۰۷ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۴۱
یک گفت‌وگوی متفاوت با نادر فتوره‌چی

چطور بعد از ۳۸ سال به سبک زندگی اشرافی و لاکچری رسیدیم؟

نادر فتوره‌چی گفت: برای من باورپذیر نیست که ۳۸ سال پس از انقلاب در این کشور شاهد زندگی اشرافی و طاغوتی و «لاکچری» بر حسب فرهنگ کشورهای حاشیه خلیج فارس باشیم که زمانی به این سبک زندگی «اسلام آمریکایی» گفته می‌شد.
کد خبر : ۳۷۴۰۰۴
صراط: نادره‌فتوره‌چی، نویسنده و مترجم در حوزه‌های فلسفه و جامعه‌شناسی است. او معتقد است برای بررسی و نقد وضعیت کنونی کشور که سیستان و بلوچستان به عنوان یک استان پیرامونی، شاید بیشترین آسیب‌ها را از آن خورده است، نیاز چندانی به ترویج گفتمان‌های بیرونی نداریم، بلکه رجوع به همان گفتمانی که بر مبنای آن انقلاب اسلامی در کشور شکل گرفته، کاملاً کافی است. گفتمانی که با شعار تحقق عدالت به نفع پابرهنگان شکل گرفت و حالا علی‌رغم فساد اقتصادی راه‌یافته در آن، همة زمینه‌ها را هم برای رواج نوعی اشرافیت طاغوتی فراهم کرده است.

چطور بعد از ۳۸ سال به سبک زندگی اشرافی و لاکچری رسیدیم؟
فتوره‌چی بارها به صورت مکتوب از مقامات ارشد این سوال را پرسیده است که: «چرا کشوری که متکی به «انقلاب مستضعفان» است، یکی از بزرگ‌ترین واردکنندگان پورشه، مازراتی، جت خصوصی و کاسة توآلت طلا در جهان است؟»

در ذیل مهم‌ترین محورهای سخنان نادر فتوره‌چی را بخوانید:

*مفهوم حاکمیت، صرف‌نظر از ساختار و نحوة برساخته شدن آن و البته صرف‌نظر از تجربیات و بحث‌های پردامنة صده‌های اخیر دربارة شیوه‌های زندگی متفاوت و سازماندهی غیرحاکمیتی انسان‌ها و سرزمین‌ها، در شکل کنونی آن، دست‌کم از قرن هفدهم و اجرای پروژة دولت - ملت‌سازی و پیوند خوردن تاریخی دو پدیدۀ «مدرنیتة غربی» و «وجه تولید سرمایه‌دارانه»، واجد این تعریف است: یک واحد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که بر کالبد-فضای یک سرزمین و همة انسان‌های حاضر در آن اعمال می‌شود و در همه جای دنیا از ایران تا دوک‌نشین ولز، تا هند و چین و جزایر لاسپالماس و تا همه جا وجود دارد.

*این تعریف قالب و فراگیر منجر شده است تا ما با تنش بی‌پایانی بین هویت‌های ذیلِ حاکمیت‌ها مواجه باشیم و از برآیند این تنش به نقطه‌ای برسیم که هیچ حاکمیتی توان برتافتن چیزی به نام «مناطق خودمختار» را نداشته باشد، مگر آن‌که برخی از حاکمیت‌ها برحسب ملاحظاتی، برخی مناطق را به ‌عنوان مناطق آزاد، مناطق «محروسه»، مناطق فدراتیو و ...  به رسمیت بشناسند و با آن‌ها وارد مناسبات خاصی ‌شوند. به عبارت دیگر، گفتار قالب این عصر همانا «حاکمیت یکپارچه» است که بر حسب آن همة افراد ذیل یک ارتباط دوسویة حاکم و محکوم قرار می‌گیرند و حاکمان همان «متولیان» قدرت هستند و محکومان هم همان «شهروندان» که خود این مفهوم، تاریخ و سرگذشتی غریب و پر‌تلاطم دارد.

