"صراط" - روزانه حوادث بسیاری پیرامون ما اتفاق می افتد . از قتل و سرقت گرفته تا کلاهبرداری و خیانت . از اینرو ، تنها جهت مطالعه وقایع صورت گرفته برای زندگی بهتر و عبرت آموزی از این حوادث بخشی از اخبار حوادث جراید را از نظرتان می گذرانیم .
نقشه هولناک زن جوان برای قتل شوهرش
آنها به بهانه کشتن یک مزاحم، مرد بیگناه را به محلی خلوت بردند و هدف گلوله قرار دادند.اردیبهشت امسال زن جوانی نزد مأموران پلیس تبریز رفت و از ناپدیدشدن مرموز شوهرش خبر داد. این زن به مأموران گفت که شوهرش به نام مهران اواخر سال گذشته برای انجام کاری از خانه خارج شد و دیگر برنگشت. او مدعی شد که در این مدت هر چه منتظر مانده، از شوهرش خبری نشده و به همین دلیل تصمیم گرفته است ماجرا را به پلیس اطلاع دهد.
با اظهارات این زن پروندهای در این زمینه تشکیل شد و تیمی از مأموران برای یافتن ردی از مرد ناپدید شده وارد عمل شدند. از آنجا که بیش از 2ماه از ناپدید شدن مهران گذشته بود و خانوادهاش در همه این مدت چیزی به پلیس نگفته بودند، مأموران به آنها مشکوک شدند. به همین دلیل به بازجویی از همسر مهران دست زدند.
این زن گفت: پس از اینکه شوهرم ناپدید شد، میخواستم ماجرا را به پلیس اطلاع دهم اما از یکی از دوستانم شنیدم که باید سهماه صبر کنم و پس از آن اگر از شوهرم خبری نشد پلیس را در جریان قرار دهم. دوستم میگفت که پلیس فقط در این صورت به پرونده رسیدگی میکند و به همین دلیل صبر کردم تا مدتی بگذرد و بعد به اداره آگاهی مراجعه کردم.
مأموران که در تحقیق از همسر مهران سرنخی بهدست نیاورده بودند، بررسیهای خود را ادامه دادند. آنها متوجه شدند که مهران و خانوادهاش چندماه پیش از یکی از شهرهای غربی کشور به تبریز نقل مکان کرده بودند و در این شهر کسی را ندارند. این در حالی بود که بررسیها نشان میداد مهران از وقتی ناپدید شده با هیچ یک از اقوامش در شهرهای غربی در تماس نبوده و کسی از او خبری ندارد.
تیم تحقیق که حدس میزد مرد ناپدید شده قربانی جنایتی شوم شده است راهی خانه وی شد و به پرسوجو از فرزندان او پرداخت. آنها در بازجوییها سرنخی را در اختیار پلیس قرار دادند که رازگشای جنایت شد. فرزندان مهران گفتند که پدرشان را آخرین بار زمانی دیدند که همراه مادر و پسرخالهشان از خانه خارج شد و از آن به بعد دیگر او را ندیدند. آنها همچنین گفتند که پدرشان قبل از ناپدید شدن با مادرشان اختلافات زیادی داشت و بارها با هم درگیر شده بودند.
با این اطلاعات، مأموران احتمال دادند که همسر مهران از سرنوشت شوهرش خبر دارد و رازی را از پلیس مخفی میکند. بازجویی از این زن از سر گرفته شد و با توجه به اظهارات ضدو نقیض او درخصوص ناپدید شدن شوهرش، شک مأموران به وی بیشتر شد. پرس و جو از این زن آنقدر ادامه یافت تا اینکه او لب به اعتراف گشود و پرده از راز قتل شوهرش برداشت. او گفت: مدتی بود که همسرم به من مشکوک بود و سر همین مسئله با هم درگیر بودیم. این درگیری آنقدر ادامه داشت تا اینکه از او کینه به دل گرفتم و نقشه کشیدم تا وی را به قتل برسانم.
برای این کار از خواهرزادهام کمک خواستم. همراه خواهرزادهام به شهرهای مرزی رفتیم و یک قبضه کلت کمری خریدیم. طبق نقشهای که کشیده بودم، یک روز به همسرم گفتم که مردی مزاحم من میشود و از او خواستم که این مرد را به قتل برساند. همسرم قبول کرد و به او گفتم که خواهرزادهام هم در انجام این کار کمکش میکند.
روز حادثه به بهانه اینکه با مرد مزاحم قرار گذاشتهام، همراه همسر و خواهرزادهام سوار ماشین شدیم و به طرف حاشیه شهر به راه افتادیم تا این مرد را به قتل برسانیم. وقتی به محلی خلوت رسیدیم، با سلاحی که همراهم بود گلولهای به همسرم شلیک کردم.
در همین هنگام خواهرزادهام کلت را از من گرفت و او هم گلولهای شلیک کرد اما ظاهرا سلاحی که به ما فروخته بودند قدرت زیادی نداشت و شوهرم همچنان زنده بود. ما که ترسیده بودیم به خانه برگشتیم و وقتی مطمئن شدم که فرزندانم در طبقه بالا هستند، پیکر نیمه جان شوهرم را به طبقه پایین بردیم و وی را خفه کردیم. آن شب جسد او را در داخل کمد مخفی کردیم و روز بعد، پس از مثله کردن جسد، آن را در شهرهای مختلف پخش کردیم.
پس از اظهارات تکاندهنده زن جوان، خواهرزاده او نیز دستگیر شد و در بازجوییها به قتل شوهرخالهاش اعتراف کرد. سرهنگ مداحی، رئیس پلیس آگاهی استان آذربایجان شرقی با بیان این خبر گفت: پس از پیدا شدن همه قسمتهای جسد مقتول، برای هر دو متهم پرونده قرار بازداشت صادر شد و پرونده در اختیار مرجع قضایی قرار گرفت.
