۱۳ فروردين ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۹
رضا رجبی از خاطرات تلخش می گوید

مدیر آکادمی استقلال چگونه معتاد شد؟

در همین فكر و خیال‌ها بودم كه همان آشنایی كه در كنارم نشسته بود یك تكه تریاك در دستم گذاشت و برایم چایی ریخت و گفت این را بخورم تا آرام شوم. گفت اگر همینطور پیش بروم من هم سكته می‌كنم.
کد خبر : ۱۰۲۹۲۳
"صراط ورزشی" - می‌مانم كه چطور رویكرد گفت‌وگو را با او در میان بگذارم. می‌دانم كه روحیه حساسی دارد و اهل گفت‌وگو نیست. با خودم كلنجار می‌روم. همه راه‌ها را مرورمی‌كنم. آكادمی فوتبال تیم استقلال؟ باشگاه استقلال؟ پس از چند ساعت كلنجار پشت خط تلقن همراهش هستم. می‌گویم كه می‌خواهم از مشكلات زندگی كه تا امروز برایش پیش آمده بپرسم. زرنگ‌تر از آن است كه اجازه دهد آرام در طول مصاحبه پای اعتیاد را وسط بكشم. با خنده می‌گوید چرا حاشیه می‌روید می خواهید از زمانی كه گرفتار اعتیاد بودم بپرسید؟ و من شرمنده می‌شوم.
***
همه چیز از كودكی شروع شد
مصاحبه با رضا رجبی در حالی كلید خوردكه این فوتبالیست قدیمی كه امروز اعتیار را شكست داده است با اعتماد به نفس حاضر شد از دورانی كه معتاد بوده بگوید و به دوران تولد دوباره‌اش برسد. «بگذارید برگردیم به خیلی سال‌های قبل. زمانی كه فقط  5 سال داشتم و در همان سن كم یم‌دانستم كه بدون پدر و مادر زندگی برایم بی‌معتنی است. خیلی وابسته آنها بودم. 7 سالم شد. از مدرسه می‌ترسیدم چون قرار بود مدرسه من را ساعت‌ها از خانه دور كند. به یاد دارم همه هم سن و سال‌هایم خوشحال بودند كه به مدرسه می‌آیند و من چند روز پیش از شروع مدرسه غمگین‌ترین پسر بخانه و محله‌مان بودم. نمی‌دانم این وابستگی از كجا شروع شد. مشاید به خاطر این بودكه فرزند اول خانواده بودم و همیشه پدر و مادر را كنار خود دیده بودم. زمانی كه به دم در مدرسه رسیدم نیم‌دانید چه حالی داشتم. گریه می‌كردم. به سختی از مادرم جدا شدم. دلم می‌خواست دنیا روی سرم خراب شود ولی مادرم از كنارم نرود و مرا در مدرسه با كسانی كه هیچ شناختی از آنها نداشتم تنها نگذارد. می‌ترسیدم در جمعی حضور داشته باشم كه هیچ كدامشان را نمی‌شناختم.»
اعتیاد یعنی وابستگی و ناآگاهی
رضا رجبی بیشتر مشكلاتی كه در زندگی گریبانگیرش شد و او را به منجلاب اعتیاد كشاند برگرفته از همان اختلال‌های دوران كودكی‌اش می‌داند و حتم دارد اگر در آن دوران این اختلال‌ها درمان می‌شد هرگز او پا در راهی نمی‌گذاشت كه با قدم زدن در این راه با زندگی‌اش بازی كند: «همه چیز باید از همان دوره كودكی درست می‌شد اما وابستگی‌های من كم كه نشد هیچ، هر روز هم بیشتر شد. احساس می‌كردم حتی اگر یك ساعت مادر و با پدر كنارم نباشند همه چیز را می‌بازم. این ترس در حدی بود كه یك شب تا صبح پای تخت مادرم با چشمان باز نشستم و خوابم نبرد. ان هم فقط برای اینكه مادرم در خواب كمی بد نفس می‌كشید و زمانی كه دیدم نفس‌هایش عادی نیست تمام بدنم سخت لرزید و با هراس كنار مادر نشستم تا نكند حالش بد شود و من متوجه نشوم. نشسته بودم كنار مادر و اشك می‌ریختم. صبح كه مادرم بیدار شد چشمان خوب الود مرا دید هیچ وقت به كسی نگفتم كه من تا این حد از نبود والدینم می‌ترسم.»
