ماهنامه نسیم بیداری در ویژهنامهای به مناسبت زادروز علی شریعتی با عنوان «شبچراغ»، در گفتوگویی با سعید حجاریان نوشت:
* قبل از بسته شدن حسینیه ارشاد و دستگیری دکتر شریعتی در کلاسهای ایشان شرکت میکردم. قبل از مطرح شدن دکتر گاهی به کلاسهای محمدتقی شریعتی هم میرفتم. اما ارتباط خاصی از نزدیک با دکتر نداشتم. سال 54 دو اتفاق مهم افتاد که برای ما ضربه سنگینی بود یکی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین یا انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران توسط تقی شهرام بود. ضربه بعدی مربوط به اواخر سال 55 است که دکتر دستگیر شد و ابتدا مقالۀ «بازگشت به خویشتن» و سپس مقاله «انسان، اسلام و مارکسیسم» ایشان از طرف ساواک در روزنامه کیهان به چاپ رسید. شریعتی به خصوص در مقاله دوم به شدت به مارکسیسم تاخت و گفت که اتحاد اسلام با مارکسیسم ممتنع است.
* کتابخانهای در دانشکده فنی بود که دانشجویان مذهبی و مبارز، آن را راه انداخته و اداره میکردند. بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان برخی از ادارهکنندگان آن مارکسیست شده بودند. بعد از چاپ این مقاله یک بار به کتابخانه رفتم. دیدم تمام کتابهای دکتر را از قفسهها بیرون آوردهاند و آن را پاره کردهاند و در کریدور ریختهاند. ابتدا تصور کردم که باز هم کار ساواک است، زیرا سابقه داشت که ساواک از این کارها بکند، اما بعد متوجه شدم که کار خود بچهها بوده است. در واقع کتابخانه را از کتابهای دکتر تصفیه کردند. میگفتند به دو دلیل باید این کار را کرد؛ یکی اینکه شریعتی با ساواک همکاری کرده و از آن بدتر اینکه به مارکسیسم تاخته است. در جو روشنفکری آن روز کمتر کسی جرأت داشت به مارکسیسم انتقاد کند. البته کسانی چون خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بودند، اما کمتر کسی مشابه آنها پیدا میشد، زیرا در آن دوران، مارکسیسم بسیار هژمونیک بود. بعد از آن اتفاق دیگر کتابخانه نرفتم. میگفتم باید شرایط زندان را در نظر گرفت. ما از بیرون زندان نمیتوانیم درست قضاوت کنیم. بعد از انقلاب معلوم شد که ساواک به شریعتی گفته بود که جزوهای برای ساواک و سایر مقامات درباره اعتقاد خودش نسبت به مارکسیسم و تحلیل شرایط تهیه کند و دکتر نیز همین کار را کرده است. در واقع «سازمان اطلاعات» دکتر را «فریب» داده بود و با چاپ مقالاتی از دکتر در کیهان، که قرار بود برای مقامات باشد، تلاش کرد تا این طور وانمود کند که شریعتی با ساواک همکاری کرده است، در حالی که چنین چیزی نبود.
* انقلاب، معلم زیاد داشت. بسته به طبقات و گروههایی که در آن شرکت داشتند معلمهای گوناگونی بودند. امام برای خیلیها معلم انقلاب بود، فخرالدین حجازی برای یک عده معلم بود و بازرگان برای عدهای و صدربلاغی و گلزاده غفوری هم برای یک عدۀ دیگر. اما در بین روشنفکران مذهبی، قطعا دکتر شریعتی معلم انقلاب بود. البته میشود گفت که این روشنفکران بین دکتر و توده مردم میانجی بودند. تقریبا از همان زمانی که کتابهای دکتر را از کتابخانه دانشکده ما تصفیه کردند، کتابها به طور وسیع به مساجد و کانونهای محلی رفت. حتی در تیراژ وسیع به مساجد شهرستانها رفت. یادم هست قبل از انقلاب به کردستان رفتم و یک شب مهمان آقای «مفتیزاده» بودم. ایشان که یک کُرد اهل سنت بود، هم میگفت کتابهای دکتر را در کردستان پخش و بسیاری را طرفدار دکتر کرده است. هم مارکسیستها به دکتر بد میگفتند مثل «میرفطرس» و هم راستها او را تخطئه میکردند مثل «شیخ قاسم اسلامی». هم سازمان مجاهدین او را تصفیه کرد و هم خود دولت با او بد بود. حتی تیپهایی مثل مطهری هم با او خوب نبودند. اما با وجود تمام این مخالفتها، باز هم به قدری کلامش نافذ بود که کتابهایش به همۀ کتابخانهها راه پیدا کرد و در آخر به مساجد و محلات رفت. هنوز هم یکی از پر خوانندهترین کتابها، کتابهای اوست. این خیلی عجیب است که دکتر نقدش نسبت به خلفا به خصوص عثمان و معاویه بسیار تند است، اما با این حال نمیدانم چرا سنیها با او بد نیستند؟
* قبل از بسته شدن حسینیه ارشاد و دستگیری دکتر شریعتی در کلاسهای ایشان شرکت میکردم. قبل از مطرح شدن دکتر گاهی به کلاسهای محمدتقی شریعتی هم میرفتم. اما ارتباط خاصی از نزدیک با دکتر نداشتم. سال 54 دو اتفاق مهم افتاد که برای ما ضربه سنگینی بود یکی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین یا انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران توسط تقی شهرام بود. ضربه بعدی مربوط به اواخر سال 55 است که دکتر دستگیر شد و ابتدا مقالۀ «بازگشت به خویشتن» و سپس مقاله «انسان، اسلام و مارکسیسم» ایشان از طرف ساواک در روزنامه کیهان به چاپ رسید. شریعتی به خصوص در مقاله دوم به شدت به مارکسیسم تاخت و گفت که اتحاد اسلام با مارکسیسم ممتنع است.
