"صراط" - سرویس سیاسی/ آن روز [شنبه 6 تير ماه سال 60] در تلاطم بود. ضبط صوت هميشگي را برداشت و گفت: مي خواهم برم مسجد ابوذر. براي چي؟ براي ضبط سخنراني آقاي خامنه اي. خيلي سريع رفت.
بعد از ظهر سراسيمه به حزب آمد. چند قطره خون روي ضبط صوت پاشيده شده بود. بي اختيار گفتم: ضبط خوني؟! بله آقاي خامنه اي را ترور كردند! راست ميگي ؟!
الان كجا هستند؟ بيمارستان! حالشون چطوره؟ خبر ندارم. داخل يكي از ضبط صوت هايي كه روي ميز بود بمب گذاشته بودند، در حين سخنراني منفجر شد.
خبر به سرعت پيچيد. راديو ساعت 2 اعلام كرد: حجت الاسلام والمسلمين آقاي خامنه اي هنگامي كه در مسجد ابوذر تهران سخنراني مي كردند مورد سوءقصد قرار گرفتند و به شدت مجروح شدند.
تصویر نمایی ترور
چهار پنج روزی از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ و شورش منافقین بعد از اعلامیهی جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیتالله خامنهای از جبههها مستقیماً خدمت امام رسیده بودند و بعد از دیدار، طبق برنامهی شنبهها عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.
در راه مسجد:
خودرو حامل آیتالله خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد، همراه ایشان بود. آنها نیمساعت زودتر از اذان به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگو در مسجد ادامه پیدا کرد.
مسجد ابوذر:
نماز ظهر تمام شد و آقا به پشت تریبون رفتند؛ نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نشسته بودند. سخنران مقدمهای میچیند تا به اینجا میرسد که امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده.
فردی با قد متوسط، موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهرهی خیلی از جوانان بود، ضبط صوت به دست خودش را به تریبون رساند. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران! دستش را گذاشت روی دکمهی Play؛ شاسی مثل حالت پایان نوار، تق تق صدا کرد و روشن نشد.
به دقیقه نکشید که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا گفتند: آقا این بلندگو را تنظیم کنید! بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند.
(صوت آقا: "در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری- نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسایل سیاسی تبحر پیدا بکند. نه ممکن بود در میدانهای..." انفجار!)
سخنران که رو به جمعیت و پشت به قبله بود، با یک چرخش 45 درجهای به طرف چپ جایگاه افتاد. اولین محافظ خودش را به بالای سر آقا رساند و با توجه به کوچک بودن محیط مسجد، ایشان را به تنهایی بیرون برد.
امام جماعت متحیر، وسط مسجد مانده بود؛ که چشمش به یک ضبط صوت افتاد. ضبط عین یک کتاب، دو تکه شده بود و روی جدارهی داخلیاش با ماژیک قرمز نوشته بودند: "عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی!"
درمانگاه:
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، آقا لحظاتی به هوش آمدند، سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. بلیزر سفید حفاظت آن روز انگار ترمز نداشت و با سرعتی غیرقابل تصور میراند!
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر با قیافهی خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف میبردند.
با آن صورت خونآلود، کسی آقا را نمیشناخت. دکتر با گوشی، ضربان قلب را گرفت؛ "نمیشود کاری کرد!" محافظها با سرعت به سمت در خروجی میرفتند که پرستاری از راه رسید: "کی هستند ایشان؟ دارند تمام میکنند!" اسم آقای خامنهای را که شنید، گفت: "ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید!"
در راه بیمارستان:
انگار کسی صدایش را نمیشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. "آقا این کپسول لازمتان است!" کپسول همراه چرخ و چارچوب آهنی بود؛ نمیشد راحت حملش کرد؛ داخل اتاق ماشین هم نمیرفت. روی لبهی رکاب ماشین پایههای کپسول را تکیه دادند؛ پرستار هم نشست بالای سر آقا؛ در تمام راه، کپسول اکسیژن را روی بینی ایشان نگه داشت و به همه دلداری میداد.
"حالا کجا برویم!؟" به ذهن پرستار "بیمارستان بهارلو" رسید؛ پل جوادیه. ماشین ترمز نداشت انگار...
