۲۳ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۰:۰۱
فقیر

حاشیه‌های منتشرنشده و خواندنی از دیداریار

مهمانی در بهشت، در حسینیه امام(ره) در محضر نائب امام زمان(عج) تمام شد...و کوله بار سنگینی از فرامین حضرت آقا روحی له الفداه بر دوشمان گذاشته شد تا شاید با دعایش در صحنه عمل سربازی کوچک باشیم...
کد خبر : ۷۵۲۲۷

به گزارش سرویس وبلاگ صراط؛نویسنده وبلاگ فقیر در آخرین به روزرسانی وبلاگ خود نوشته است:


بعیده بتونم با این زبان قاصر و قلم ناقص از حاشیه های دیدار عاشقان و معشوق بگویم اما به رسم امانت و یادگاری چند خطی از باب "وصف العشق، نصف العشق" می نویسم.


قبلا دوبار قسمت شده بود و در بیت رهبری حضرت آقا را زیارت کرده بودم؛ یکبار 13 آبان و دفعه بعد اردیبهشت 90 با مردم استان فارس به مناسبت برگزاری کنگره شهدای استان. اما همیشه آرزو داشتم برای یکبار هم که شده دیدار دانشجویی ماه رمضان نصیبم بشه. دیدار ماه رمضان فیض کاملی از سخنرانی، نماز، افطار، جمعیت کم و زیارت از فاصله نزدیک است. هرسال ماه رمضان که می شد خودم رو می کُشتم تا کارت دیدار جور بشه، اما هرسال خبری نبود و اصلا شاید سهمیه ای نبود. امسال هم مثل هرسال پیگیر شدم، اما خبری نبود که نبود! تا اینکه خیلی اتفاقی یکی از دوستان تماس گرفت؛ گفت دیدار میری؟ منم ابتدا یک تعارفی زدم و گفتم حالا اگر فرد دیگه ای هست و... بعدش فورا گفتم چرا که نه با کله میرم.


رفقا وقتی فهمیدن هرچی به زبونشون اومد به من گفتن و کلی التماس دعا! یکیشون قبل دیدار پیامک داده میگه فقط یه چیز ازت میخوام؛ بهش میگم شما امر بفرما؛ جواب داده میگه برو انگشتر آقا رو برام بگیر...منم گفتم حتما! دلت خوش هستا. یکی دیگه از دوستان که اعجوبه ای هست میگه روی مقوا بنویس: "آسید علی جیگرتو..."


صبح رفتم دفتر مرکزی جنبش برای گرفتن کارت، همه ی بچه ها جمع بودن. خوجگی که قرار بود متن رو جلوی آقا بخونه نشسته بود تمرین می کرد و از فرط استرس پاهاش به لرزه افتاده بود! بازم مثل همیشه توی همان دقایق نود به متن اضافه میشه، که البته با جواب آقا که فرمودن :" گفته شد که بعضى‌ها نظرات کارشناسى میدهند، با نظر رهبرى مخالف است، میگویند آقا این ضد ولایت است. من به شما عرض بکنم؛ هیچ نظر کارشناسی اى که مخالف با نظر این حقیر باشد، مخالفت با ولایت نیست." روبرو شد وبچه ها خوشحال از اینکه تایید آقا رو گرفتن.


از سهمیه همه تشکل ها کم کرده بودن، جعفرنژاد دبیر جنبش عدالتخواه با ایثار کارت خودش رو به یکی از بچه ها داد و خودش نیومد. با بچه ها خودمون رو قبل از ساعت سه بعد از ظهر رسوندیم خیابان فلسطین. نزدیک تر که شدیم سیاهی جمعیت دیده میشد که ایستاده بودن توی صف اما خیلی شلوغ نبود. کم کم صف طولانی شد؛ یکی قرآن می خواند، یکی زیارت عاشورا، در گعده های بچه ها هم از ساعت بازشدن در حسینیه تا اینکه کجا بشینند و افطار چی میدن بحث میشد. عده ای هم بدون کارت اومده بودن تا شاید فرجی بشه، مثل وسط بازار صدا می زدن "کارت" "کارت" اما جوابی شنیده نمیشد...ناگفته نماند توی صف که بودم به رفقا پیامکی دادم تا دلشون بیشتر بسوزه...