*فقط این را در نظر داشته باشید که این فرایندِ متکی بر توهم «شرایط بحرانی» صرفاً مختص به حاکمیت این‌جا با این استان نیست، بلکه وضعیت کنونی در  سراسر جهان به شکلی است که گویی همه در «موقعیت اضطراری» قرار دارند. انگار قاعدة اصلی زندگی این شده است که یک وضعیت استثنائی حاکم باشد و تثبیت شود. بر اساس این قاعده، حافظان وضع موجود در مواجهه با هر موضع‌گیری، مطالبه‌گری یا هر نوع اعتراض سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ حتی کاملاً مسالمت‌آمیز، با این بهانه که «چرا در شرایط حساس کنونی این موضوع را مطرح می‌کنید؟» وارد میدان می‌شوند و دقیقاً به ما القا می‌کنند که چون در «شرایط حساس کنونی» هستیم، شما حق ندارید اعتراض کنید.

*این یک دور باطل است. به این معنا که محذوفان و بیرون‌ماندگان، به نابرخورداری اعتراض می‌کنند و برخورداران و مدافعان آن‌ها این اعتراض را، یا حتی تخیل این اعتراض را به عنوان «شرایط حساس کنونی» اعلام و القا می‌کنند و به بهانه‌اش جلوی همان اعتراض را می‌گیرند و وضعیت استثنائی اعلام می‌کنند که خود زمینه‌ساز نابرابری است. اعلام این «وضعیت استثنائی»، از آن حیث که در اختیار صاحبان قدرت است، همواره به معنای دامن زدن به گفتار امنیتی است که البته رابطة مستقیم با فساد رسوخ‌کرده در دولت‌ها از یکسو و احساس نابرابری شهروندان نابرخوردار از سوی دیگر دارد.

*من می‌توانم با سند و مدرک به شما نشان دهم که در 10 سال گذشته در هیچ نقطه‌ای از کشور ما، به جز بخش‌های بالانشین تهران و چند شهر بزرگ که در آن‌ها طرح‌های نمایشی و مخرب برای محیط زیست، طبیعت و جامعه اجرا شده، هیچ کار توسعه‌محور دیگری رخ نداده است. یعنی حتی اگر ما الگوی سرمایه‌دارانه و دست‌راستی ِ «توسعه» را هم بپذیریم، باز بر طبق آماری که رسانه‌های کشور خودمان ارائه کرده‌اند، می‌توانیم نشان دهیم که به همین الگو نیز عمل نشده است، چونان‌که گزارش‌های نهادهای نظارتی از انحراف 50 الی 240 درصدی برنامه‌های توسعة چهارم و پنجم خبر می‌دهند و برنامة ششم توسعه نیز بر روی برنامه‌های منحرف‌شدة قبلی تلنبار شده است. در سال‌های اخیر هیچ‌جا شنیده نشد که کارخانه، سد، مجتمع تولیدی، حتی یک دامداری و مجتمع کشت و صنعت و... احداث یا  بهره‌برداری شود. کسی شنیده است؟ بنابراین در این‌جا مشکلی وجود دارد. شما در نظر بگیرید که در سال 94 کل بودجۀ عمرانی کشور چیزی حدود 41 هزار میلیارد تومان(2) بوده است که این یعنی کل رقم اعتبار دولت برای عمران و آبادانی یک کشور 80 میلیونی در یک سال، که هم نصف آن اجرا و ابلاغ نشده و هم کل رقمش از نصف بدهی 1 نفر به نظام بانکی کشور کمتر است. این آمارها نشان می‌دهد که آن مشکل چیست و کجاست.

*اتفاقاً من خیلی دوست دارم که به قول شما با «مقتضیات جمهوری اسلامی» و بر حسب گفتار رسمی به موضوع بپردازم. نامه‌ام به آقای هاشمی رفسنجانی نیز بر همین پایه استوار بود. بیایید با خودِ گفتمان رسمی و نه «چپ» و «سوسیالیست» و ... به وضع موجود بنگریم: برای من باورپذیر نیست که 38 سال پس از آن انقلابی که آقایان مدعی‌اند بر ضد اشرافیت و طاغوت بوده است و واقعاً بوده است، در این کشور شاهد زندگی اشرافی و طاغوتی و «لاکچری» بر حسب فرهنگ کشورهای حاشیة خلیج فارس باشیم که زمانی به این سبک زندگی «اسلام آمریکایی» گفته می‌شد.