اهدای هفت زندگی با مرگ دو جوان
نخستین قربانی راننده کامیونی بود که علی اکبر حسین پور نام داشت. وی در اثر خونریزی مغزی به کما رفت و چند روزی در بیمارستان امام حسین شاهرود بستری بود تا اینکه با رضایت خانوادهاش وی را به بیمارستان سینا در تهران منتقل کردند و با انجام عمل جراحی، سه عضو بدن وی به بیمارانی که در صف انتظار بودند اهدا شد.
سجاد حسین پور پسر قربانی در گفتوگو با همشهری درباره علت حادثه گفت: پدرم 46سال داشت و کاملا سالم بود. نمیدانم چرا یک دفعه چنین اتفاقی برایش افتاد. در حدود دو هفته پیش بود که دچار سردردهای عجیبی شد. فکر میکردیم بهخاطر کم خوابی است؛ چون مرتب در جادهها در سفر بود. برای همین قرص سردرد میخورد تا آرام شود.
غروب روز حادثه یک دفعه دچار سرگیجه شد و از حال رفت. من و مادرم فورا او را به بیمارستان امام حسین شاهرود رساندیم. پزشکان گفتند که فشارخونش بالا رفته و دچار تشنج شده است. در اثر این حادثه پدرم خونریزی مغزی کرد و به کما رفت. مدتی بعد هم پزشکان اعلام کردند که امیدی به برگشت او نیست. من، مادرم و خواهرانم وقتی فهمیدیم که او دیگر به زندگی برنمیگردد رضایت دادیم تا اعضای بدنش را اهدا کنند. به گفته پزشکان دو کلیه و کبد پدرم به بیماران نیازمند اهدا شد.
تصادف مرگبار
دومین قربانی مرد 35سالهای به نام عباس کیانمهر بود که در اثر یک تصادف دچار مرگ مغزی شد. برادر قربانی در گفتوگو با همشهری گفت: ظهر 28خردادماه بود که برادرم با خودروی نیسان خود از محل کارش در شهرستان یاسوج به سمت اسفراین میرفت. در 30کیلومتری جاده میامی به گرمه بود که با یک خودروی نیسان دیگر که از روبهرو در حرکت بود تصادف کرد.
بهدنبال این حادثه برادرم را به بیمارستانی در شاهرود منتقل کردیم. هشت روز در آنجا بستری بود تا اینکه به ما اعلام کردند که او در اثر ضربه به سرش دچار مرگ مغزی شده است. با اینکه از شنیدن این خبر شوکه شده بودیم اما من، مادرم و همسرش را راضی کردم و آنها رضایت دادند که اعضای بدن برادرم به بیماران نیازمند اهدا شود. برادرم پیش از این حادثه یک قبر در یکی از امامزادههای اسفراین برای خودش خریده بود و انگار میدانست زمان رفتنش رسیده است. او یک پسر 14ماهه داشت که این اتفاق افتاد.
دکتر سانازدهقانی مسئول واحد فراهمآوری اعضا در بیمارستان سینا نیز گفت: با رضایت خانواده این جوان چهار عضو بدن وی یعنی قلب، دو کلیه و کبد وی به بیماران نیازمند، امید به زندگی بخشید.
جنایت در منطقه باغ آذری
با ارجاع پرونده به اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ، کارآگاهان با مراجعه به محل وقوع جنایت به تحقیق از شاهدان درگیری پرداختند. در تحقیقات از شاهدان مشخص شد که قاتل و مقتول ـ هر دو در زمان درگیری ـ از سلاح سرد ( چاقو ) استفاده کردند که در این میان قاتل نیز از ناحیه انگشت دست چپ خود (انگشت انگشتری) دچار قطع عضو شده و به کمک برادرش و پس از انتقال به بیمارستان مورد عمل جراحی پیوند عضو از ناحیه انگشت قرار گرفته است؛ مقتول نیز پس از اصابت چاقو و مجروح شدن از ناحیه سر، به بیمارستانی دیگر منتقل شده و پس از چند روز فوت میکند که بنا بر نظریه پزشکی قانونی، علت مرگ وی نیز اصابت جسم تیز به ناحیه مغز و جمجمه اعلام میشود. در ادامه تحقیقات، کارآگاهان با مراجعه به محل سکونت متهم اطلاع پیدا کردند که امیر. م پس از انتقال به بیمارستان، بلافاصله پس از انجام عمل پیوند عضو از بیمارستان متواری شده و دیگر به محل سکونت خود واقع در منطقه باغ آذری مراجعه نداشته و اعضای خانوادهاش نیز مدعی آن بودند که هیچ اطلاعی از وی ندارند.
دستگیری متهم
در شرایطی که اعضای خانواده متهم، در طول تحقیقات جهت دستگیری امیر. م دائما خود را بیاطلاع از وی نشان میدادند، اما کارآگاهان اداره دهم با سلسه اقدامات پلیسی خود موفق به شناسایی مخفیگاه متهم در شهرک طلائیه واقع در منطقه قرچک شدند که بلافاصله نیابت قضایی اخذ و متهم در ساعت 15 روز گذشته هجدهم تیرماه در داخل مخفیگاهش دستگیر و در همان محل دستگیری به قتل حسن. الف اعتراف کرد. متهم در زمان دستگیری به کارآگاهان عنوان نمود که قصد داشته تا حداکثر ظرف سه روز آینده از طریق مرزهای شمال غرب کشور، به صورت غیرقانونی از کشور خارج و به یکی از کشورهای اروپایی متواری شود.