از 7 خوان بازرسی گذشتم و به خانه مشترک همه بسیجی ها رسیدم. همان خانه ساده ای که تمام تحولات جهان از آنجا متاثر است و با یک حرف صاحبخانه تمام نقشه های مستکبران جهان نقش برآب می شود. تا رسیدم یاد مطلبی که قبلا به اسم "ازدمپایی پلاستیکی رهبرکبیرانقلاب تا سقف نم داده بیت رهبری" نوشته بودم افتادم و نگاهی به سقف کردم، ببینم درست شده یا نه! اما دیدم هنوز که هنوزه سقف بیت رهبری نم پس داده و تعمیرش هم نکرده بودن، بالاخره اینجا بیت رهبریست نه کاخ پادشاهی.


دل ها آروم و قرار نداشتند، مثل اسپند می جوشیدن، همه منتظر ورود آقا، شعر را همخوانی می کردیم. با حضور حاج آقا محمدیان رئیس نهادرهبری و پشت سرش بقیه مسئولین، ناگهان جمعیت فریاد زد:" ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم"... آقا آمد...دقایق اول همه مبهوت جمال و جلال آقا شده بودن و جز اشک محبت چیز دیگری نبود...با آقا چندمتری بیشتر فاصله نداشتم، اما جایی هم جز سر و کله بقیه برای نشستن نداشتم. تا الان که این رو می نویسم هنوز پاهام درد میکنه.


گرفتن چفیه از آقا تبدیل به یک قصه ای شده بود که آخر داستان نصیب نماینده بسیج دانشجویی می شود، چون بصورت خیلی اتفاقی! اولین نفری هست که در محضرآقا صحبت می کند. اما این بار در کمال ناباوری قاری قرآن بعد از قرائت قرآن از آقا اجازه گرفت و بعد از بوسیدن دست آقا، چفیه را گرفت، جمعیت هم آه حسرتی کشید، تا بقیه سخنرانان دانشجو بی خیال چفیه شوند. من هم که در دیدار قبلی به طریق محیرالعقولی توانسته بودم چفیه آقا رو بگیرم، امسال هم با سفارش موکد دوستان به این نیت رفته بودم اما زهی خیال باطل! اما نماینده انجمن اسلامی زرنگی کرد و با یک بغل چفیه خدمت آقا رسید و چفیه ها را متبرک کرد و حالشو برد.


صحبت های دانشجوها شروع شد؛ هر کس از هر جایی میگفت، بعضی انگار داشتند بیانیه می خواندند، دیگری همان حرف های گذشته آقا را دوباره تحویل ایشان می داد، اعتراض به برخورد تند با نیروهای حزب اللهی فصل مشترک صحبت های چند نفر بود که با تکبیری از ته دلمان و واکنش در خور توجه آقا مواجه شد.


نماینده بسیج دانشجویی با اقتباس از کلام شهید رجایی می گوید:" ما اگر لقمه نانی داشته باشیم 75میلیون نفری این لقمه را خواهیم خورد." آنچنان به دل جمعیت می نشیند که صداهای احسنت بچه ها به گوش می رسد و در جای دیگری از فوتبال نیز می گوید:" چرا باید مجموع دستمزد سالیانه ی اعضای یکی از تیم های لیگ برتر با مجموع حقوق سالیانه اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر برابری کند؟"


نوبت به مهدی امیریان دبیر تشکیلات تحکیم وحدت و همشهری خودمان می رسد. صحبت های تند و تیزی می کند، از آزادی بیان و سیاست های انقباضی نسبت به فعالیت های سیاسی و مانع شدن برخی از نهاد رهبری دانشگاهها برای برگزاری کرسی ها؛ تا اینکه در اوج صحبت ها می گوید:" راستی از کجا به دانشگاه فشار اعمال می شود؟" و آقا خیلی لطیف در جواب فرمودن:" کسانی که می گویند فشار هست باید بگویند فشار از کجاست؟" همین باعث شد تا حسینیه از خنده منفجر شود. امیریان که اسمش را اشتباه خوانده بودند در میان خواندن متن توقف کرد و رو به آقا گفت امروز هم توی بیت رهبری اینطور با ما برخورد می شود و اسم من را نمی آورند اما من به پای نظام و شما نمی گذارم. که البته با لبخند پدرانه آقا و زمزمه های بچه ها همراه می شود. با خودم فکر می کنم تحمل ولی امر مسلمین جهان چه بی انتهاست و در عوض نقدپذیری مسئولین بی ظرفیت ما که تحمل شنیدن یک نقدساده در یک وبلاگ را ندارند و طرف را به حبس می شکند، چقدر است؟!