*این‌که از وعدة آب و برق رایگان و خانه‌دار شدن همگانی، به جنگلی از پاساژ و مال و برج «خصوصی»، آن‌هم فقط در نقاط بالانشین کلانشهرها برسیم و داشتن جت خصوصی یا استفاده از کاسة دستشویی طلا و ... به «ارزش» قالب وارثان انقلاب تبدیل شود. آن‌هم در شرایطی که آمارها نشان می‌دهد که 30 درصد از مردم گرسنه و بی‌خانمان‌اند. بگذارید ماجرا را از طریق آمار جلو ببریم: به گفتة آقای ترکان که معاون آقای روحانی و چند دوره وزیر در دولت‌های پیشین بوده، ایران در طول 103 سال (تا سال 92) 1116 میلیارد دلار درآمد نفتی داشته است که کل سهم حکومت پهلوی از این درآمد 140 میلیارد دلار بوده است و مابقی آن پس از انقلاب به دست آمده است و البته 531 میلیارد دلار از این درآمد نیز در فاصلة سال‌های 84 تا 92 به دست آمده است.(4) به عبارت دیگر، کل عمران و آبادانی و توسعه و ... ایران از زمان مظفرالدین شاه تا سال 84 با 585 میلیارد دلار انجام شده است. از سال 84 تا امروز نیز درآمدی برابر کل آن سال‌ها به دست آمده که حتی 1 برگ سند قابل ارزیابی در خصوص هزینه کرد آن در مسیر توسعه و آبادانی همگانی کشور وجود ندارد. این را در نظر داشته باشید که رقم 531 میلیارد دلار، رقمی است که ما می‌توانستیم با آن یک ایران دیگر بسازیم و به مرحلة قبل از سال 84 برسانیم. ضمناً عمق فاجعه این‌جاست که بدانیم با توجه به تحولات بازار انرژی، کسب مجدد چنین رقمی تا 100 سال آینده امکان‌پذیر نیست. این پول چه شده است؟ تا زمانی که به این سؤال پاسخ ندهیم، هرگونه گفتار اقتصادی مدعی توسعه از نظر من کذب محض و یک پروژة تبلیغاتی بیش نخواهد بود، چراکه بدون این پول، توسعه ناممکن است.

*قصه از آن‌جا آب می‌خورد که 99 درصد از سرمایه‌ها و امکانات در دست یک درصد از جامعه است و یک درصد از سرمایه‌ها و امکانات در دست 99 درصد جامعه! بر همین مبنا و بر حسب هزار مسئلة منطقه‌ای و بومی، این تبعیض‌ها و ناعدالتی‌ها شقوق و اشکال متکثری پیدا می‌کند و روی شکاف‌هایی مانند شکاف «حاشیه/ مرکز»، «شهرستان/ بخش»، «بخش/ ده»، «ده بالا/ ده پایین»، «استان محروم/ استان‌ برخوردار»، «استان برخوردار/ پایتخت»، و بر شکاف‌های قومیتی، زبانی، مذهبی، هویتی و... تلنبار می‌شود و سلسله‌ای از تبعیض را در یک هرم می‌سازند. اما ریشه و اصلی‌ترین عامل آن به همان چیزی برمی‌گردد که در حاکمیت رخ داده است.

* آقایان دنبال اقتصاد و بازار آزاد هستند. اما شما اگر دقیق بنگرید می‌بینید که اقتصاد آزاد - دست‌کم تجربة دوران پس از فروپاشی شوروی و نئولیبرالیسم تاچری، ریگانی - در جهان چیزی جز فاجعه به بار نیاورده است که البته برای این فاجعه یک اسم مکش مرگما و شیک پیدا کرده‌اند: «خصوصی‌سازی». این هم یک شعار نیست، بلکه می‌شود آن را از طریق آمار و ارقام و سطح اعتراضات و گرایش شهروندان در انتخابات‌ها نشان داد.