اعترافات متهم
با انتقال متهم به اداره دهم، وی در شرح ماجرای درگیری با مقتول و درخصوص انگیزه خود برای درگیری و ارتکاب جنایت به کارآگاهان گفت:قبل از روز حادثه من و حسن دائما با یکدیگر اختلاف داشتیم و در زمان درگیری نیز شرب خمر کرده و به همین علت هوشیاری کاملی نداشتم. متهم در ادامه اعترافات خود و در تشریح درگیری نیز به کارآگاهان گفت:روز حادثه 24خردادماه با موتورسیکلت به مغازه کبابی متعلق به دایی ام واقع در باغ آذری رفته بودم که حسن را در محل مشاهده کردم. پس از مدتی
چشم در چشم شدن، مقتول شروع به دادن ناسزا به من کرد و چون قبلا نیز چندین بار غرور مرا جلوی دیگران شکسته بود، با یکدیگر درگیر شدیم که [ ناگهان ] حسن به سمت ماشین خودش رفت و از داخل آن یک چاقو برداشت. همزمان با وی، من نیز به مغازه کبابی داییام رفته و دو [ قبضه ] چاقو از داخل مغازه برداشته و زیر پیراهن خود پنهان کردم؛ پس از آنکه مجددا بین ما دو نفر درگیری ایجاد شد، حسن چندین ضربه چاقو به بازوی دست راست، سر و دست چپم وارد کرد که یکی از این ضربهها باعث قطع شدن یکی از انگشتانم شد؛ من نیز [ در حالیکه به علت مصرف مشروب حالت عادی نداشتم ]، با چاقو یک ضربه به او زدم که فکر میکنم به سرش اصابت کرد و پس از آن نیز به کمک برادرم به بیمارستان منتقل شده و مورد عمل پیوند انگشت قرار گرفتم. همان شب پس از خارج شدن از بیمارستان، متواری شدم تا اینکه اطلاع پیدا کردم حسن پس از انتقال به بیمارستان فوت کرده است؛ به همین علت قصد داشتم تا به صورت غیرقانونی از کشور خارج شوم که توسط پلیس دستگیر شدم. سرهنگ کارآگاه آریا حاجی زاده، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ، با اعلام این خبر گفت: با توجه به اعترافات صریح متهم درخصوص ارتکاب جنایت، متهم جهت صدور قرار قانونی به شعبه سوم بازپرسی دادسرای امور جنایی تهران اعزام شد و بازپرس محترم پرونده، با صدور قرار بازداشت موقت و جهت انجام تحقیقات تکمیلی متهم را در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار داد.
کشف 400 کیلو تریاک
فرمانده انتظامی شهرستان دلگان سیستان و بلوچستان از کشف 400 کیلوگرم تریاک در این شهرستان خبر داد. سرگرد عباس اشتیاق فرمانده انتظامی شهرستان دلگان در تشریح این خبر گفت: واحد گشت یگان امداد این فرماندهی در راستای ارتقای امنیت اجتماعی و در هنگام گشت زنی در محور دلگان به ذهکلوت به یکدستگاه خودروی سواری پژو 405 مشکوک شدند و به آن دستور ایست دادند. وی ادامه داد: راننده خودرو بدون توجه به فرمان ایست ماموران با ازدیاد سرعت درمناطق مسکونی نزدیک محل توانست با استفاده از تاریکی شب متواری شود. فرمانده انتظامی شهرستان دلگان ادامه داد: ماموران در پاکسازی منطقه موفق شدند ازیک دستگاه خودروی به جا مانده از قاچاقچیان 400 کیلوگرم تریاک و مقادیری مهمات جنگی کشف و ضبط کنند. گفتنی است، تلاش جهت دستگیری قاچاقچیان متواری ادامه دارد.
سرقت طلای دختربچهها
دانشجوی دانشگاه آزاد كرج كه اقدام به 6 فقره سرقت طلاجات از كودكان كرده بود، دستگیر شد. ماموران تیم مبارزه با سرقتهای به عنف پلیس آگاهی مركزی استان البرز، با دریافت گزارشی مبنی بر سه فقره سرقت طلاجات از دختربچههای 6 و 7 ساله رسیدگی به این پرونده را در دستور كار قرار دادند. از آنجا كه یكی از همسایهها در حین سرقت، شماره خودروی سارق را یادداشت كرده بود، مالك به هویت «م.ب» شناسایی و دستگیر شد و توسط كودكان به عنوان سارق طلاجاتشان شناسایی گردید. متهم به ارتكاب 6 فقره سرقت از كودكان اقرار كرد و درباره شیوه انجام سرقت گفت: در هنگام غروب و در محلههای خلوت پس از اغفال كودكان گوشواره و النگوی آنان را سرقت كرده و از صحنه متواری میشدم. با اقرار متهم، پرونده برای سیر مراحل قانونی تحویل دادسرا شد.
قتل دوست با سر نیزه
پسر جوانی که دوست خود را با سرنیزه به قتل رسانده بود به تشریح جنایت خود پرداخت. در این پرونده مهدی متهم است در تاریخ هشتم فروردین ماه سال 90 در جریان یک درگیری در منطقه سرآسیاب مهرآباد وحید را با ضربه سرنیزه به قتل رسانده است.پرونده این جنایت پس از صدور کیفرخواست برای محاکمه به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.در جلسه امروز نماینده دادستان با قرائت کیفرخواست گفت: مهدی 26 ساله متهم به مباشرت در قتل وحید و حمید 25 ساله معاون در قتل میباشد که با توجه به مدارک موجود در پرونده اتهام آنها محرز شده و تقاضای مجازات قانونی را دارم. اولیای دم مقتول نیز خواستار قصاص عامل جنایت شدند.در ادامه مهدی با حضور در جایگاه و قبول اتهام خود گفت: من و وحید از 15 سال قبل با هم دوست بودیم و هر از گاهی با یکدیگر شیشه میکشیدیم. یک روز برای مصرف شیشه قرار گذاشتیم اما او 4 ساعت مرا در خیابان علاف کرد و به محل قرار نیامد. سر این موضوع با هم جر و بحث تلفنی پیدا کرده و به دنبال انتقام گیری بودم. یک روز که پیش حمید رفته بودم از او سرنیزهاش را گرفتم. سه روز بعد از این ماجرا ساعت 12 شب برای خرید سیگار از خانه خارج شدم که وحید را در خیابان دیدم. بعد هم او را با ضربه سرنیزه کشتم.در ادامه نیز حمید با رد اتهامش گفت: من در این قتل معاونت نداشتم. مهدی به زور سرنیزه را از من گرفت و در زمان قتل، من در محل دیگری بودم.پس از آخرین دفاعیات متهمان قاضی همتیار ختم رسیدگی به پرونده را صادر وهمراه 4 قاضی مستشار برای صدور حکم وارد شور شدند.
