۱۲ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۱:۰۳
از تأملات معرفتي - عرفاني خاص امام

تفسير عرفاني امام خميني (ره) از غربزدگي

«خودباختگي» بيشتر از همه چيز امام خميني(ره) را مي آزرد و آن را شديداً نفي مي كرد. «عقب افتادگي» را - عين غربزدگي- «ظلمت» مي دانست.
کد خبر : ۶۶۱۷۸
"صراط" - سرویس سیاسی/ «عقل سكولار غربي» (غيرديني) كه از عالم «طبيعت» فراتر نمي رود، فقط شبحي از «عقلانيت» را در خود دارند، چون محصور در طبيعتي است كه خودش يك شبحي است از «عالم». بنابراين، عقل غربي در شناخت انسان صرفاً به شبحي از «حيوانيت انسان» دست يافته و به همين «حظ نازل» از شناخت، راضي شده است:

تمام «تعقلاتي» كه در «قرآن» واقع شده است و امر به تعقل، امر به اينكه محسوس را به عالم تعقل ببريد و عالم تعقل؛ عالمي است كه اصالت دارد و اين طبيعت، يك شبحي است از عالم؛ منتها ما تا در طبيعت هستيم، اين شبح را، اين «حظ نازل» را مي بينيم...

اين هايي كه ادعا مي كنند كه ما عالم را شناختيم و اعيان عالم را شناختيم، اينها يك ورق نازل كوچكي از عالم را ديدند و اقناع شدند به همان. آن هايي كه مي گويند كه ما انسان را شناختيم. اين ها يك شبحي از انسان؛ آن هم نه انسان، شبحي از «حيوانيت انسان» را شناختند و گمان كردند كه انسان همين هست....

انسان به مراتبي كه دارد، مرتبه طبيعتش از همه مراتبش نازل تر است؛ منتها محسوس ماست. هر علمي كه «جنبه الوهيت» در آن باشد؛ يعني انسان، «طبيعت» را كه مي بيند خدا را در آن ببيند. «ماده» را كه مي بيند «خدا» را در آن ببيند، ساير موجودات را كه مي بيند خدا را در آن ببيند.

دغدغه كشف «آرمان هاي انبيايي» و ورود آنان به قلب مردم را داشت. از ناب ترين تأملات معرفتي - عرفاني خاص امام اين بود كه «ما چطور آرمان هاي توحيدي را، آرمان هاي عرفاني را كه انبياء براي آن مبعوث شده بودند، ما چطور آن ها را بيابيم و در قلب ما وارد بشود، بعد هم در شهود ما وارد بشود؟ به سوال خود، چنين پاسخ مي داد:

اين مسئله اي است كه محتاج به «رياضات» است، بعد از «تعليم» و «تعلم». محتاج به «تزكيه» است و همدوش تزكيه، «تعلم» و «حكمت». و دنبال او، آن مسائلي است كه براي «نفوس مستعده» پيش مي آيد، و اين يك تحولي در نفوس ايجاد مي كند كه «اشياء» را آن طور كه هستند - اگر برسند به آن مقام- «ادراك» مي كنند.

تفسير عرفاني غربزدگي

از نگاه امام «امروز كه به اصطلاح عصر تمدن و ترقّي و عصر پيشرفت است، عصر شيطان هاست.» عصري كه «شياطين عالم با هجوم به ارزش هاي انساني، مي خواهند دنيا را به سلطه شيطان درآورند.»45 به اسم «تمدن»، جوان هاي ما را به فحشا كشيدند؛ به اسم «آزادي»، همه آزادي ها را از ما سلب كردند46 و فهم اين واقعه (فرافكني) فقط از ذهن فعال و تواناي امام برمي آمد:

«غرب» ما را خوار كرد. غرب روحيات ما را از بين برد. ما را «غربزده» كردند. ما غربزدگي را مي زداييم. تمام آثار غرب را، تمام آثار فاسده، تمام اخلاق فاسده غربي را، تمام «نظرات باطله غربي» را خواهيم زداييد. ما يك «مملكت محمدي» ايجاد مي كنيم.

نگاه تمدن شناسانه امام خميني(ره) از يك «عرفان ناب» سرچشمه مي گرفت و به رسالتش براي ادامه راه «وراثت انبيايي» مي رسيد؛ چنانكه مي فرمود «همه انبياء مبعوثند به اينكه مردم را از ظلمت ها به نور خارج كنند»48 و از رهگذر يك تفسير عرفاني، «غربزدگي» و «ظلمت» را در يك افق قرار مي داد:

همه «غربزدگي ها» ظلمت است. اين هايي كه توجهشان به غرب است، توجهشان به اجانب است، قبله شان غرب است، رو به غرب توجه دارند، اين ها در ظلمات فرو رفته اند؛ اوليايشان هم طاغوت است. ملت هاي شرقي كه به واسطه تبليغات داخل و خارج، به واسطه تعليمات عمّال داخلي و خارجي، رو به غرب آورده اند و قبله آمالشان غرب است و خودشان را باخته اند و نمي شناسند خودشان را، مآث ر و مفاخ ر خودشان را گم كرده اند و خودشان را باخته اند و گم كرده اند و به جاي آنها يك «مغز غربي» نشسته است، اينها اوليايشان طاغوت است؛ و از نور به ظلمات وارد شده اند.