*آقایان در حالی مدام بر «اقتصاد آزاد» و «همسو شدن با اقتصاد جهانی» دم می‌زنند که همین الان بیش از 2میلیارد انسان حتی از برخورداری از دستشویی در جهان محروم‌اند و در مقابل صاحبان کورپورشین‌ها و اپل‌ها و زارا‌ها و ماکروسافت‌ها و...، برای هر کاشی دستشویی‌شان صدها هزار دلار خرج بر دست منابع جهان می‌گذارند.

*همین مسئله و این تبعیض بی‌سابقه باعث خشم مردم حتی و البته بیش از همه جا، در کشورهای اروپایی و آمریکایی شده است. اعتراضات سال‌های 2005 و 2006 در اسپانیا، 2006 در فرانسه، 2011 در انگلیس، جنبش اشغال «وال استریت» در آمریکا، برآمدن حزب «سریزا» در یونان به دلیل مخالفتش با «ریاضت اقتصادی» که البته توزرد از آب درآمد، پیروزی جناح چپ رادیکال حزب کارگر انگلیس به رهبری جرمی کوربن، حزب پودموس در اسپانیا، فاصله اندک سندرز با کلینتون و یا حتی مطرح شدن چهره‌ای همچون ترامپ نشان می‌دهد که مردم حتی در کشورهای به اصطلاح «توسعه‌یافته» از الگوی اقتصاد هار نولیبرال به ستوه آمده‌اند. حتی رأی آوردن و محبوبیت احزاب دست راستی افراطی و فاشیستی در کشورهای اروپایی و یا محبوبیت ترامپ و ... نیز ناشی از همین خشم پنهان است.

*جالب آن‌که با آغاز پوست‌اندازی افکار عمومی و بدبین شدنش به «اقتصاد آزاد» ما این‌جا تازه در حال اجرای یک نسخة دفورمه و کج و کوله از آن فاجعه هستیم. آن‌هم نسخة کجا؟ نسخة بانک جهانی که خود همین آقایان، به آمریکایی که آن را ساخته «شیطان بزرگ» می‌گویند. اما نمی‌دانیم چرا نسخة اقتصادی‌اش را این‌قدر پسندیده‌اند. اجرای دردناک این نسخه که به آن «طرح تحول اقتصادی» گفته و با محروم کردن شهروندان از سوبسیدهای دولتی آغاز شد، نتایج متعددی به بار می‌آورد؛ شرایطی اتفاق ‌افتاد که دیگر مسئله این نیست که در سیستان از هر 5 کودک 4 نفرشان دچار فقر تغذیه هستند یا نیمی از سال مردم آن‌جا گرد و خاک را به جای هوا تنفس می‌کنند و ...، بلکه این کل ایران است که در شکاف عمیق فقیر/غنی یا همان اختلاف طبقاتی یا به تعبیر آقایان کارشناس «افزایش ضریب جینی» فرو رفته است. چرا؟ چون بر اساس آن نسخه که البته در این‌جا دفورمه‌تر هم شده، درآمد نفت نه خرج عمران و آبادانی عمومی و عادلانه در کل کشور که صرف پاساژ‌سازی و برج‌سازی، واردات عجیب و غریب خودروهای لوکس، واردات لوازم آرایش‌گران و ساعت مچی میلیاردی و ... می‌شود. نه این دولت و نه دولت قبل و نه حتی دو دولت قبل‌تر هم مشکلی با این پروژة دردناک نداشته‌اند یا دستکم الان رهبرانشان دیگر ندارند.