دردسرهاي حلقه خوشبختي
سه سال از ازدواج زن جوان میگذشت، اما هنوز حلقه عروسیاش را برای ثانیهای از انگشتش درنیاورده بود چون با خودش فکر میکرد این حلقه علاقه او را به همسرش نشان میدهد و نباید لحظهای آن را از خود جدا کند و دلش میخواست تا آخرین لحظه عمرش این حلقه را دور انگشتش حس کند. اما چند وقتی بود که حلقه بر انگشتش فشار ميآورد و آزارش میداد سرانجام فشار حلقه بهحدی آزاردهنده شده بود که نمیتوانست دردش را تحمل کند و فکر میکرد به مرور زمان موادی زیر آن جاخوش کرده و تصمیم گرفت حلقه را دربیاورد و آن را پاک کند، ولی هر چه تلاش کرد موفق به در آوردن آن نشد و جابهجا کردن حلقه باعث شد دور انگشتش ورم کند و درد چند برابر شود.
احساس درد بهحدی رسید که دیگر قابل تحمل نبود و به ناچار با شوهرش تماس گرفت تا از او چارهجویی کند و همسرش به سرعت خود را به خانه رساند و با دیدن انگشت ورم کرده و دردناک زن او را به بیمارستان رساند، اما پزشک اورژانس بیمارستان پس از معاینهای گفت: تنها مددکاران سازمان آتشنشانی میتوانند حلقه را از انگشت زن درآورند.
این زوج جوان با وجود شک و تردید به نزدیکترین ایستگاه آتشنشانی رفتند و با ناباوری دیدند که امدادگران براحتی توانستند حلقه را با کمک دستگاه مخصوصشان از انگشت ورم کرده بیرون بیاورند.
زن جوان هر چند از درد شدید انگشت خلاص شده بود، اما به گریه افتاد چون یادگار خاطرهانگیز دوران نامزدیاش را میدید که دو نیم شده است.
... و ماجرایی دیگر
دختر در مغازه جواهرفروشی از پشت ویترین نگاهش به یک حلقه طلا که مزین به جواهر بود افتاد و با خوشحالی آن را به عنوان حلقه نامزدی پسندید.
برای آنکه اندازه حلقه را بسنجد، از جواهرفروش اجازه خواست تا آن را در انگشتش امتحان کند.
اما پس از آنکه حلقه را در انگشتش فرو برد، هر چه تقلا کرد كه آن را به پیچ و تاب درآورد نتوانست از انگشتش بیرون بیاورد و سرانجام با توصیه مرد جواهر فروش که چند بار مشتریانش با چنین مشکلی روبهرو شده بودند، دختر جوان همراه با خانوادهاش به نزدیکترین ایستگاه آتشنشانی مراجعه كرد و متخصصان توانستند حلقه را از انگشتش بیرون بیاورند.
یکی از کارشناسان سازمان آتشنشان میگوید: هر ماه شاهد چندین مورد از این نوع حوادث هستیم که معمولاً اعضای خانوادهها برای درآوردن حلقه از انگشتان مجروح و متورم یک عضو بسرعت به طلافروشیها مراجعه میکنند یا راهی بیمارستانها و درمانگاهها میشوند، در حالی که طلافروشیها و مراکز درمانی و پزشکی نمیتوانند مشکل را حل کنند و خانوادهها در صورت برخورد با چنین حوادثی باید بهطور مستقیم به ایستگاههای آتشنشانی مراجعه کنند چون امدادگران آتشنشانی با استفاده از دستگاههای مخصوص میتوانند به کمک حادثهدیدگان بشتابند.
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که انگشتری را در انگشت کرده باشید که خارج کردن آن، شما را به دردسر انداخته باشد.
معمولاً در اینگونه موارد مادربزرگهایمان راه حل خوبی را پیشنهاد میکردند و آب و صابون را چاره این مشکل میدانستند، اما گاهی آب و صابون نیز دردی را دوا نمیکند و آنوقت است که باید برای خلاص شدن انگشت متورم از حلقهای تنگ و آزاردهنده سری به نزدیکترین ایستگاه آتشنشانی محل زندگیتان بزنید و از مددکاران این سازمان چارهجویی کنید.
علی اسدی، رئیس ایستگاه 8 آتشنشانی تهران در این مورد به شوک گفت: بسیار اتفاق میافتد که انگشتر و حلقهای در انگشت دست گیر میکند و خارج کردن آن صاحبش را به دردسر میاندازد.
گاهی خانمها از دوستانشان برای رفتن به مهمانیها انگشتری به امانت میگیرند که ابتدا انگشتر را به زحمت به دست میکنند و از آنجا هم که انگشتری تنگ است بتدریج باعث تورم انگشت میشود و در آوردن آن غیرممکن به نظر میرسد. گاهی هم زنان و مردانی به ایستگاههای آتشنشانی مراجعه میکنند و افرادی هستند که حلقه انگشتری را از سن نوجوانی در دست دارند و با رشد انگشتها بهتدریج حلقه به دستشان تنگ میشود و برای درآوردن آن از انگشت ورم کرده و ناسور به دردسر میافتند. این کارشناس مسائل ایمنی میگوید: در چنین مواردی راه منطقی اين است به دستی که انگشتری در آن گرفتار شده است آب و صابون بزنند و انگشتری را از انگشت درآورند. یکی از مواردی که افراد در این مورد اشتباه میکنند بازی کردن با انگشتری است که این مسئله باعث متورم شدن انگشت میشود و خارج کردنش را با مشکل روبهرو میکند. مطمئن باشید در چنین وضعی انگشتری با زور از انگشت خارج نمیشود و تنها خون بیشتری در انگشت جمع كرده و ورم انگشت را بیشتر میکند.