محافظ بیسیم را برداشت؛ "مرکز 50- 50!" این رمزِ آمادهباش بود؛ "حافظِ هفت مجروح شده". بعد چیزی به ذهنش رسید: "با مجلس تماس بگیر!" خدا رحمت کند فیاضبخش را اسم چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم به زبان آورد: منافی، زرگر و... "بگو بیایند بیمارستان بهارلو!"
بیمارستان بهارلو:
ماشین از در عقب بیمارستان وارد محوطه شد. "آقا اینجا دکتر دارید؟" دکتر محجوبی از همدان به بهارلو آمده بود؛ جراحی داشت و دستش را میشست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، خیلی سریع داد اتاق عمل را دوباره آماده کنند.
دکتر منافی همانطور که در راه میآمد، تلفن زد به دکتر سهراب شیبانی جراح عروق و دکتر ایرج فاضل، که راه بیافتند بیایند بهارلو. دکتر زرگر را هم شهید بهشتی خبر کرد. دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: "نگران نباش! من خونریزی را بند آوردهام."
عمل تا آخر شب طول کشید اما دیگر نمیشد درمان را همانجا ادامه داد. کنترل آن بیمارستان کار مشکلی بود. تنها بیمارستانی هم که میشد بعد از عمل مراقبتهای لازم را به عمل آورد، بیمارستان شهید رجایی یا قلب سابق بود؛ که آن موقع رئیسش دکتر میلانینیا بود.
هلیکوپتر:
هلیکوپتر خبر کردند. نمیشد بیمار را از وسط ازدخام مردم نگران کشید بیرون. محافظ پشت بیسیم گفته بود: "صدمه به قلب ایشان وارد شده". رادیو هم اعلام کرده بود جراحت به قلب آیتالله خامنهای رسیده. مردم متوجه شدند که ممکن است قلب ایشان از کار افتاده باشد؛ آمده بودند و میگفتند "قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید!" با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان نشاندند. تا بیمارستان دو بار مونیتور وضعیت نبض، خط ممتد نشان داد...
بیمارستان رجایی:
دکترها میگفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفتهاند و برگشتهاند. یک مرحله، همان انفجار بمب بود. مرحلهی دوم، خونریزی بسیار وسیع و غیرقابل کنترل و مرحلهی سوم، جمع شدن پروتئینها در ریه و حالت خفگی. اینها گذشت اما بیمار تب و لرزهای عجیبی داشت. چند تخته پتو میانداختند رویشان؛ گاهی حتی دکتر بغلشان میکرد تا کمتر بلرزند! تا مدتی معلوم نبود منشأ این تبها کجاست؟ ضایعهی کوچکی هم در ریه دیده میشد.
آقا لولهی تنفس داشتند و نمیتوانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمیکند. اولین چیزی که نوشتند- با دست چپش- دو سؤال بود: همراهان من چطورند؟ مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟
دکتر باقی روی سطح پوستی که از بدن آقا برای ترمیم قسمتهای آسیبدیده برداشته و پیوند زده بودند، کار میکرد. میگفت تحمل ایشان در برابر این دردها، زیاد است. "اصلاً مسکّنها به حساب نمیآیند!"
بحث دکترها این بود که این دست بلاخره تکلیفش چه میشود؟ شکستگیاش رو به بهبود بود ولی هیچگونه علایم حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها که به صورت تخصصی روی دست کار میکردند، بحث میکردند که دست قطع شود یا بماند!
جماران:
امام خیلی نگران بودند. پیغام میدادند و از اطرافیان میپرسیدند: "آسیدعلی چطورند؟" پیامشان ساعت 2 بعد از ظهر از رادیو پخش میشد. دکتر میلانینیا رادیو را برد و گذاشت بیخ گوش آقا. آنموقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازهای انگار در وجودشان دمیده شد. جان گرفتند.
روزنامهها:
ساعت 8:30 صبح هشتم تیر، پزشک معالج آیتالله خامنهای در گفتوگو با روزنامهها اعلام کرد: "نبض، فشار خون و تنفس ایشان طبیعی است؛ حال امام جمعهی تهران، رضایتبخش است." شیرینی عیدی گروهک فرقان، به کام مردم نشست؛ هر وقت در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بودند که از حزب خارج میشدند.
