود، به او گفتم: «در حال حاضر، برادرت در جبهه است بگذار او خدمتش تمام شود و بیاید بعد تو برو».

گفت: «برادرم در حال انجام وظیفه است و وجودش در جبهه، الزام دولت است من می‌خواهم داوطلبانه بروم، جنگ نیاز به همه ما دارد، امثال من در جبهه حضور دارند که شما در امنیت زندگی می‌کنید».

وقتی صحبت‌هایش را شنیدم راضی شدم و به‌جای همسرم که مخالف رفتنش بود، رضایت‌نامه‌اش را امضا کردم، یک ماه از رفتنش می‌گذشت و ما خبری از او نداشتیم، وقتی به خانه برگشت متوجه شدیم که برای آموزش نظامی در پادگانی مستقر بود.

مدتی پیش‌مان بود و دوباره قصد رفتن کرد اما این‌بار گفت که می‌خواهد به منطقه اعزام شود، وقتی می‌رفت انگار کسی در گوشم می‌گفت که او برگشتنی نیست، برای همین گریه کردم و از درگاه خدا خواستم اگر قرار است فرزندی از فرزندانم به شهادت برسد، آن یکی اسرافیل نباشد، چون همان‌طور که گفتم او همیشه و در همه حال پشتیبان و حامی من و خانواده بود.

مدت کمی از رفتنش نگذشته بود که به یقین رسیدم او حتماً به شهادت خواهد رسید، بنابراین تصمیم گرفتم هر چه زودتر برنج را درو کنم تا برای مراسمش آمادگی لازم را داشته باشم و بهترین ختم‌ها را برایش بگیرم اما یاد حرف‌هایش افتادم که می‌گفت شهید نیاز به مراسم و ختم‌های پرخرج ندارد.

فصل دروی برنج از راه رسید، خبر شهادتش را برای‌مان آوردند، اهالی محل برای مراسم تشییع جنازه و ختمش کمک مالی زیادی به ما کردند که من هم آن مبلغ را به‌عنوان قرض از آنها پذیرفتم و بعدها با دستمزد کارگری به آنها پس دادم.

خدا را شاکرم با آن بضاعتم و با همه مشکلاتم، توانستم فرزندی را به جامعه تحویل دهم که افتخارم باشد، از اسرافیل عزیزم و شهدای دیگر روستای‌مان مثل شهید طاهر رضایی، حسین بابازاده، اسماعیل رضایی، علی اصغرزاده و محمدطاهر دادبود می‌خواهم که شفاعت‌مان را در روز جزا بکنند.

شهید اسرافیل عبدی فرزند اسحاق و نرگس در 10 تیر ماه 1345 در شهرستان قائم‌شهر دیده به جهان گشود و به‌عنوان نیروی پیاده سپاه مریوان در 24 مرداد ماه 1362 در بر اثر اصابت ترکش خمپاره به بدن در قلاویزان به شهادت رسید.