بسیاری از زنان و مردانی که گرفتار تنگی حلقه و انگشتری در دست میشوند کسانی هستند که دچار بیماریهای خاص و دارای فشار خون بالا هستند. آنها شاید در حالت عادی مشکلی با انگشتر و حلقهای که در دستشان است، ندارند، اما وقتی داروهایشان را مصرف نمیکنند یا با حمله قلبی روبهرو میشوند انگشتان دستشان ورم میکند.
این کارشناس آتشنشانی با اشاره به جنس انگشتريهای جدید گفت: در سالهای اخیر از انگشترهایی از جنس فلزات مختلف مانند آهن، تیتانیوم و... استفاده میشود و این فلزات به دلیل جنس سختشان هنگام درآوردن از انگشت هم برای صاحبشان دردسرساز هستند و هم برای نیروهای آتشنشانی، زیرا جنس آنها باعث ایجاد حساسیت برای صاحبشان میشود و از آنجا که عرض زیادی نیز دارند و پهن هستند زمان عملیات خارج کردن آن از انگشت ورم کرده طولانیتر میشود. این انگشترها باعث کندی خونرسانی به انگشت میشوند و با ورم کردن انگشت عملیات نجات به سختی انجام میگیرد. حتی بعضی جوانها از پوشن (حلقه) شیرهای آب به عنوان انگشتری استفاده میکنند که
5 سانتیمتر ضخامت دارند و نجات انگشتان افرد از شر چنین حلقههایی به خاطر ضخامتشان به سختی انجام میگیرد.
اسدی در ادامه گفت: گاهی دست یا انگشتان افراد خصوصاً کودکان در دهانه نمکپاش، سوراخ جاکلیدی درها یا حفرههایی گیر میکند که باید از امدادگران سازمان آتشنشانی کمک خواست.
معمولاً این موارد به دلیل بیمبالاتی و سهلانگاری خانوادهها اتفاق میافتد و در بسیاری از موارد کودک و خانوادهاش دچار زحمت میشوند. در این گونه موارد نیز خانوادهها با شنیدن گریه و زاری کودکانشان دچار استرس میشوند و سعی میکنند دست گیر افتاده آنها را به زور خارج کنند که این کار را دشوارتر میکند و باعث صدمه به آن میشود. بهترین راه چاره که سریعترین آن نیز هست مراجعه به نزدیکترین ایستگاه آتشنشانی است.
رئیس ایستگاه 8 آتشنشانی به خانوادهها توصیه کرد: برای درآوردن حلقه یا هر شيء دیگر از انگشتان دست باید به ایستگاههای آتشنشانی مراجعه کرد اما گاهی افرادی به دلیل کهولت سن یا هر بیماری، نمیتوانند به آتشنشانی مراجعه کنند یا نیاز به عمل جراحی هست که در این گونه موارد کارشناسان آتشنشانی خود در محل حادثه حاضر میشوند و اقدامات لازم را به عمل میآورند. وی گفت: اشتباهی که در بسیاری از موارد مشاهده میشود این است که افرادی با گیر کردن انگشتری در دستانشان برای خارج کردن آن به بیمارستان یا اورژانس مراجعه میکنند که در آنجا آدرس آتشنشانی را به آنها میدهند.
گريههاي كودكانه يك دزد جسور در بازداشت
لقبهايش خيليها را ميترساند؛ دزدي جسور، تكرو و سرشناس اما گريه ميكند و ميگويد: از زندان وحشت دارد.آرش بود و آرش چپ دست گردنبندقاپ معروف است. اين مرد مثل بچهها گريه ميكند و لجبازي دارد.
ساعت 2بعدازظهر 4 تير ماه سال جاري مرد جواني در حال عبور از خيابان خرمشهر تهران ناگهان متوجه شد موتورسواري با سرعت زياد به سمت وي نزديك ميشود.
اين جوان از ترس سر جايش ايستاد. ولي موتورسوار كه كلاه و ماسك بهداشتي بر صورت زده بود با دست چپش قصد داشت گردنبند طلاي عابر جوان را بدزدد كه موفق به اين كار نشد و به زمين خورد.
عابر پياده كه همچنان شوكزده بود به پليس گفت: مرد موتورسوار با سرعت بسيار زياد به من نزديك شد و با دست چپش ميخواست گردنبند طلاي مرا بقاپد كه مقاومت كردم و وي به زمين خورد. پس از بلند شدن از زمين ميخواست فرار كند كه با كمك چند تن از راننده تاكسيها و رهگذران ديگر غافلگيرش كرديم.
در ادامه در بازرسي بدني از مرد موتورسوار يك چاقو و 2 گردنبند طلا به دست آمد كه وي در بازجوييها به پليس گفت: من قصد دزدي از مرد جوان را نداشتم، بلكه اين برخورد فقط يك تصادف بود و سوءتفاهم بين ما به وجود آمده است و گردنبندهايي كه در جيبم است متعلق به يكي از دوستانم است كه ميخواستم آنها را برايش بفروشم. با ادعاي مرد موتورسوار به دستور داديار هاشميان از شعبه اول دادسراي امور جنايي رسيدگي به اين پرونده در دستور كار تيمي از پايگاه سوم پليس آگاهي تهران قرار گرفت.