نماینده انجمن اسلامی که خیلی هم حرفه ای عمل می کند، بسیار محکم می گوید:" ما دانشجویان مدتهاست که دندان لق ارتباط با امریکا را کشیده‌ایم و اعلام می داریم که در دهان کسانی خواهیم زد که بخواهند به بهانه مذاکره با آمریکا خط مقاومت را تضعیف کنند." که با فریاد تکبیر جمعیت همراه شد. در ادامه می گوید:" کار برای خدا و خدا یعنی انتخابات" که لبخند تایید آمیز بچه ها به او قوت قلب می دهد. در ذهنم برخی از حضرات مرور می شوند...اما نماینده انجمن به خط می زند و با صراحت می گوید:" به نظر می رسد خطوط قرمز در قوه قضائیه رنگ و بوی خانوادگی گرفته است." این جمله کاملا در ذهنم نقش بست، تا اینکه الان وقتی در سایتها سرچ می کردم، دیدم بله، تمامی سایت ها این قسمت را به "امیدواریم خطوط قرمز در قوه قضائیه رنگ و بوی دیگری نگیرد" تغییر داده اند، حتی سایت رسمی اتحادیه های انجمن های مستقل اسلامی این قسمت را حذف کرده!!! فتامل...


نماینده اردوهای جهادی که البته حرفهایش مورد استقبال آقا هم قرار گرفت، یک سوتی داد در حد تیم ملی! وقتی داشت متن را از روی کاغذ می خواند، پشت کاغذ که قاعدتا باید سفید باشد، تبلیغات گزینه 2 بود! ظاهرا این بچه های جهادی میخواستند اسراف نشه روی کاغذ گزینه 2 متنشان را نوشته بودند!!!


همه سخنرانان بعد از صحبتشان خدمت آقا می رسیدن، بین همه امیریان که اتفاقا از همه تندتر و صریح تر هم حرف زده بود، وقتی خدمت آقا رسید چند دقیقه پشت سرهم دست آقا را می بوسید و از آقا میخواست دستی به سرش بکشند، ما هم فقط نظاره می کردیم و حسرت می خوردیم، آنقدر خدمت آقا بود که اسم نفر بعدی را خوانده بودن و پشت تریبون منتظر شروع سخنرانی بود، اما امیریان دلش نمی آمد برگردد. نماینده رسانه های دانشجویی برخلاف همه خم شد تا پاهای آقا را ببوسه اما آقا نذاشتن و محافظ ایشان هم فورا مانند عقابی به بالای سرش رسید.


دو ساعت و نیم دانشجوها حرف می زدن همه خسته شده بودن و با فرستادن صلوات شروع صحبت های آقا را طلب می کردیم اما آقا با صبر و متانت گوش میدادن و هر از گاهی هم نکاتی رو یادداشت می کردن. همه نگاه به ساعت می کردن ؛ پس آقا کی حرف بزنن؟! بالاخره آقا خودشون حرفهایی با ما دارن و جواب سئوالات رو هم باید بدن. آقا که خواستن شروع کنن چندنفری از میان جمعیت بلند شدن که حرف بزنن، ما هم به زور اونا رو مجبور می کردیم بشینند و مدام صلوات می فرستادیم تا اینکه آقا فرمودن:" اولاً من مدیر جلسه نیستم؛ من یکى از شرکت کنندگان جلسه‌ام؛ مدیریت جلسه آنجاست؛ بنابراین از من نباید وقت بخواهید." که دوباره موج خنده در جمعیت به راه افتاد. و بعد فرمودن: "ثانیاً اگر بنا باشد من وقت بدهم، به هر ده نفرِ آن حضرات وقت میدادم." مسئولینی که حتی سالی یکبار هم جرات ندارند و به اصطلاح خودشان وقت ندارند بین دانشجویان بیایند باید یادبگیرند؛ آخر هم آقا وقت نکردن تمام حرفهاشون رو بزنن و منم در دلم هرچی تونستم به این سخنرانان دانشجو گفتم.