چرایی ترور
انتخاب امام
«من پیشنهاد میكنم كه آقای آقا سیدعلی آقا بیایند، خامنهای. ...ایشان بیایند به جای آقای مطهری. بسیار خوب است ایشان، فهیم است، میتواند صحبت كند، میتواند حرف بزند.»[صحیفهی نور؛ جلد 7؛ صفحهی 103] این، قسمتی از سخنان امام است در جمع دانشجویان دانشگاه تهران در تاریخ 23 خرداد 1358. امام(ره) پیش از این، علاوه بر انتصاب آیتالله خامنهای به عنوان یکی از اعضای شورای انقلاب، پس از بازگشت از فرانسه مسؤولیت کمیتهی تبلیغات انقلاب را هم به ایشان واگذار کردند؛ کمیتهای که به اعتقاد اعضای فعالش همچون «مهدی سعید محمدی»، در آن دوران وظیفهی نشر آثار و افکار امام را بر عهده داشت.
با تشکیل رسمی "حزب جمهوری اسلامی" در 29 بهمن 57، آیتالله خامنهای به عنوان یکی از اعضای مؤسس این حزب، وارد عرصهی فعالیتهای سیاسی رسمی در نظام جمهوری اسلامی شدند. این حزب که در واقع محل تجمع نیروهای انقلابی و معتقدان به خط امام بود، توانست با ایجاد تشکیلات منسجم و گسترده در سراسر کشور، نقش مهمی را در راه استقرار جمهوری اسلامی ایفا کند.
تریبون رسمی
با استعفای دولت موقت در 15 آبان 58، شورای انقلاب به فرمان حضرت امام، وظیفهی اداره کشور، رتق و فتق امور و برگزاری انتخابات را عهدهدار شد و تعدادی از اعضای آن، برای کارهای اجرایی و نظارتی در وزارتخانههای مختلف حضور پیدا کردند. در شرایطی که غائلههای قومی ساختهی آمریکا و دیگر قدرتهای خارجی در نواحی مرزی، هر روز ابعاد تازهتری مییافت، آیتالله خامنهای به وزارت دفاع رفته و به عنوان معاون این وزارتخانه مشغول به کار شدند. هرچند مدتی بعد به خاطر کارشکنیها و مخالفتهای بنیصدر مجبور شدند وزارت دفاع را ترک کنند. از 3 آذر همین سال به بعد، ایشان مدتی نیز سرپرستی نهاد تازه تأسیس "سپاه پاسداران" را بر عهد داشتند.
اما اولین حضور آیتالله خامنهای در نهادهای رسمی جمهوری اسلامی و با حکمی که از سوی حضرت امام(ره) امضا میشد، در تاریخ 24 دی 58 رقم خورد. امام(ره) در حکمی خطاب به ایشان نوشتند: «جنابعالی كه بحمدالله به حسن سابقه موصوف و در علم و عمل شایسته هستید، به امامت جمعه تهران منصوب میباشید.»[صحیفهی نور؛ جلد 11؛ صفحهی 245] و با این انتصاب، مهمترین تریبون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور را به آیتالله خامنهای سپردند.
نماینده مردم
از 5 بهمن 58 به این سو و با انتخاب بنیصدر به عنوان اولین رئیسجمهور ایران، وضعیت کشور به تدریج به حالت فوقالعاده درآمد. نیروهای مذهبی که پس از کنارهگیری جلالالدین فارسی از کاندیداتوری ریاستجمهوری نتوانسته بودند بر سر تعیین نامزد واحد به توافق برسند، عزم خود را برای پیروزی در انتخابات اولین دورهی مجلس شورای اسلامی در 24 اسفند، جزم کردند. آیتالله خامنهای، در کنار شهیدان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر و همچنین آقای هاشمی رفسنجانی، در لیست مورد حمایت نیروهای مذهبی که به «ائتلاف بزرگ» مشهور شد، جای داشتند.[روزنامهی همشهری؛ 30/11/82] 969/875/10 نفر در انتخابات اولین دورهی مجلس شورای اسلامی شرکت کردند تا از میان 3694 نامزد، 270 نماینده را برای عضویت در مجلس شورای اسلامی انتخاب کنند.