مرد موتورسوار كه خود را «محمد» معرفي كرده بود پس از اينكه به پايگاه سوم منتقل شد تحت شناسايي كارآگاهان دايره مبارزه با كيفقاپي قرار گرفت. وي براي اينكه توسط مأموران كلانتري شناسايي نشود خود را با اسم دروغين معرفي كرده بود. «آرش»، معروف به «آرش لبو» همان مرد موتورسواري است كه در دام پليس گرفتار شده. وي در بازجوييها به پليس گفت: من حدود 2 ماه است كه از زندان آزاد شدهام و در طول اين مدت هيچ سرقتي نكردهام و 2 زنجير طلايي كه در جيبم بود متعلق به يكي از دوستان قديميام است.
با ادعاهاي ضد و نقيض «آرش لبو»، كارآگاهان كه ميدانستند وي يكي از گردنبندقاپان معروف و حرفهاي تهران است براي شناسايي طعمههاي وي دست به تجسسهاي ميداني زدند و در همان روزهاي ابتدايي تحقيقات موفق شدند چندين تن از كساني كه تحت سرقت قرار گرفته بودند را شناسايي كنند. يكي از طعمههايي كه گردنبند 3 ميليونياش توسط آرش به سرقت رفته بود با مراجعه به پايگاه به كارآگاهان گفت: چند روز پيش در حال صحبت كردن با تلفن بودم كه كيف جيبيام كه در دستم بود به صورت اتفاقي روي زمين افتاد، وقتي خم شدم تا آن را بردارم گردنبند طلايم مشخص شد. هنوز چند قدم نرفته بودم كه مرد موتورسواري كه كلاه موتورسواري روي سرش بود و ماسك به صورت زده بود نزديكم شد و در چشم بر هم زدني با دست چپش گردنبندم را قاپيد، اين مرد هيكل درشتي داشت و از پشت به نظر ميرسيد موهاي طلايي رنگي دارد.
با مواجهه حضوري چندين تن از طعمهها با آرش لبو و شناسايي شدن وي توسط آنان، وي همچنان بر بيگناهي خود اصرار داشت تا اينكه مرد ديگري به آگاهي مراجعه كرد و گفت كه وي نيز تحت سرقت قرار گرفته است و فيلم زمان دزدي را در اختيار دارد.
وي افزود: زماني كه آرش گردنبندم را قاپيد دوربين مداربسته يكي از فروشگاهها اين تصاوير را به طور اتفاقي ضبط كرده است.
در ادامه كارآگاهان براي روشن شدن ماجرا تصاوير دوربين را بررسي كردند و با نشان دادن تصاوير به آرش، وي را در برابر مدارك مستندي قرار دادند كه سرانجام وي مجبور به اعتراف شد.
آرش به كارآگاهان گفت: پس از اين كه از زندان آزاد شدم، وضعيت ماليام بسيار نامناسب بود و پولي نداشتم ، تصميم گرفتم دوباره دست به دزدي بزنم، با موتور در سطح شهر ميچرخيدم و جوانهايي كه زنجير طلا بر گردن داشتند را شناسايي ميكردم و اين بار با پوششي جديد با كلاه موتورسواري و ماسك به آنان نزديك ميشدم و در يك لحظه با دست چپ گردنبند را ميزدم و آن را به خريداري در خيابان صفا ميفروختم.
با اعترافات «آرش» و بررسي ساير پروندهها با استفاده از اين شيوه و شگرد، كارآگاهان موفق شدند 50 تن از كساني كه تحت سرقت از وي قرار گرفته بودند را شناسايي كنند.
سرهنگ كارآگاه حسين خانبابايي رئيس پايگاه سوم پليس آگاهي تهران به خبرنگار شوك گفت: آرش يكي از گردنبندقاپان قديمي تهران است كه داراي 4 سابقه در همين رابطه است، وي با استفاده از شگردي عجيب در سراسر تهران بويژه حوزه سركلانتري سوم مانند خيابان خرمشهر، سهروردي، كريمخان و شريعتي فعاليت داشته است.
وي در ادامه افزود: اين دزد حرفهاي معمولاً بين ساعت يك ظهر تا 5 عصر دزدي ميكرده است و گاهي اوقات نيز چنانچه با مقاومت طعمههايش روبهرو ميشد با تهديد چاقو از آنان سرقت ميكرد.
سرهنگ خانبابايي در پايان خاطرنشان كرد: با توجه به حرفهاي بودن «آرش» و سرقتهاي بالاي وي از همه كساني كه بدين شيوه و شگرد توسط موتورسوار با كلاه و ماسك تحت سرقت قرار گرفتهاند دعوت ميشود براي شناسايي پيگيري پرونده به پايگاه سوم پليس آگاهي تهران مراجعه كنند.
گفتوگو با آرش لبو
«آرش لبو» يكي از قديميهاي گردنبندقاپي است. وي همانند داشمشتيها حرف ميزند، آرش زانو زده و اشك تمساح ميريزد و مدام ميگويد كمكم كنيد. آرش ميگويد اگر اين بار نتواند از طعمههايش رضايت بگيرد و به مدت زيادي در زندان محكوم شود خودش را با 500- 400 قرص خواهد كشت. وي ادعا ميكند كه چندين سال در زندان بوده و به تازگي از آنجا رها شده است. وي هر شب كابوس زندان را ميبيند، از زندان بسيار ميترسد.
چند سال داري؟
37 سال
زن و بچه داري؟
زن دارم و تا 2 سال پيش بچه توراهي داشتم.
يعني الان نميداني بچه داري يا نه!
نه، نميدانم، همسرم 2 سال پيش زماني كه به خاطر گردنبند قاپي دستگير شدم از خانه قهر كرد و رفت و از آن زمان خبري ندارم. چندين بار جلوي در خانه پدرياش رفتم ولي جوابم را نميدهند.
از چه زماني گردنبندقاپي را شروع كردي؟
سال 78 براي نخستين بار دست به دزدي زدم و تا حالا 3 بار دستگير شدهام و به زندان رفتهام.