* این‌که چگونه در کشوری متکی به «انقلاب مستضعفان»، آن‌طور که مرکز پژوهش‌های مجلس گزارش داده است ما کلی «آقازادة لندن‌نشین» داریم. یا چگونه می‌شود در ذیل این گفتمان، آن‌طور که معاون اول دولت می‌گوید 720میلیارد دلار، یعنی رقمی که می‌شد با آن کل کشور را به مرحلة «صنعتی شدن» رساند، کالای لوکس وارد کرده‌ایم و هم اکنون یکی از بزرگ‌ترین واردکنندگان پورشه و مازراتی و ساعت لوکس و جت خصوصی و کاسة توآلت طلا در جهان هستیم؟

*این‌که چرا در کشوری که در یک استان آن 70 درصد از مردم زیر خط مطلق فقر زندگی می‌کنند، باید مازراتی وارد شود؟ چه کسی مسئول آن است؟ این تناقضی بزرگ در گفتمان انقلاب است. بنابراین، به نظر من دیگر مسئله اصلاً منطقه‌ای و بخشی و استانی نیست، بلکه ملی است و حتی به نظر من تابعی است از مسئلة جهانی.

*شک نداشته باشید که برساخته شدن این اختلافات طبقاتی نیاز به یک زور ماورای اقتصادی دارد، زیرا هیچ تجارتی آن‌قدر سود ندارد که بتواند به تنهایی چنین اختلاف طبقاتی را ایجاد کند. من به یکی از مفسدان اقتصادی که به تازگی فعال شده و خودش را «بیل گیتس ایران» هم معرفی می‌کند و مدعی است که مفهوم اقتصاد مدرن را او در ایران جا انداخته است، نقدی نوشتم و گفتم درآمد و کسب سود در جهان یک منطق دارد که این منطق هم بدون دلیل به دست نیامده است. این منطق محصول تجربة کلان بشر در صدها سال گذشته و مشخصاً در وجه تولید سرمایه‌داری از اوایل قرن شانزدهم به بعد است؛ منطق سود در جهان سرمایه‌داری که بر پایۀ قاعدۀ «پول، کالا، پول بیشتر» و از طریق به انقیاد درآوردن نیروی کار به دست می‌آید، 3 درصد است، شما چگونه با 28 سال سن نزدیک به 11هزارمیلیارد تومان آن‌هم بدون سرمایة اولیة مشخص و یا تولید صنعتی سود کردید؟ چه کار اقتصادی در یک کشور نیمه‌توسعه‌یافتۀ جهان سومی ِ ایزوله آن‌قدر سود دارد که برای یک نفر 11میلیارد تومان سود داشته باشد؟ بنابراین شما سود نکرده‌اید، بلکه دزدی کرده‌اید. به این معنا که آن زور ماورایی صرفاً کارکرد اقتصادی ندارد، بلکه کارکردهای اجتماعی و امنیتی و سیاسی و ... را هم به دنبال خود می‌آورد. چونان‌که همان آقای دزد از ده‌ها امکان رسانه‌ای و مصاحبه و سخنرانی و کلاس و حمایت و ... برخوردار است و امثال بنده و شما مدام در کش و قوس بودن و نبودن. جالب است در کشور برآمده از «انقلاب مستضعفان» اگر به گفتمان همان انقلاب ارجاع دهید ممکن است سرتان را بر باد دهید.

*چند روز پیش وزیر اطلاعات گفت با 1500 نفر از افرادی که می‌خواستند به داعش بپیوندند صحبت شده و آن‌ها را از پیوستن به داعش منصرف کرده‌اند. سؤال این است که چه اتفاقی در ایران افتاده که جوانان آن می‌خواهند عضو داعش شوند؟ چه عقده‌ و خشم و محرومیتی را درون خودشان تجربه کرده‌اند که به چنین چیزی تن می‌دهند و حاضرند به یک مشت روانی خطرناک بپیوندند؟ چه اتفاقی افتاده است که بعد از گذشت 37 سال از یکی از مهم‌ترین انقلاب‌های تاریخ بشر کارمان به جایی رسیده که شهروندان آن می‌خواهند به سیاه‌ترین گنگسرترهای تاریخ بپیوندند؟

*هر کنش سیاسی عدالت‌خواهانة مردمی وقتی که به نتیجه نرسد در نهایت به «بربریت» ختم می‌شود. به قول «والتر بنیامین» وقتی در یک کنش سیاسی، تحقق سوسیالیسم شکست بخورد، یعنی بربریت پیروز شده است.