با تشکیل مجلس در 7 خرداد 59، مشخص شد که فراكسیون «ائتلاف بزرگ» با کسب 85 كرسی، جایگاه ویژهای در مجلس دارد. «فراكسیون همنام» متعلق به نهضت آزادی 20 كرسی و هواداران بنیصدر هم 33 كرسی بهدست آورده بودند و مستقلها كه بیشتر متمایل به نیروی مذهبی و فراكسیون ائتلاف بزرگ بودند، 115 كرسی را در اختیار گرفتند. در این شرایط، آیتالله خامنهای به عنوان یکی از رؤسای فراکسیون ائتلاف بزرگ، نقش عمدهای در جهتدهی به فعالیتهای مجلس و مقابله با خیانتهای بنیصدر ایفا کردند؛ فراکسیونی که تأثیرگذاریاش در فضای سیاسی کشور چندی بعد و در جریان بررسی عدم کفایت سیاسی بنیصدر، نمود بیشتری یافت.
در میان ژنرالها
20 اردیبهشت 59 تنها چند روز پیش از آغاز به کار مجلس اول، امام مسؤولیت جدیدی را به آیتالله خامنهای واگذار نموده و ایشان را به عنوان نمایندهی خود در "شورای عالی دفاع" منصوب کردند که وظایفی همانند "شورای عالی امنیت ملی" کنونی داشت. در حکم حضرت امام آمده بود: «برای تشكیل شورای عالی دفاع ملی بر مبنای اصل یكصد و ده قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، جنابعالی به عنوان مشاور از طرف اینجانب منصوب میشوید و در این موقع چون در وضع استثنائی هستیم، لازم است هر هفته با بررسی كامل، رویدادهای داخلی ادارات مختلف ارتش را برای اینجانب ارسال دارید.»[صحیفهی نور؛ جلد 12؛ صفحهی 78]
با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در 31 شهریور 1359، برههی جدیدی از فعالیتهای آیتالله خامنهای شروع شد. در روزهای آغازین جنگ و در حالی که هیچ تشکیلات نظامی منسجمی در مقابل ارتش عراق وجود نداشت، آیتالله خامنهای با همکاری شهید دکتر مصطفی چمران، ستاد جنگهای نامنظم را در خوزستان پایهریزی کردند و پس از آن نیز به عنوان حامی نیروهای مردمی و سپاه پاسداران، در جبههها حضور داشتند.
«سردار رحیم صفوی» معتقد است حضور آیتالله خامنهای در شورای عالی دفاع و جبهههای جنگ باعث شد تا در مقابل بنیصدر که اجازه هیچ فعالیتی را به نیروهای مردمی و سپاه پاسداران نمیداد، سدی محکم قرار گیرد. آیتالله خامنهای در جلسات شورای عالی دفاع نقش تعیین کنندهای در تصویب طرح بعضی از عملیاتهای مهم از جمله شکست حصر آبادان ایفا کرد.
علیه خیانت
حضور توأمان در جبهههای جنگ، شورای عالی دفاع، حزب جمهوری اسلامی و مجلس، این امکان را به آیتالله خامنهای میداد که نگاهی جامع نسبت به مسایل کشور داشته باشند. این نگاه باعث میشد تا ایشان نشانهها و نمادهای بیکفایتی و خیانت بنیصدر را به خوبی ببینند. آیتالله خامنهای پس از آنکه از توصیههای مشفقانه به بنیصدر برای حفظ وحدت و همراه شدن با انقلاب، نا امید شدند، در خط مقدم مقابله با دسیسههای او قرار گرفتند و با نطقهای خود در مجلس شورای اسلامی بر بیکفایتی وی تأکید کرده و از خیانتهایش پرده برداشتند.
استدلالهای آیتالله خامنهای در مورد خیانتهای بنیصدر به گونهای بود که در جلسهی نهایی بررسی عدم کفایت سیاسی رییسجمهور در مجلس، نمایندگان موافق با عدم کفایت، با در اختیار قرار دادن وقت خود، از ایشان خواستند تا در آن جلسه هم صحبت کنند. حضور آیتالله خامنهای در پشت تریبون در حالی که کیف بزرگی از اسناد را به همراه آورده بودند، تعجب خیلیها را از میزان خیانتهای بنیصدر در طول مدت 16 ماههی ریاست جمهوریش برانگیخت.
فونیکس
با پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکا که منافع خود را در ایران از دست رفته میدید، تلاشهای گستردهای را برای براندازی این نظام نوپا آغاز کرد. علاوه بر فعالیتهای گستردهی جاسوسی و ایجاد غائلههای قومی در نواحی مرزی ایران که با محوریت سفارت آمریکا در تهران ساماندهی میشد، سازمان جاسوسی آمریکا (CIA) هم طرح فونیکس (phoenix) را برای مقابله با انقلاب اسلامی مردم ایران طرحریزی کرد. بر اساس این طرح، باید سران نظام نوپای اسلامی از میان برداشته میشدند تا جمهوری اسلامی به زانو درآید.