* کتابخانهای در دانشکده فنی بود که دانشجویان مذهبی و مبارز، آن را راه انداخته و اداره میکردند. بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان برخی از ادارهکنندگان آن مارکسیست شده بودند. بعد از چاپ این مقاله یک بار به کتابخانه رفتم. دیدم تمام کتابهای دکتر را از قفسهها بیرون آوردهاند و آن را پاره کردهاند و در کریدور ریختهاند. ابتدا تصور کردم که باز هم کار ساواک است، زیرا سابقه داشت که ساواک از این کارها بکند، اما بعد متوجه شدم که کار خود بچهها بوده است. در واقع کتابخانه را از کتابهای دکتر تصفیه کردند. میگفتند به دو دلیل باید این کار را کرد؛ یکی اینکه شریعتی با ساواک همکاری کرده و از آن بدتر اینکه به مارکسیسم تاخته است. در جو روشنفکری آن روز کمتر کسی جرأت داشت به مارکسیسم انتقاد کند. البته کسانی چون خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بودند، اما کمتر کسی مشابه آنها پیدا میشد، زیرا در آن دوران، مارکسیسم بسیار هژمونیک بود. بعد از آن اتفاق دیگر کتابخانه نرفتم. میگفتم باید شرایط زندان را در نظر گرفت. ما از بیرون زندان نمیتوانیم درست قضاوت کنیم. بعد از انقلاب معلوم شد که ساواک به شریعتی گفته بود که جزوهای برای ساواک و سایر مقامات درباره اعتقاد خودش نسبت به مارکسیسم و تحلیل شرایط تهیه کند و دکتر نیز همین کار را کرده است. در واقع «سازمان اطلاعات» دکتر را «فریب» داده بود و با چاپ مقالاتی از دکتر در کیهان، که قرار بود برای مقامات باشد، تلاش کرد تا این طور وانمود کند که شریعتی با ساواک همکاری کرده است، در حالی که چنین چیزی نبود.
* انقلاب، معلم زیاد داشت. بسته به طبقات و گروههایی که در آن شرکت داشتند معلمهای گوناگونی بودند. امام برای خیلیها معلم انقلاب بود، فخرالدین حجازی برای یک عده معلم بود و بازرگان برای عدهای و صدربلاغی و گلزاده غفوری هم برای یک عدۀ دیگر. اما در بین روشنفکران مذهبی، قطعا دکتر شریعتی معلم انقلاب بود. البته میشود گفت که این روشنفکران بین دکتر و توده مردم میانجی بودند. تقریبا از همان زمانی که کتابهای دکتر را از کتابخانه دانشکده ما تصفیه کردند، کتابها به طور وسیع به مساجد و کانونهای محلی رفت. حتی در تیراژ وسیع به مساجد شهرستانها رفت. یادم هست قبل از انقلاب به کردستان رفتم و یک شب مهمان آقای «مفتیزاده» بودم. ایشان که یک کُرد اهل سنت بود، هم میگفت کتابهای دکتر را در کردستان پخش و بسیاری را طرفدار دکتر کرده است. هم مارکسیستها به دکتر بد میگفتند مثل «میرفطرس» و هم راستها او را تخطئه میکردند مثل «شیخ قاسم اسلامی». هم سازمان مجاهدین او را تصفیه کرد و هم خود دولت با او بد بود. حتی تیپهایی مثل مطهری هم با او خوب نبودند. اما با وجود تمام این مخالفتها، باز هم به قدری کلامش نافذ بود که کتابهایش به همۀ کتابخانهها راه پیدا کرد و در آخر به مساجد و محلات رفت. هنوز هم یکی از پر خوانندهترین کتابها، کتابهای اوست. این خیلی عجیب است که دکتر نقدش نسبت به خلفا به خصوص عثمان و معاویه بسیار تند است، اما با این حال نمیدانم چرا سنیها با او بد نیستند؟
چی بهت بگم ؟!؟
عجبا! میخواهند با اندیشههائی که چکیدهی افکار ماسینیون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلّغان مسیحی در مصر، و افکار گورویچ، یهودی ماتریالیست، و اندیشههای ژان پُل سارتر، اگزیستانسیالیست ضدّ خدا، و عقائد دورکهایم، جامعهشناسی که ضدّ مذهب است، اسلام نوین بسازند! پس و علی الاسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشههای این شخص حلاّجی شود و ریشههایش به دست آید و با اندیشههای اصیل اسلامی مقایسه شود، صدها مطالب به دست میآید که بر ضدّ اصول اسلام است، و بعلاوه بیپایگی آنها روشن میشود. من هنوز نمیدانم فعلاً چنین وظیفهای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه میبینم چنین بتسازی میشود، فکر میکنم که تعهّدی که دربارهی این شخص دارم دیگر ملغی است. در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت میباشم.
کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیّت است. او همکاری روحانیّت با دستگاههای ظلم و زور علیه تودهی مردم را به صورت یک اصل کلّی اجتماعی درآورد. مدّعی شد که مَلِک و مالک و ملّا، و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلّث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خودبیگانگی بشرند، به صد زبان پیاده کرد. منتهی به جای دین، روحانیّت را گذاشت. نتیجهاش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیّتی نگاه میکند. و خدا میداند که اگر خداوند از باب «وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَیْرُ الْمَـٰکِرِین» در کمین او نبود، او در مأموریّت خارجش چه به سر روحانیّت و اسلام میآورد.
الهی آمین