*ما الان از لحاظ فرهنگی در یک شرایط اجتماعی با مشخصات «بربریت پر زرق و برق» قرار گرفته‌ایم. بربریتی که جلال و جبروت و زلم زیمبوی زیادی دارد و همان چیزی است که من به آن «میانمایگی» می‌گویم. همان چیزی که یک مشت بزک و دوزک دورغین از طریق پول‌شویان و اسپانسرهایی که معلوم نیست پول‌هایشان از کجا آمده است، شکل می‌دهند و سلبریتی‌سازی می‌کنند و سلبریتی‌هایشان هم قرار است نقش سندیکاها را بازی کنند. «دیوار مهربانی» درست می‌کنند و «خیریه» راه می‌اندازند ‌و... که همة این به اصطلاح «فعالیت‌ها» نمایشی و دروغین است. نتیجة دیوار مهربانی چه شد؟ مگر سلبریتی‌ها و تبلیغات‌چی‌ها پای آن نیامدند؟ چه نتیجه‌ای داشت؟ معاون وزیر بهداشت چندی پیش می‌گفت 30 درصد از مردم ایران نان هم برای خوردن ندارند! از این‌جا روشن می‌شود که سلبریتی‌ها و کمپین‌های آبکی‌شان کمکی به مردم نمی‌کند، بلکه کمک به چرخش و شست‌وشوی پول کثیف می‌کند. سینما و فوتبال هم دقیقاً همین نقش را ایفا می‌کنند. دغدغه‌هایی که توسط این سلبریتی‌ها، بازیگران، فوتبالیست‌ها، برنامه‌های سرگرمی و طنز برجسته می‌شود، هیچ نسبتی با دغدغه‌های 80 درصد از مردم ایران ندارد، بلکه دغدغه‌های اقلیت برخوردار و طبقة متوسط ساکن کلانشهرها یا خارج از کشور است.

*با این حال، این شکل از وادادگی جمعی و سکوت آن 80 درصد و خالی کردن میدان و سپردن آن به سلبریتی‌ها هم معانی عجیبی برای من دارد. چون می‌دانم و همه می‌دانیم که مردم به همه چیز آگاه هستند اما سکوت کرده‌اند. البته من نمی‌دانم آقایان می‌دانند که مردم باخبرند یا نه و دلیل نگارش نامه‌ام به آقای هاشمی این بود که به گوش او که خود را «طرفدار مردم» می‌داند برسانم که ما می‌شنویم و می‌بینیم.

این را هم اضافه کنم که مخالفت من با «ابتذال» موجود به هیچ وجه به معنای مخالفت با «هنر» نیست. من اتفاقاً به شدت به جهان هنر علاقه‌مندم و با بضاعت ناچیزم، این را یاد گرفته‌ام که بین «شاهکار» و «ابتذال» تمایز بگذارم و بی‌دلیل به هر کس که در تلویزیون و رسانه‌ها مطرح می‌شود، «هنرمند» نگویم. این ابتذال اتفاقاً توهین مستقیم به هنر است و من به عنوان یک علاقه‌مند به هنر نمی‌توانم در برابر این توهین سکوت کنم.

*بارها دیده‌ایم که مسائلی چون محیط زیست، فقر، گرسنگی و کارتن‌خوابی و ... به کمپین و پویش تبدیل شده است. آن‌هم کمپین‌های «لایک»ی و نه واقعی که با حضور میلیونی انسان‌ها همراه باشد؛ این مسئله، یک مسئلة جهانی است و مختص این‌جا هم نیست. این نشانه‌ها برای من به این معناست که گویی روح جهان نزول کرده و سطح آن پایین آمده است. این‌ها از نظر من نشانه‌های «میانمایگی» است. چیزی که من می‌بینم بیشتر نمایش مضحکی دریک مکاره‌بازار تبلیغاتی است تا اعتراض و مقاومت.