از فرانسه تا جام كوكاكولا
از همان دوران دبستان سعی كرد به جای اینكه با دیگران ارتباط صمیمی بگیرد با توپ فوتبال دوستی كند: «از همان كودكی ترجیح دادم بیشتر زمانم را با توپ فوتبال بگذرانم تا اینكه برای گذراندن اوقاف فراغتم برنامه‌ریزی‌های دیگری كنم. نمی‌دانم چه شد اما درست سال 1354 بود كه در سن 15 سالگی در تیم «كارگران»‌بازی كردم. به یاد دارم آن زمان تیم سازمان گوشت و تیم ایران خودرو جزو بهترین تیم های كارگران بودند. خوب توپ می‌زدم. مربی‌ها راضی بودند. سال 55 به تیم ملی نوجوانان دعوت شدم و كاپیتان تیم در بازی‌های كن فرانسه بودم. در تیم ملی هم خوب بازی كردم و می‌توانستم از نگاه هواداران بفهمم كه از بازی‌ام راضی هستند. در همان سال ها برای مسابقات به فرانسه رفتیم و سال 56 كاپیتان تیم ملی جوانان شدم. همان سال در جام كوكاكولا در تونس شركتكردیم. چه روزهای خوبی بود. مسابقات 21 ساله‌های جهان هیچ وقت از یادم نمی‌رود. از آسیا فقط ایران و عراق در این مسابقات شركت كرده بودند. تیم ما ششم شد و تیم عراق شانزدهم.»
جام جهانی آرژانتین و انصراف از دانشگاه
سال 57 رضا رجبی با تیم ملی 23 ساله‌ها عازم فستیوال فرانسه شد. «زمانی هك از فستیوال برگشتم توسط حشمت مهاجرانی به تیم ملی بزرگسالان دعوت شدم. باورم نمی‌شد اما این حقیقت داشت. دیگر خیلی از مربی‌ها رویم حساب می‌كردند ولی هنوز درونم پر از غم و ترس بود. به دیگران نمی‌فهماندم، اما همیشه منتظر یك اتفاق بد بودم. احساس می‌كردم قرار است حادثه‌ای رخ بدهد كه دیگر نتوانم بازی كنم و یا زندگی كنم. شب‌ها كابوس می‌دیدم و ترس‌های در خواب‌هایم كاملا مشهود بود.»
رضا رجبی یكی از فوتبالیست‌هایی بود كه برای حضور در جام جهانی آرژانتین انتخاب شده بود و در كویت هم همراه تیم بود ولی به دلیل حساسیت‌های جام 23 ساله‌های جهان كه برای اولین بار «ایران» به این مسابقات دعوت می‌شد رجبی به همراه نادر فریاشیران و حمید علیدوستی به فرانسه رفتند.
پس از انقلاب اسلامی نیز رجبی جزو اولین كاروان ورزشی بود كه به مسكو رفت. او درباره آن روزها می‌گوید: «هر روز بهتر می‌شدم. هر روز تكنیك‌های بیشتری را می‌آموختم. سال 55 دانشگاه قبول شدم. در رشته تربیت بدنی درس خواندم اما بعد از انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها، نتوانستم درسم را ادامه دهم. از اینجا به بعد سستی های من شروع شد. یك حادثه به راحتی می‌توانست من را از تصمیماتم و حتی از آنچه هستم دور كند. شرایط ورزشی‌ام كه برایمان پیش آمد كمی هراسناكم كرده بود.»