نقشهای متعدد و تأثیرگذار آیتالله خامنهای در جمهوری اسلامی در کنار پافشاری ایشان در مقابله با جریانهای منحرف و بیگانه، منافقین کینهتوز را که وابستگی آنها به بیگانگان در شرایط آن روز روشن شده بود، به تصمیم خطرناکی رساند. تنها با گذشت یک هفته از تصویب عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس و پس از بیانیهی منافقین در اعلام جنگ مسلحانه با نظام، آیتالله خامنهای در مسجد ابوذر تهران مورد سوء قصد قرار گرفتند. حضرت امام (ره) بلافاصله پس از ترور، در پیام خود پرده از چهرهی عوامل ترور برداشتند: «اینان آنقدر از بینش سیاسی بینصیبند كه بیدرنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایت دست زدند و به كسی سوء قصد كردند كه آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنینانداز است.»
بر اساس نظریهای که از سوی تعدادی از پژوهشگران تاریخ معاصر ایران مطرح شده است، ترور 6 تیرماه آیتالله خامنهای، انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت دکتر بهشتی رئیس شورای عالی قضائی کشور و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی به همراه 72 تن از اعضای این حزب در سرچشمهی تهران در هفتم تیرماه و نیز انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر، رئیسجمهور و نخست وزیر ایران در 8 شهریور 1360، بر مبنای «طرح فونیکس» قابل بررسی و تحلیل است.
پیام امام خمینی (ره)
بسمالله الرحمن الرحیم
جناب حجتالإسلام آقاى حاج سيد على خامنهاى دامت افاضاته
خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروهها و اشخاص احمق قرار داده است، و خداوند را شكر كه از ابتداى انقلاب شكوهمند اسلامى هر نقشه كه كشيدند و هر توطئه كه چيدند و هر سخنرانى كه كردند ملت فداكار را منسجمتر و پيوندها را مستحكمتر نمود و مصداق «لازال يُؤيّدُ هذا الدّين بالرجل الفاجر»[1] تحقق پيدا كرد. اينان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر كردند و هرچه مقاله نوشتند ملت را بيدارتر نمودند و هرچه شخصيتها را ترور نمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند. اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسين بن على هستيد و جرمى جز خدمت به اسلام و كشور اسلامى نداريد و سربازى فداكار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطيبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمايى دلسوز در صحنه انقلاب مىباشيد، ميزان تفكر سياسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اينان با سوء قصد به شما عواطف ميليونها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان جريحهدار نمودند.
اينان آنقدر از بينش سياسى بی نصيب اند كه بی درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پيشگاه ملت به اين جنايات دست زدند، و به كسىسوء قصد كردند كه آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنين انداز است. اينان در اين عمل غيرانسانى به جاى برانگيختن و رعب، عزم ميليونها مسلمان را مصممتر و صفوف آنان را فشردهتر نمودند. آيا با اين اعمال وحشيانه و جرايم ناشيانه وقت آن نرسيده است كه جوانان عزيز فريب خورده از دام خيانت اينان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزيز خود را فداى اميال جنايتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنايات آنان برحذر دارند؟ آيا نمىدانند كه دست زدن به اين جنايات، جوانان آنان را به تباهى كشيده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهكار از دست مىرود؟ ما در پيشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقية اللَّه- ارواحنا فداه- افتخار مىكنيم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه كه شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مىبرند. من به شما خامنهاى عزيز، تبريك مىگويم كه در جبهههاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى به اين ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالى سلامت شما را براى ادامه خدمت به اسلام و مسلمين خواستارم. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.
