۰۹ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۰:۰۸

یکی از ما سه تن باید زنده بماند

اسماعیل در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، ادامه داد: «باید یک نفر از ما زنده بماند تا بعد از شهادت، وصیت ما را بر سر مزارمان بخواند؛ بله! حتما باید یک نفر از بین ما زنده بماند.»
کد خبر : ۵۱۷۵۸

به گزارش صراط به نقل از فارس، ما سه تن بودیم. یک روح در سه بدن. سه دوست نزدیک، سه یار و سه برادر صمیمی؛ من و رضا و اسماعیل. ما همیشه و در همه جا همگام و همراه همیشگی هم به حساب می آمدیم. ما به جبهه نیز با هم اعزام شده بودیم و در آنجا هم، همیشه در کنار هم بودیم. رفاقت ودوستی ما به قدری محکم و نزدیک بود که هیچ کس فکر نمی کرد که ما روزی از همدیگر جدا شویم.

 

 شب قبل از عملیات بود و در چادر نشسته بودیم. حال و هوای معنوی خاص و عجیبی بر منطقه حاکم شده بود. همیشه در مواقع عملیات حال و هوای منطقه اینگونه می شد. شمیم دل انگیز شهادت در منطقه پیچیده بود و همین مسأله، شور و شوق روحانی و معنوی بچه ها را مضاعف می کرد.

 صدای دعا و نیایش از هر گوشه و کناری به گوش می رسید. زمزمه نماز شب و سوز مناجات رزمندگان در دل شب، بر این معنویت می افزود.

 

 چند ساعتی می شد که خلوت مان با سکوت می گذشت. برخلاف همیشه در آن شب هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشده بود. شاید دیگر نیازی به صحبت و حرف زدن نبود و یا شاید هم دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده بود.

 ناگهان، رضا بدون مقدمه سکوت چادر را شکسته و حرف دل ما را زد:

 «بچه ها! از خدا می خواهم تا بالاخره در این عملیات به آرزوی خودم برسم و شهید بشوم. دیگر تاب تحمل دوری را ندارم. می خواهم بروم.»

 

 من و اسماعیل هم حرف رضا را که در واقع حرف دل خودمان در آن شب رویایی بود، تأیید کردیم. عملیات آینده، نقطه امید تحقق آرزوهای مان بود. اسماعیل آهی کشید و گفت:

 «من هم دیگر طاقت ماندن ندارم. از خدا می خواهم تا هرچه زودتر و در همین عملیات به شهادت برسم.»

 

 من هم ادامه دادم: «اگر خدا قسمت کند، من نیز در حسرت شهادت مانده ام و آرزو می کنم که همچون همیشه، با هم باشیم و هر سه نفرمان با همدیگر و در کنار هم شهید بشویم. ما با هم آمده ایم و با هم نیز می رویم.»

 

 اسماعیل زود حرف مرا قطع کرد و گفت: «نه! فکر می کنم این دفعه دیگر نمی توانیم با هم باشیم! احساس می کنم که یکی از ما سه نفر زنده خواهد ماند.»

 با تعجب پرسیدم: «چرا؟!»

 و او جواب داد: «نمی دانم چرا، فقط اینگونه احساس می کنم.» قدری تأمل کرد و دوباره ادامه داد: «البته فکر می کنم اینگونه بهتر هم باشد. شاید به خاطر اینکه یکی از ما سه نفر بماند تا بعد از ما مواظب راه مان باشد. تا پیام ما را به آیندگان برساند. تا بگوید که….»

 

 او در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، ادامه داد: «باید یک نفر از ما زنده بماند تا بعد از شهادت، وصیت ما را بر سر مزارمان بخواند؛ بله! حتما باید یک نفر از بین ما زنده بماند.»

 من با اعتراض گفتم: «مطمئنم که آن یک نفر من نخواهم بود، چون که من باید شهید شوم.»

 

 رضا هم آهی کشید و گفت: «من هم می دانم که شهید خواهم شد.» باز هم اسماعیل آهی کشید و گفت: «تا قسمت خدا چه باشد! اما من مطمئنم که یک نفر از ما زنده خواهد ماند.» و بعد بلند شد و از چادر بیرون رفت.

 چند روز بعد عملیات شروع شد. اسماعیل و رضا هردوباهم شهید شدند و من مجروح شدم و زنده ماندم. جانبازی که دیگر قادر نبود مجددا به جبهه بازگردد تا شاید به آرزوی خودش برسد. آری به قول حافظ «قرعه فال به نام من دیوانه زدند».

 

 عاقبت، من ماندم و وصیت آنها را بر سر مزارشان خواندم. ما سه تن بودیم که دو تن به افلاک رفتند و یک تن را در نیمه راه تنها گذاشتند و اسیر خاک رها کردند.

 

وصیت نامه شهید اسماعیل خلیلی

 

 … ما در اینجا حضور پیدا کردیم که حقانیت ملت ایران را به تمام گیتی بفهمانیم: که اسلام جامعه ساز است که اسلام به تمام انسان ها ارج می نهد. خداوند است که تمام انسان ها را یکسان آفریده است و بر هیچ کس امتیازی قرار نداده مگر آنان که تقوای بیشتری داشته باشند.

 بدان جهت پیامبر و امامان را فرستاده تا مردم را به راه راست و حق هدایت کنند. جامعه ای که در جاهلیت قرار گرفته بود و مردم آن در جاهلیت قرار گرفته بودند و در ظلمت و تاریکی به سر می بردند.

  ملت ایران به رهبری پیامبرگونه امام، از این ظلمت تاریکی و اقتصاد و نظام و فرهنگ وابسته رهایی یافته و اسلام اصیل پس از چهارده قرن به رهبری امام امت احیا شد و این موجب افتخار مسلمانان و مسلمین است.

 اکنون ای برادر ایران! گسترش و صدور انقلاب اسلامی ایران به شما سلحشوران جانباز و شیفتگان الهی و مردان ستیز، نیاز دارد.

 به پا خیزید آنچه که در توان دارید برای اسلام عزیز و این جنگ تحمیلی کمک کنید و همیشه حق را با آغوش باز بپذیرید.

 حضرت علی(ع) می فرماید: «انس و اشتیاق من نسبت به مرگ بیش از انس و اشتیاق کودک به پستان مادر است.» چه گوارا است انسان در سنین نوجوانی وصیت نامه بنویسد.

 شهادت را با آغوش باز بپذیرید. مرگ با افتخار را انتخاب کنید. مرگی که برای انسان سعادت اخروی است انسان را از رنج مشقات آتش دوزخ دردناک جهنم رها می سازد. انسان را به جوار قرب الهی می برد.

 آری ای برادر و خواهر ایرانی! انقلاب اسلامی ایران با خون جوانان ایرانی نونهال و سیراب شده و این خون ها برای ملت ایران پیروزی می آورد.

 این وصیت نامه را در زمانی می نویسم که عازم حمله به قلب دشمن هستم و می خواهم چند لحظه با شما عزیزان سخن بگویم:

 ای برادر ایرانی سنگرها را خالی نگذارید دشمن در کمین است. اگر من شهید شدم سنگر مرا پر کنید و نماز جمعه ها را با شکوه تر اجرا کنید. آن چیزی را که در شعار می گویید حتما عمل کنید و به سخنان خودتان جامه عمل بپوشانید.
 
 
 

آخرین اخبار و تصاویر اجتماعی  را در سرویس جامعه صراط بخوانید.

برچسب ها: شهادت جنگ