*در همین‌جا، نزدیک به صدها کمپین در دو سه سال اخیر راه‌اندازی شده، اما عمر هیچ‌کدام از آن‌ها یک هفته هم نبوده است، چون همة آن‌ها بر پایة مطالبات اقلیت برخوردار و با میدان‌داری عناصر بی‌دغدغه و «مجوزدار» راه‌اندازی شده‌اند. حال آن‌که مجریان و عوامل این کمپین‌ها خودشان می‌دانند که بخش زیادی از جامعه اصلاً به آن‌ها اعتماد و اعتقادی ندارد و با آن‌ها ارتباطی برقرار نمی‌کند. خودشان خوب می‌دانند که اگر زور و پول اسپانسرها پشتشان نباشد، گیشه‌های سینمایشان، ورزشگاه‌هایشان، سالن‌های تئاترشان و ... خالی می‌ماند. جالب این‌جاست که این دروغ بزرگ را دولت هم ترویج می‌کند و هم اشک تمساح آن‌ها را با عناوینی چون «گریه برای سیستان» و «غم دریاچة ارومیه» و ... تبلیغ می‌کند و هم شادی و عکس سلفی گرفتنشان با کودکان کار و کودکان سرطانی را.

*مسئولان می‌نشینند و ژست طلبکارانه می‌گیرند و می‌گویند ما چه کردیم که مردم این طور شده‌اند؟ در صورتی که این ما هستیم که باید روبه‌روی همان آدم بنشینیم و از خود او بپرسیم که چه کرده است؟ من واقعاً نمی‌فهمم که یعنی چه یک مقام مسئول بنشیند در تلویزیون و مثلاً از عدم رونق اقتصادی و فساد مجموعه‌های دولتی و ... انتقاد کند و بگوید منابع هدر رفته‌اند. او منظورش چه کسی است؟ آیا مردم منابع را هدر داده‌اند؟ نمونة آن مسئلة آب است که در سیستان و بلوچستان بسیار جدی است.

*طبق آمارها 90 درصد از تالاب‌ها و منابع آبی ما خشک شده است و این دقیقاً بر عهدة حاکمیت است نه مردم. این حاکمیت است که به جای هزینه برای اصلاح شیوة آبیاری و زه‌کشی، اجازة خرید مازراتی و پورشه آن‌هم با پول نفت ملی داده است. به جای مازراتی می‌توانستیم زه‌کشی کنیم و سیستم آبیاری قطره‌ای را در ایران ایجاد کنیم. با آن رقمی که عرض شد می‌توانستیم کشور را از لحاظ کشاورزی تبدیل به یک کشور پیشرفته کنیم که هدر رفت آب در آن از 92 درصد تبدیل به 10 درصد شود. اما به جای آن مازراتی و پورشه آوردیم تا آقایان مسئول و فرزندانشان و سلبریتی‌ها و ... بتوانند در منطقة یک تهران زندگی کنند یا در لندن و کانادا و اسپانیا ویلاسازی کنند. این پول را صرف «لایف‌استایل خلیجی» کردیم، در صورتی که می‌توانستیم با این پول بحران آب و ده‌ها بحران دیگر را حل کنیم. این کارها را نکردند و حالا طلبکار هم هستند. در نهایت یکسری سلبریتی را حمایت کرده‌اند که بیایند نمایش بازی ‌کنند که «آب کم است» و تبلیغ کنند که مردم کم مصرف کنند. در حالی که، اتلاف آب در بخش مصرف خانگی فقط 8 درصد است و باقی به مردم ارتباطی ندارد. 92 درصد از هدر رفت آب در کشور تقصیر مسئولان است، اما باز تبلیغ می‌کنند که مردم کمتر آب مصرف کنند. این مسئولان هستند که آب را به هزار و یک دلیل امنیتی، ناکارآمدی، فساد، زدوبند و ... هدر می‌دهند، اما باز طلب آن را از مردم دارند! اصلاً دست مردم نیست که بخواهند هدر بدهند یا ندهند. حالا ما وارد مقولاتی مانند این‌که چه کردند که تالاب‌ها خشک شد، نمی‌شویم و اتفاقاً باید پرسید شما به عنوان حاکمیت چه کار می‌کردید که تالاب «هامون» خشک شد؟

منبع: مجله مسئله
برچسب ها: صراط سلبریتی
خبر فوری

علت شلیک پدافند هوایی در اصفهان و تبریز