روح اللَّه الموسوى الخمينى
صحيفهی امام؛ ج 14؛ ص 504
سه خاطره از امام خامنه ای (دامت برکاته)
سایت دفتر حفظ و نشر آیت الله خامنه ای مطلب زیر را در ویژه نامه اش برای سالگرد ترور نافرجام رهبر انقلاب منتشر کرده است:
سرباز
یکى از دفعاتى که سال 59 از اهواز به تهران مىآمدم، چون لباس نظامى تنم بود، رویش قبا مىپوشیدم. رسم ما هم این بود؛ از راه که مىرسیدیم، مستقیم خدمت امام مىرفتیم. عصر یک روز پنجشنبه که براى نماز جمعه به تهران آمده بودم، مستقیم خدمت ایشان رفتم و چیزى راجع به جبهه گفتم و آمدم. شاید بار اولى بود که از جبهه خدمت ایشان مىرسیدم. تا این چکمههایم را دمِ در، دربیاورم، ایشان از پشت شیشه همین طور به آن هیأت بنده که لباس نظامى زیر قبا تنم بود، نگاه مىکردند. وقتى رسیدم، دستشان را بوسیدم. خودشان گفتند که یک وقت بود که این لباس شما خلاف مروّت بود و حالا بحمدالله وضع به اینجا رسیده است. من احساس کردم که ایشان خوشحالند. در ابتدا قدرى هم در دلم تردید بود. اولبار که در اهواز قبا را کندم و لباس نظامى پوشیدم، در ذهنم بود که آیا این کار درست است یا نه؟ بعد که دیدم ایشان لبخند زدند و لطفى کردند، فهمیدم که خوشحالند.
سخنرانی در دیدار با فرمانده و جمعى از روحانیون رزمى- تبلیغى 11/09/1370
سوء قصد
آن وقتی که بمب منفجر شد در آن مسجدی که من بودم، از وقتی که بار اول افتادم زمین -نفهمیدم البته چه جوری شد که افتادم- تا وقتی که به کلی بیهوش شدم و بعد از چند روز به هوش آمدم، سه مرتبهی دیگر به هوش آمدم. در این فاصله سه بار لحظاتی به هوش آمدم و هر دفعه یک احساسی داشتم که آن حالات را من هیچ وقت یادم نمیرود. یکیش که حالا این جا عرض میکنم، این است؛ در یکی از این حالات احساس کردم که من دارم میروم، یعنی دارم میمیرم. احساس کردم که مرگ در مقابل من است. کاملاً خودم را در مرز عالم برزخ مشاهده کردم. بهطور خلاصه اگر بخواهم در یک کلمه بگویم، احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی بهجز خدا ندارد؛ هیچ دستاویزی. یعنی هرچه هم عمل آدم پشت سر خودش داشته باشد، باز هم اگر تفضل الهی و رحمت خدا را نتواند جلب کند، آدم خاطرجمع نیست به آن عمل. آدم شک میکند که این عمل را با اخلاص بهجا آوردهام؟ آیا نیّتم صددرصد خدایی بود؟ آیا در آن شرک نبود؟ آیا ریا در آن نبود؟ ملاحظهی این و آن نبود؟ میدانید، اینجوری است ها. چون واقعاً ماها مرکز عیوبیم دیگر، همهی شائبهها در ما هست متأسفانه.
آنجا انسان احساس میکند که مثل پر کاهی بین و زمین و آسمان است. این احساس را انسان دارد و منقطع میشود. از همه چیز منقطع میشود. من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و تضرع کردم پیش خدای متعال؛ پروردگارا میبینی که من چقدر دستم خالی است و چقدر محتاجم. اگر تفضلی کنی، کردی وإلاّ ما رفتیم. منظورم مردن نبود ها؛ رفتن از وادی سعادت بود. بعد دیگر بیهوش شدم و نفهمیدم چیزی را.
سلامت
بسمالله الرحمن الرحیم. بعد از چهار روز که از این حادثه بر من میگذرد به فضل الهی و به کمک و تلاش بیدریغ کارکنان عزیز این بیمارستان، خودم را در وضع بسیار مناسب و خوبی میبینم. هر وقت به یاد این میافتم که این حادثه موجب شده امام عظیمالشأن ما اظهار لطف کنند و در پیامشان اظهار دلسوزی بکنند و ملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارند و دعا کنند، در خودم احساس شرمندگی میکنم. در راه انجام وظیفه، اینگونه حوادث حوادثی نیست که این همه لطف و محبت و بزرگواری را چه از سوی امام، چه از سوی امت و همچنین از سوی کارکنان و کارمندان این واحدهای پزشکی که واقعاً شب و روزشان را در این کار گذاشتهاند، این همه اظهار شد.