سال سقوط
سال 56 مبلغ قرارداد این فوبتالیست‌ با سابقه 95 هزار تومان بود. او هیچ مشكل مالی‌ای در زندگی خود نداشت: «سال 56 درست همان سالی بود كه به استقلال رفتم. به یاد دارم پولی كه پیش از آن به دست آورده بودم تا چند سال بعد هم خرج و مخارج زندگی ام را تامین می‌كرد.و آن روزها یك پیكان 16 هزار تومان بود. از آنجا كه در تیم استقلال فضایی حاكم بود كه فوتبالیست‌ها باید بهترین ماشین را می‌گرفتند و بهترین لباس را می‌پوشیدند من هم به پیشنهاد دوستان و اشنایانم یك گلف خریدم اما نه گلف كمك كرد و نه شهرت و نه هورای تماشاچیان در زمانی كه گزارشگر فریاد می‌زد رضا رجبی»
فوتبالیست با تجربه كه در طول زندگی ورزشی‌اش در 7 داربی بازی كرده بود سال 60 را سال سقوط خود می‌داند: «همه چیز خوب پیش می‌رفت. در المپیك شوروی هم شركت كردم ولی ناگهان همه چیز عوض شد. پدرم فوت كرد. زمانی كه این خبر را شنیدم پاهایم سست شد و به روی زمین افتادم. چرا؟ چرا بین این همه ادم من باید یتیم می‌شدم. تمام روز را گریه كردم، به همراه خانواده به همدان رفتم تا پدر را به خاك بسپاریم. خودم نمی‌دیدم چه به سرم آمده است اما هركسی كه من را می‌دید می‌گفت چرا اینطوری شدی؟ پس از خاكسپاری آمدم و سوار ماشین شدم. یكی از آشنایان هم كنار من نشست. در تمام مدتی كه در ماشین نشسته بودم فكر می‌كردم كه دیگر دنیا برایم به آخر رسیده است. حالا باید با سه برادرم چه كنم؟ مادرم چه می‌شود؟ از پس وظایف فرزند ارشد بودن خانواده برمی‌آیم یا نه؟ در همین فكر و خیال‌ها بودم كه همان آشنایی كه در كنارم نشسته بود یك تكه تریاك در دستم گذاشت و برایم چایی ریخت و گفت این را بخورم تا آرام شوم. گفت اگر همینطور پیش بروم من هم سكته می‌كنم. فكرش را بكنید، هنوز چند دقیقه هم از خاكسپاری پدرم نگذشته بود. تریاك را با چای خوردم. زمانی كه از ماشین پیاده شدم اساس كردم كه حالم خیلی خوب است. خیلی از حس‌های منفی را دیگر نداشتم.»
فوتبالیست جوان آن روزها درباره شروع اعتبادش می‌گوید: «همه چیز به آرامی شروع شد. همه رنج‌هایم را می‌خواستم با مواد آرام كنم. مرگ پدر برایم خیلی سخت بود. حامی‌ای را از دست داده بودم كه بدون او زندگی را نمی‌خواستم. شروع كردم به مجوز صادركردن مصرف مواد برای خودم. یك روز با خودم می‌گفتم چرا مادرم به من اخم كرد و یك روز باخت تیم دلیل مصرفم می‌شد. دیواری از انكار برای خودم ساخته بودم و تا اتفاقی برایم رخ می‌داد به سمت مواد می‌رفتم تا به خیال خودم با مصرف آن انرژی بگیرم.»
رضا رجبی رفته رفته آنقدر به مواد اعتیاد پیدا كرد كه تریاك را جایگزین هر تفریحی كرد. «خیلی از دوستان خوبم كنارم بودند كه می‌؛فتند بیا جمعه به كوه برویم و یا روز تعطیل را در طبیعت بگذرانیم اما من دیگر گرایشی به سمت آنها نداشتم. به آنها می‌گفتم كه حوصله ندارم و بعد با دوستانی كه می‌دانستم در محافلشان مواد مصرف می‌كند ارتباط می‌گرفتم. اوایل فقط تفننی مصرف می‌كردم. هفته‌ای یك بار آن هم در خانه دوستان. هر زمانی كه حس می‌كردم از لحاظ اساسی كم آورده‌ام به سمت خانه كسانی می‌رفتم كه می‌دانستم در محافلشان مواد مصرف می‌كنند. انجا یك سری افرادی را می‌دیدم كه می‌توانستم به راحتی با آنها حرف بزنم. همان حرف‌هایی كه باید در خانه خودم به ادر و برادرانم می‌گفتم و در دل نگه داشته بودم را در این محافل با اعتماد به نفس كامل بیان می‌كردم چون همیشه انها را شبیه خودم می‌دانستم. هر بار به امید یك اتفاق نو در این محافل شركت می‌كردم ولی نمی‌دانستم هر بار فقط تكرار است و تكرار و هیچ اتفاق جدیدی قرار نیست برایم بیفتد.»