با شروع صحبت های آقا سکوت زیبایی حکم فرما شد، همه گوش به فرمان ره بر نشسته بودن؛ آقا از ضرورت حضور مسئولان در دانشگاهها و پاسخگویی به دانشجویان گفتن، اما نکته جالبش ذکر اسم فرماندهان سپاه و نیروهای مسلح بود که یادندارم قبلا آقا از آنها چنین مطالبه ای داشته بود.


آقا از آرمانگرایی و مرز جدی آن با پرخاشگری گفتند. فرمودن: "خوب بود که رفتید جلوی سفارت آن کشور خبیث، اما نباید می رفتید داخل" و نقل به مضمون که من به شما پیام داده بودم که داخل سفارت نشوید. این حرف آب سردی بود بر تسخیرکنندگان و مدافعان تسخیر سفارت که در جمعیت هم بودن، عده ای سرشان را پایین انداختند، برخی هم قندتوی دلشان آب شد و بعد جلسه به رخ بقیه می کشیدند که دیدید گفتیم کارتون اشتباه بود؟ جالبه این قسمت از صحبت های آقا توی سایت خامنه ای دات آی آر حذف شده!!!


آقا در جای دیگه گفتن: "در موضوع غزه یک عده از دانشجویان رفتند فرودگاه که بروند غزه! احساسات دانشجویان خوب بود، ولی رفتن به غزه در آن زمان نه جایز بود و نه امکان داشت." یاد تجمع خودمان جلوی سپاه استان و بعد رفتن به فرودگاه افتادم که برخی رفقا اونقدر جو گرفته بودشون که واقعا شال و کلاه کرده بودن برن غزه!


اما چیزی که آقا واقعا از ما گلایه داشتن پرهیز از قول به غیرعلم، تهمت، غیبت و در ادامه هم خطر رقابت برپست و مقام را این بار به ما دانشجویان و نه مسئولان گوشزد کردند. و مطلبی هم فرمودن که انگار دقیقا مخاطب آقا خود من هستم:" سقف معرفت خودتان را، سایتهاى سیاسى و اوراق روزنامه‌ها و پرسه زدن در سایتهاى گوناگون قرار ندهید" و همچنین نکته ی مهم و مورد غفلت واقع شده ای که شما دانشجوها با تشکل های دانشجویی جهان اسلام ارتباط بگیرید.


نماز را با فاصله چند متر پشت سر نائب امام زمان(عج) خواندیم. سفره آخر حسینیه پهن شده بود. برخلاف تصور همه خبری از مرغ نبود، افطار لوبیا پلو! خوردیم. آقا آمدن سر همان سفره ها و در کنار دانشجوها، منم که اون نزدیک ها جا نشده بودم، برای دقایقی قید غذا رو زده بودم و در فاصله 3 متری ایستاده روی ماه حضرت آقا را تماشا می کردم که صدالبته با برخورد محافظین روبرو شدم.


از آخر حسینیه فردی نوزادش را به زور جلو می برد و آقا دستی به سرش می کشد و لقمه ای دهانش می گذارد، و ما هم با حسرت صلواتی نثار آقا می کنیم. بعد هم متوجه میشم یکی از دانشجوها با سروصدا کردن توجه آقا رو جلب میکنه و اجازش میدن بره خدمت آقا و منم تو دلم می گفتم کاشکی یه داد و بیدادی می کردم شاید منم...


آقا بلند شدن برن، ما هم دویدیم طرف در خروجی تا اونجا راحت تر و از نزدیک تر آقا رو ببینیم، اما هرچی وایسادیم آقا نیومدن، بعد محافظ ها گفتن از یک در دیگه آقا خارج شدن و ما هم همگی ضایع شدیم...


در اتوبوس تهران_شیراز نشسته ام و از پنجره به بیرون نگاه می کنم؛ هنوز ساعتی از دیدار نگذشته است دلم تنگ آقا و حسینیه شده است...و الان هرچه که می گذرد دلتنگ تر می شوم... اگر یوسف فاطمه(عج) بیاید چه محشری می شود؟!


مهمانی در بهشت، در حسینیه امام(ره) در محضر نائب امام زمان(عج) تمام شد...و کوله بار سنگینی از فرامین حضرت آقا روحی له الفداه بر دوشمان گذاشته شد تا شاید با دعایش در صحنه عمل سربازی کوچک باشیم...