شنيديم در سرقتها تنهايي عمل ميكني؟
بله، من تنها كار ميكنم هيچ وقت كسي را همراه خودم براي دزدي نبردم، نميخواستم كسي بداند كه من دزدي مي كنم و براي خودم شريك پيدا كنم البته با اين كار ميخواستم كسي از كارم سر در نياورد و به آنان هيچ اعتمادي نداشتم. آنها 3سوته آدم را ميفروشند.
چطور شد از كلاه موتورسواري و ماسك در گردنبند قاپيها استفاده كردي؟
بعضي از مأمورهاي پليس مرا ميشناسند، براي اينكه دستگير نشوم از كلاه و ماسك استفاده ميكردم و طعمههايم نيز وقتي به آنان نزديك ميشدم هيچ شكي به من نميكردند.
براي چي به آرش لبو معروف شدي؟
بچه محلهايم به خاطر اينكه بعضي وقتها صورتم به رنگ سرخ درميآيد آرش لبو به من ميگفتند آرش چپ دست هم به دليل اينكه با دست چپ گردنبند را ميقاپم مشهور شدم.
حالا چرا با دست چپ دزدي ميكني؟
دست چپم قويتر است با دست چپ گردنبند را ميقاپم و با دست راست گاز ميدهم و فرار ميكنم.
شغل اصليات چه بود؟
موتورسازي داشتم و به خاطر اينكه موتورسواريام خوب بود به دزدي ميرفتم.
چطور شد به دزدي فكر كردي؟
سال 78 بازار تعمير موتور خوب نبود و با توجه به اينكه مهارت بسيار بالايي در موتورسواري داشتم تصميم گرفتم دست به دزدي بزنم.
چرا سر ظهر براي دزدي ميرفتي؟
ساعت يك تا 5 عصر شهر خلوتتر است و پس از دزدي اگر كسي دنبالت بيفتد شانس براي فرار داري ولي اين بار شانس نياوردم.
گردنبندهاي دزدي را چند ميفروختي؟
به طور مثال گردنبند يك ميليوني را 250 تا 300 هزارتومان ميفروختم.
با پولها چه كار ميكردي؟
هيچي داداش خرج ميكردم.
اعتياد هم داري؟
نه بابا، نه اعتياد دارم نه مشروبات الكلي مصرف ميكنم. مشتي من اين كاره نيستم.
پس چرا دزدي ميكني؟
(چند لحظهاي سكوت ميكند) در زندگيام خيلي اشتباه كردم كه مهمترين آنها همين دزدي بود.
دزدي ترس دارد؟
مشتي چرا ترس ندارد، هر كس بگويد نميترسد حرف مفت زده و دروغ ميگويد. پليس مساوي است با زندان و زندان هم مساوي است با بدبختي و بيچارگي!
چرا اينقدر از زندان ميترسي؟
داداش ترس دارد، من با اين همه گردن كلفتي و ادعايم آنجا بعضي شبها با كتاني ميخوابيدم.
چرا با كتاني؟
از ترس. اگر آنجا با كسي درگير بشوي كه شر يا گردنكلفت و قديمي آنجا باشد مطمئن باش سروقتت ميآيند و با چاقو خط خطيات ميكنند، كتاني ميپوشيدم كه اگر آمدند، بدوم و خود را به افسر نگهبان سالن برسانم.
تو كه از زندان ميترسي پس چرا دست به دزدي زدي؟
نميدانم، حماقت و بيشعوري.
حالا اگر زندان بروي چه خواهي كرد؟
ديگر حال و حوصله زندان و آدمهايش را ندارم. باور كنيد آنقدر كه در زندان نا امني و اعتياد وجود دارد جاي ديگري از اين مسائل خبري نيست، ديگر نميتوانم با آن آدمها چند سال زندگي كنم. اگر به زندان بروم خودم را با قرص ميكشم.
حرف آخر؟
همه اعضاي خانوادهام تحصيلكرده هستند و براي خودشان زندگي خوبي دارند از زماني كه آنان متوجه شدند من دست از دزدي برنداشتم با من قطع رابطه كردهاند اگر آن زمان از برادران و خواهرانم پول قرض ميگرفتم و دوباره موتورسازي ميزدم اين حال و روز من نبود. خيلي مقصر هستم و اگر آزاد شوم سعي ميكنم دست از دزدي بردارم.
شكارچي دختران شرق تهران درايستگاه مرگ
اين پسر با حمله به 2 دختر آنان را كشت و 5 دختر ديگر را روانه بيمارستان كرد .
اين شكارچي 24 ساله كه علي نام دارد در آبان و آذرماه سال 84 دو دختر به نامهاي ندا و اعظم را بيرحمانه به قتل رساند و پنج دختر ديگر را با چاقو هدف قرار داد اما اين دختران جان سالم به در بردند.
شامگاه 30 آبانماه سال 84 پليس پايتخت در جريان قتل دختر 21 سالهاي به نام ندا قرار گرفتند. وي جلوي خانهشان واقع در حوالي اتوبان بابايي با ضربات چاقو روي زمين افتاده و با وجود انتقال به بيمارستان تسليم سرنوشت مرگ شده بود. وقتي مأموران اداره قتل پليس آگاهي تهران براي رديابي قاتل به تحقيق دست زدند، مادر ندا گفت: دخترم كارمند يك شركت خصوصي بود. روز حادثه ساعت 8 شب به خانه بازگشت و زنگ در را زد همزمان با باز كردن در ناگهان صداي فرياد دخترم را شنيدم كه كمك ميخواست به سرعت خودم را به پائين رسانده و ديدم ندا پائين پلهها غرق در خون روي زمين افتاده است. بلافاصله دخترم را به بيمارستان رساندم اما تلاش پزشكان براي نجات جان وي فايدهاي نداشت و ندا پس از 2 ساعت به خاطر شدت خونريزي از پاي درآمد. با ادعاهاي مادر اين دختر كاوشهاي پليسي براي رديابي عامل جنايت ادامه يافت.