زمانی رسید كه رضا رجبی دیگر در تیم استقلال توپ نزد و از فوتبال خداحافظی كرد: «سال 67 از تیم استقلال بیرون آمدم. دیگر مصرفم بالا رفته بود. سال 68 دیگر فوتبال را كنار گذاشتم و تماس‌هایم با فروشنده‌های مواد شروع شد. هر روز مواد مصرف می‌كردم. 8 سال هر روز تریاك مصرف می‌كردم. فكر می‌كردم كسی نمی‌فهمد. چه كسی به ذهنش می‌رسید كه فوتبالیست تیم مل یو تیم استقلال پای منتقل بنشیند؟ با خودم می‌گفتم انقدر خوش‌تیپ و سرحال می‌گردم تا كسی باور نكند كه من مواد مصرف می‌كنم. اما دریغ از اینكه همه می‌دانستند من اعتیاد دارم. سال 74 بود كه دیگر كارم به سه بار مصرف كردن در روز كشیده شده بود. صبح، ظهر و شب. دیگر یك معتاد تمام عیار بودم. خرجم را درمی‌اوردم اما همه را دود می‌كردم.»
جهش از تریاك به هروئین
بعد از چند سال، مصرف مواد قبیل زیاد حالش را خوب نمی‌كرد: «یكی از دوستانم كه چندین سال بود اعتیاد شدید داشت به من نگفت كه تریاك دوره‌اش سر رسیده و بهتر است كه هروئین را تجربه كنم. او تاكید كرد كه اگر جایی گیر كنم اعتیاد تمام وجودم را له خواهد كرد اما مصرف هروئین آسان‌تر است. همیشه این دوستم را دعا می‌كنم جون باعث شد من با مصرف هروئین به قعر گنداب اعتیاد كشیده شوم. شاید اگر می‌خواستم همان مواد قبلی را ادامه دهم هیچ‌گاه كارم به پارك و توالت‌های عمومی نمی‌رسید. هروئین اوج بدبختی است. معتاد با مصرف این مواد مشت مشت خاك روی زندگی خودش می‌ریزد و خودش را زنده به گور می‌كند.»
چند نفر از دوستان و هم تیمی‌های سابق این بازیكن فوتبال حدس زده بودند كه او در دام هروئین افتاده است. خواستند كمك كنند كه ترك كند ولی رضا تصور می‌كرد كه هیچ وقت نیاز به نصیحت آنها ندارد. او احساس می‌كرد به جای نصیحت به مواد نیاز دارد: «من با هروئین در طول 6 ماه به اخر فلاكت رسیدم. دیگر دوستی دورم نبود. روش مصرف مواد عوض شده بود. تا دیروز دور هم می‌نشستیم و می‌گفتیم و می خندیدم و مواد مصرف می‌كردیم و حالا دیگر نه خنده‌ای بود و نه مهمانی و نه خبری از دوستی بود كه با حرف هایش دلم را گرم كنم كه یكی دیگر هم هست كه مقابلم نشسته و معتاد است و فقط من اعتیاد ندارم.»