من بحمدالله حالم خیلی خوب است. امروز هیچ احساس ناراحتی فوقالعادهای نمیکنم. بیشترین بخش از ناراحتیهایی که داشتم بحمدالله برطرف شده، راحت میتوانم بنشینم، راحت میتوانم از تخت پایین بیایم و راحت میتوانم غذا بخورم و در همه احوال محبت و لطف کارکنان بیمارستان، پزشکان و بقیه، به من کمک کرده و میکنند. من بدین وسیله از همین جا عرض سلام و ارادت بیپایان خودم را خدمت امام امت میکنم و به ایشان عرض میکنم که در مقابل حوادثی اینچنین، ما هیچ انتظاری نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که «سر خمّ می سلامت شکند اگر سبویی».
همچنین از امت مسلمان و قهرمان که این همه دارند فداکاری میکنند در جبههها و پشت جبههها، این همه دارند جانهای عزیز و نفیسشان را در راه خدا میدهند، انتظار نداریم که در مقابل یک حوادث کوچکی از این قبیل اظهار نگرانی و احساس نگرانی کنند و ما را بیشتر از آنچه که شرمنده هستیم، شرمنده نکنند. از خداوند متعال توفیق همه را خواستارم.
و السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
میترسم همون بلایی که به سر مطهری پدر آوردن به سر پسرش هم بیارن .
اونام افرادی بودن با ظواهر مذهبی و البته دارای تفکرات خاص !! دقیقا مثل همین افرادی در 7- 8 سال اخیر در مورد برخی مسائل مثل ظهور و مهدویت نظریه پردازی می کنن و فکر هم میکنن دارن به اسلام خدمت می کنن !! اما خروجی شون میشه چندین روز استراحت مساله دار !
شهید مطهری در اردیبهشت 58 توسط گروه فرقان بدست این گروه بشهادت رسید
و به ترتیب شهیدان مفتح - عراقی - قاضی طباطبایی - شهید قرنی و... تا اواخر سال 58 توسط این گروه منحرف بشهادت رسیدند
و اساس و شاکله ی گروه فرقان در اسفند 58 اعدام شدند
پس گروه فرقان (مشخصا مغز عملگر این گروه یعنی اکبر گودرزی) از بین رفته بودند
(بیچاره استادش ...... چه زحمتی برای اکبر گودرزی کشیده بود!!!)
حالا چطوری این گروه یهو زنده شد و اولین!!! هدیه رو به جمهوری اسلامی داد؟ (عیدی غلطه روی ضبط نوشته شده بود هدیه گروه فرقان)
این کار فرقان بود یا .....؟؟
ضمنااین چه ربطی به علی مطهری داره؟ (انصافا نمیدونم برات بخندم یا گریه کنم)
............
دشمن مطهری ها و آیت هارو میزنه که انحراف رو از ابتدا تشخیص میدادن
کسانی که فکر می کنند سردمداران قلدر آدم شدند ،،
در ایران مناففین ، جند ااشیطان و ................... جهت کشتار مردمان آماده کرده بودنند ...
در ع اق و افغانستان طالبان و القاهده...
مصر هم باید آماده بمب گزاری ها باشند البته هنوز شیاطین امید دارنند پایگاه ها را از دست ندادنند
خلاصه چه بخواهید وچه نخواهید امام خامنه ای وارث پیغمبر می باسد. و اوباما وارث شیطان ،،،
خدا بخواهد رو سیاهی شباطین روزگار نززیک است ..
افراد بیسواد تندرویی که فقط یکدنگ از آدمیت را. داشتنند خلق خویی نزدیک به وهابیت ،، تعظیم برای آمریکا می کنند ولی مرد شیعه کشی را بهشت می دانند
علی جان باهات موافقم
خامنه ای کوثر است ،،، دشمن او ابتر ( عنتر ) است
قربون دست آسمونیت آقا جون
جانش سلامت باشد
و اين انقلاب را تحويل صاحب الامر بدهد
زند باد رهبر جانبازم
جانش سلامت باشد
و اين انقلاب را تحويل صاحب الامر بدهد
زند باد رهبر جانبازم
لعنت خدا به دشمنان اهل بیت و ولایت ... خدا نسل دشمنای ولایت رو از زمین برداره انشالله
جانش سلامت باشد
و اين انقلاب را تحويل صاحب الامر بدهد
زند باد رهبر جانبازم