دومين قرباني
در حالي كه تحقيقات براي افشاي راز قتل دختر جوان ادامه داشت عصر 30 آذرماه سال 84 كارآگاهان پليس از مرگ دختر ديگري با ضربات چاقو در اتوبان باقري اطلاع يافتند.
كارآگاهان در محل جنايت به تحقيقات ميداني دست زدند و مشخص شد دختر جوان دانشجوي 26 سالهاي به نام اعظم سام دليري است كه وقتي پشت فرمان خودروي پرايدش بود با ضربه چاقو به قتل رسيده است. يكي از شاهداني كه اعظم را به بيمارستان انتقال داده بود در تحقيقات به پليس گفت: زماني كه سوار خودروام در اتوبان در حال حركت بودم ناگهان اين دختر را ديدم در حالي كه غرق در خون بود از خودروي پرايد سفيد رنگ خارج شد و روي زمين افتاد. بلافاصله من و چند رهگذر به كمكش رفتيم و ديديم كه چاقو خورده اما اينكه چه كسي وي را با چاقو زده نميدانم و اين دختر هيچ حرفي به ما نزد و نگفت قاتل كيست. ما نيز كسي را در اطراف پرايدش نديديم. اين ادعاها در حالي بود كه خواهر اعظم در تحقيقات پليسي گفت: خواهرم در آخرين لحظات پس از مرگ از دزد ناشناسي گفت كه سوار خودرويش شده و با چاقو به وي حمله كرده و كيف دستياش را به سرقت برده است.
كارآگاهان در حالي همه توان خود را روي رديابي قاتلان دو دختر جوان در شرق پايتخت متمركز كرده بودند كه هيچ مشابهتي بين آنها ديده نميشد.
هنوز سرنخي در دست نبود تا اينکه روز 24 آذرماه 84 دختر جواني در شرق تهران از سوي يك ناشناس موردحمله قرار گرفته و مجروح شده بود. اين دختر جوان كه جان سالم به در برده بود در تحقيقات به پليس گفت: وقتي از محل كارم در شرق تهران خارج شدم، ميخواستم به خانه بروم، ناگهان پسر جواني از پشت سر به من حملهور شد و با چاقويي كه در دست داشت، ضربهاي به كمرم زد.
وقتي كارآگاهان ديدند كه دختران در شرق تهران هدف حملات دزد تكرويي قرار ميگيرند، همه فرضيات حاشيهاي كه ساعتها كار را پيش روي آنان قرار داده بود، حذف كردند و به جستوجوي دزد چاقوكش پرداختند. اين در حالي بود كه اواخر سال 84 زن جوان ديگري كه در شرق تهران مورد حمله مرد شكارچي قرار گرفته بود، جان سالم به در برد و با مشخصاتي كه وي ارائه داد، مشخص شد اين پسر همان دزد تحت تعقيب است.
هيچكس دزد را نميشناخت تا اينكه بار ديگر دختر جواني در شرق تهران با اصابت ضربات چاقو به پرتگاه مرگ نزديك شد و با جراحيهاي پزشكي از مرگ حتمي جان سالم به در برد.
شكارچي دختران در شرق تهران پس از هفتمين اقدام كه روز 16 خردادماه سال 85 صورت گرفت، به خاطر سرقت تلفن همراه دختر جوان تحت كنترل مخابرات قرار گرفت، چرا كه قاتل سريالي با شماره يكي از دوستان آخرين طعمهاش تماس گرفته و قصد داشت با وي طرح دوستي بريزد.
با آموزشهاي پليسي اين دختر در همان اتوبان بابايي با قاتل چاقوكش قرار عاشقانه گذاشت و وقتي شكارچي پاي در كمينگاه پليس گذاشت، دستگير شد.
شكارچي دختران شرق تهران در بازجوييهاي جنايي به اعترافات هولناك دست زد و انگيزهاش را دزدي از دختران و وحشت دانست و گفت در سرقتهايش وقتي دختران ميخواستند مقاومت كنند، با چاقو ضرباتي به آنان ميزد كه نميدانسته دو تن از آنان كشته شدهاند.
علي در جلسات محاكمه و بازجويي گفت كه وقتي اعظم را در حالت پارك ديده و وي پشت فرمان با موبايل حرف ميزد، در را باز كرده و كنار اين دختر نشسته و خواسته تا كيف و موبايلش را به وي بدهد اما اعظم خواسته تا پياده شود كه وي با چاقو ضربهاي به شكم دختر جوان زده و با برداشتن كيف وي كه روي داشبورد بود، پياده شده و گريخته است.
اين شكارچي جنايتكار در خصوص ندا طالبي نيز گفت كه وي را تعقيب كرده و وقتي در خانهشان باز شده و ندا داخل راهرو رفته از پشت سر به وي حمله كرده تا با ضربه چاقو كيفش را بدزدد، اما هياهو و داد و فريادهايش باعث شده كه وي پا به فرار بگذارد و چند روز بعد به در خانه رفته و فهميده ندا كشته شده است.
قاضي شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران پس از محاكمه شكارچي دختران شرق پايتخت را به خاطر جناياتش به 2 بار قصاص نفس - اعدام -
5 سال زندان و 74 ضربه شلاق و به خاطر سرقت به يك سال زندان و به خاطر جراحت دختر ديگر به پرداخت ديه محكوم كرد.
ايستگاه آخر
قضات شعبه 42 ديوانعالي كشور پس از بررسي حكم شكارچي دختران شرق با تأييد نظر به اجراي آن دادند و پرونده در اختيار اجراي احكام دادسراي امور جنايي تهران قرار گرفت.
بنا به اين گزارش، داديار جمشيدي از اجراي احكام در اين خصوص به شوك گفت: با توجه به اينكه خانواده دو قرباني اصرار به قصاص دارند، پرونده براي استيذان در اختيار دفتر رئيس
قوه قضائيه قرار گرفت تا با دستور ايشان شكارچي دختران در شرق به دار مجازات آويخته شود.