فوتبالیست حرفه‌ای دیگر كارش به دستشویی‌های عمومی كشیده شده بود: «اواخر سال 78 بود. خیلی خمار بودم. از موادفروش مواد خریدم و به توالت یك مركز عمومی رفتم و شروع كردم به مصرف مواد. ناگهان سرایدار با پا به در دستشویی زد و در را باز كرد و از من خواست بیایم بیرون. با خودم گفتم حتما دیده كه من مواد خریدم بی‌خبر از اینكه از چهره‌ام اعتیاد می‌بارید و من هنوز هم باور نداشتم.»
دیگر لحظه‌های آقای فوتبالیست با هروئین گره خورده بود: «هر روز در به در دنبال فروشنده بودم. مواد می‌گرفتم و مصرف می‌كردم و هنوز نشئه نشده فكر این بودم كه دفعه بعد كی مواد مصرف كنم. حتی دیگر عبدالعلی چنگیز هم در جریان اعتیادم قرار گرفته و جویای احوالم بود اما هیچ وقت از دیدن هم‌تیمی‌ها یا ورزشكاران دیگر روحیه نمی‌گرفتم تا اینكه یك حادثه همه چیز را عوض كرد.
شب جمعه 10 مردادماه سال 79 بود. به سراغ فروشنده‌ای در غرب تهران رفتم. مواد خریدم و مصرف كردم و بعد روی نیمكت یك پارك خوابم برد. صبح ساعت یك ربع مانده به 9 چشمانم را باز كردم و دیدم كه مردی مرا تكان می‌دهد و می‌گوید: آقا پاشو. به خودم آمدم، دیدم یك گروه ترك اعتیاد هستند كه از قضا آن روز جلسه خود را در آن پارك برگزار می‌كردند. نمی دانم چرا، اما حس روی نیمكت خوابیدن در پارك له‌ام كرده بود. چانه‌زنی با موادفروش‌ها، نگاه خانواده و مردم دیگر چیزی از غرورم باقی نگذاشته بود. تا چند سال پیش در امجدیه تا نامم می‌آمد تماشاچیان فریاد می‌زدند «شیره، شیره» و امروز شیر محبوب آنها به موادفروش‌ها التماس می‌كرد و در دستشویی‌های عمومی مواد مصرف می‌كرد و روی نیمكت پارك می‌خوابید.
برای یك لحظه از خودم متنفر شدم. به مردی كه در نزدیكی‌ام ایستاده بود گفتم می‌شود من هم در این جلسه حضور داشته باشم. او هم با خنده گفت كه تنها لازمه شركت در این مجالس تمایل من است. ان روز رضا رجبی با شركت در این جلسه، جذب آن شد و تولدی دوباره یافت. او توانست بعد از سال ها مواد را ترك كند و پس از این تولد حدود 1300 نفر را به این مراكز دعوت كرد و برای ترك اعتیادشان تلاش كرد.او پس از سا‌ها به فوتبال برگشت و امروز مدیر آكادمی استقلال و مشاور عالی فنی باشگاه استقلال است: «یادم هست وقتی كه معتاد بودم،‌حواد قراب مرا به آزمایشگاه برد تا آزمایش بدهم اما آنقدر مغرور بود كه با جواد دعوا كردم. چون نمی‌خواستم قبول كنم كه اعتیاد تمام وجودم را گرفته است.»
رجبی خاطره‌ای از مادرش تعریف می‌كند: «درست همان شب جمعه‌ای كه من در پارك خوابم برد مادرم خواب دید كه در امجدیه ایستاده. دور تا دور ورزشگاه را نوار مشكی و سفید كشیده‌اند. مادرم به در و دیوار نگاه می‌كند، می‌گوید پسر من روزی در این ورزشگاه توپ می‌زد چه شد كه  امروز به این وضع افتاد و صدایی می‌شوند كه می‌گوید اگر نوار مشكی را پاره كنی پسرت به تو برمی‌گردد.» او خواب مادر را نشانه‌ای می‌داند برای پاك ماندن. «ثانیه‌ها را می‌شمارم. دقایق برایم ارزشمند است. ساعت‌ها كه جای خودش را دارد. از آن روز تا امروز 11 سال و 7 ماه و 5 روز می‌گذرد. من در این مدت لب به مواد نزده‌ام