امام خميني(ره) هم فيلسوف بود و هم عارف؛ هم فقيه بود و هم متكلم؛ هم مجاهد بود و هم متوكل.

 براي همين، يك دعواي بنيادين با اصل تمدن ماترياليستي غرب به راه انداخت. غرب را كل واحدي مي ديد كه «سرمايه داري» با مكيدن خون «پابرهنه ها» و «مستضعفان» آن را فربه كرده است و ديگر خبري از «انسانيت انسان» در آنجا نيست. با نظر به واقعيت و ماهيت «غرب» مي فرمود كه تمدن نيست، رو به توحش مي رود:

اين چيزهايي كه در ممالك ديگر شما خيال مي كنيد «تمدن» است، وقتي كه درست تأمّل كنيد تمدن نيست، بلكه به «توحّش» نزديك تر است؛ براي اينكه تمام سلاح هاي مدرني كه درست كردند همه براي كشتن همجنس خودشان و قتل عام كردن بشر است... تمدن صحيح در اسلام است؛ چنانچه حريت صحيح در اسلام است.

امام هم براي «غرب» و هم براي «شرق» (بلوك كمونيسم) فرجامي جز «بن بست» نمي شناخت و معضل لاينحل «ماركسيسم» را - مانند ليبراليسم- در «عدم اعتقاد واقعي به خدا» مي دانست:
امروز اگر «ماركسيسم» در روشهاي اقتصادي و اجتماعي به «بن بست» رسيده است، «دنياي غرب» هم در همين مسائل، البته به شكل ديگر، و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است.

«خودباختگي» بيشتر از همه چيز او را مي آزرد و آن را شديداً نفي مي كرد. «عقب افتادگي» را - عين غربزدگي- «ظلمت» مي دانست؛ مانند تمام ناروايي ها.53 بارها گفت «تهي كرده بودند ملت را از خودش. هرچه مي ديد، غرب مي ديد.«54 درد و دغدغه اش اين بود كه بايد به خودمان اثبات كنيم كه «ما هم آدميم؛ كه ما هم هستيم در دنيا؛ كه شرق هم يك جايي است. همه اش غربي نيست. شرق هم يك جايي است كه خزائنش بيشتر از همه جا و متفكرينش بيشتر از همه جا بوده.«55 نزد امام، «فرهنگ اسلامي» تنها سرمايه واقعي «شرق» به شمار مي رود:

«شرق» يك «فرهنگ اسلامي» دارد كه بلندترين فرهنگ، مترقي ترين فرهنگ است. با اين فرهنگ اسلامي بايد تمام احتياجاتش را اصلاح كند، و دستش را پيش «غرب» دراز نكند پيش اين غرب، و از غرب يك چيزي بخواهد، خودش بايد درست بكند. سابق اين طور بوده است كه كتب طبي شرق در اروپا رفته است، و اروپا را طبيب كرده و آن طبيب هاي بزرگ را درست كرده، كتب شرق بوده است؛ كتاب شيخ الرئيس بوده، كتب رازي بوده است؛ و اينها كار كردند - حالا چه شده است كه ما حالا بايد بعد از اينكه «تمدن» از شرق طرف غرب رفته، شرق تمدن را صادر كرده به غرب، حالا ما به واسطه يك كارهاي ناشايسته اي بايد عقب افتاده باشيم و دستمان را طرف غرب دراز كنيم؟!

«تمدن ها» محصول «عرفان ها» هستند و عرفان ها نيز، مخ و اساس اديان؛ و فرهنگ ها، زاييده اديان. بنابراين، امام در حركت تمدن سازش، عصاره عرفان ناب حقيقي را در تعريف «اسلام عارفان مبارزه جو» گنجاند و قدرتمندانه به احياء «عرفان سياسي» پرداخت. عمل و نظر و كنش و تئوري را به هم آميخت؛ هم عرفانش در جهادش متجلي گشت و هم جهادش در عرفانش تا سرانجام به معراج رسيد و به ما نيز آموخت «به معراج برآييد چو از آل رسوليد». چه در نظر و چه در عمل، امام خميني مي كوشيد كه ماده و معنا، ملك و ملكوت، ناسوت و لاهوت، جسم و روح، دنيا و آخرت، و طبيعت و ماوراء طبيعت را يكي ببيند. كار ستودني اش را «بشرشناسي جامع» ناميده اند؛ كاري دشوار كه امام آن را بدون اتكاء به حكمت نظري و اقتداء به مكتب عملي «اسلام ناب» امكان پذير نمي دانست:

هر مكتبي را به استثناي «مكتب اسلام» كه ملاحظه كنيد... انسان را «حيوان» تصور كرده است؛ يك موجودي كه كارش همان خوردن و خوابيدن است، اما بهتر خوردن و بهتر خوابيدن. انسان مراتب دارد... اسلام براي اين انساني كه همه چيز است؛ يعني از «طبيعت» تا «ماوراي طبيعت» تا «عالم الوهيت» مراتب دارد. اسلام تز دارد.

پيام فضلي نژاد