۰۹ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۸

عبرت از "عاشورا" برای حفظ انقلاب

تفکر سنتی قبل از سازندگی مفاهیم انسان اثبات‌شده‌ای که دارای یک ذات انسانی است را ارائه می‌داد و شخصیت‌های "کاظم" و "عباس" "آژانس شیشه‌ای"، هر یک در وجهی نمایانگر آن بودند.
کد خبر : ۱۱۳۸۹۴
صراط:  شیطان، گام به گام و ذره ذره می‌برد. این است، عبرت عاشورا. و تصور من این است که این اتفاق، یعنی این ذره ذره کج شدن، به موازات خیز داستان "توسعه" در دوران پس از انقلاب و جنگ روی داده است، و هوشیاری لازم است تا انقلاب از مغز تهی نشود.

خب؛ در قسمت قبل این متن، اوج این کج شدن را در روایت دکتر سعید حجاریان از "گفتمان توسعه" دیدیم. و اکنون ادامه داستان "گفتمان توسعه کج" که باید از آن ترسید...‏

در چنین جامعه‌ای که "گذار" و بی‌ثباتی ویژگی پایدار آن است و هیچ‌گاه از آن رهایی نخواهد یافت، کار روشنفکر آن است که معناهایی را به جبر از آن بیرون بکشد یا به زور به آن حقنه کند، و برای مصرف موقتی مردم بسته‌بندی یک بار مصرف نماید (مانند کاری که عالی‌جنابان عبدالکریم سروش، بعد حسین بشیریه، بعد مصطفی ملکیان، بعد بابک احمدی، بعد... کردند و جملگی یکی پس از دیگری چون دستمال کاغذی یک بار مصرف برای دوره‌ای منافعی به بار آوردند و رفتند...). چنین وظیفه‌ای از آن رو که بسیار سطحی است و اصل صورت مسئله (یعنی سودای مدرن شدن) را نگاه داشته است خصلتی مسئله‌زا و از حیث مقاصد عمل‌گرا و پراگماتیست دارد.

کوشش چنین متفکرانی آشکارا تداوم همان کوشش‌های مذبوحانه‌ جامعه‌شناسان کلاسیک مانند امیل دورکیم یا کارل مارکس است که از یک آسیب‌شناسی مبنایی از مدرنیت تهی بودند. غفلت جملگی در این است که موضوع دشواری‌های عمیق اخلاقی پروژه‌ مدرن شدن را مغفول می‌دارد.

آن‌چه در رویه‌ جدید سیاست‌گذاران و روشنفکران ارگانیک این جبهه‌ سیاسی محوریت یافته است، نمونه‌ اخلاقی از انسان قرن هیجدهم و نوزدهم را در نظر دارد که تا می‌تواند مصرف می‌کند (الگوی "عصر سازندگی") و تا می‌تواند "آزادی از ارزش می‌خورد" (الگوی "عصر اصلاحات"). این نمونه‌ اخلاقی از انسان، در جهان معمولی و کوته‌نظرانه‌ای زندگی می‌کند، استفاده از عقل‌اش نیز، هم مقید است، و هم عمل‌گرایانه و پراگماتیک.

استفاده از عقل تکنولوژیک که عبارت از رهیافت تصرف مشتمل بر تأمل و تغییر برنامه‌ریزی شده در طبیعت بود، به روابط انسانی و جامعه تسری یافته است و انسان‌ها، حتی، خود را برای حداکثر بهره‌برداری می‌خواهند. جامعه‌ ما آرمان توسعه که حدی نامحدود دارد را عهده‌دار شده است. امروزه، کمتر کسی است که ترقی در علوم طبیعی و فنی را در دقیقاً ارزیابی کند و آن را یک پیشرفت تحقق‌یافته‌ امروزی و مدرن نداند. به علاوه، اندک‌ترند کسانی که معتقد نباشند چنین پیشرفتی با همان رویه باید در حوزه‌ اجتماعی و روابط انسانی نیز تسری یابد.

و باز کمترند کسانی که توقع داشته باشند که شخصیت انسانی واقعاً نسبت به آن‌چه هست بهبود یابد. واقعیت آن است که همان طور که عالی‌جناب سعید حجاریان به خوبی و وضوح عیان کرده است، طرح‌های خداپرستانه‌ دوران جنگ تلویحاً یا تصریحاً حداقل تا آن‌جا که به "مدیران" یا "پیشتاران توسعه" مربوط می‌شود، در عبارت "ماقبل تاریخ اندیشه‌ سازندگی" گنجانده شده است. کلید این خوش‌بینی را می‌توان در افتتاح‌ها و توسعه‌ شهرهایی مانند تهران دید. به رغم آشکار شدن وجوه مهمی از فساد در شهرداری تهران در دوران سازندگی بسیاری از مردمان طبقه‌ متوسط شهری می‌گویند: "درست است که می‌دزدیدند، اما، کار مثبتی انجام می‌دادند". این قضاوت کاملاً کوته‌نظرانه است، به وجهی که فساد و "دزدی" را قابل‌تحمل‌تر از توسعه‌نیافتن و رفاه نداشتن می‌بیند.

تجربه‌ انسان‌های جدید "عصر سازندگی" و "عصر اصلاحات"، یا همان طبقه‌ عمده‌ متوسط شهری با فلسفه‌ جدید حاکم بر "عصر سازندگی" و "عصر اصلاحات" جور درمی‌آید. آن‌ها احترام اندکی برای امتیازاتی مانند "تعهد"، "ایثارگری" و "حقوق الهی" قائلند، اما، به عوض طالب پاداش برای لیاقت و آزادی معامله و صیانت اموال و بی‌دفاع بودن فقرای کم‌اهمیت (مثلاً کشاورزان ورامینی که در سال‌های کم‌آبی زمین‌هایشان خشک می‌شود تا آب طبقه‌ متوسط شهری تهرانی قطع نشود و بر رفاه آنان آسیبی وارد نشود) بودند و در نهایت نیز بردند، زیرا، سازماندهی‌شان کارآمدتر بود.

از کابینه‌ دوم مهندس میر حسین موسوی به این سو، پیشرفتشان و قبول متزاید ارزش‌هایشان در جامعه چندان بارز شد که تعلیم "توسعه" و معنا کردن مفاهیم اساسی جامعه مانند "پیشرفت"، "دموکراسی"، "آزادی" و... را در انحصار بی‌رقیب خویش دیدند.
وقتی تصمیم گرفتند که در برابر اصولگرایانی که ابتدا در مجلس سوم و تا اندازه‌ای چهارم که از اسلام به مثابه‌ ایدئولوژی خود دفاع می‌کردند، پیشنهاد مشارکت و همراهی بدهند، شعار "توسعه" و "سازندگی" (در همراهی جامعه‌ روحانیت مبارز و کارگزاران سازندگی و تولید ملغمه‌ رفسنجانیسم) یا "آزادی" و "جمهوریت" (در مورد همراهی مجمع روحانیون مبارز و روشنفکران مشارکتی و تولید ملغمه‌ اصلاحات) مفیدترین شعارهایی بودند که می‌توانستند بیابند. این مفهوم از توسعه بسیار بد فهمیده خواهد شد، اگر این سیر تطور، و نقشش در تاریخ واقعی افرادی که به آن اعتقاد داشتند نگریسته نشود.

از جمله‌ ویژگی‌های این مفهوم تازه از توسعه، ترقی دنیوی است که فاقد ضامن مابعدالطبیعی است که در طرح‌های خداپرستانه‌ قبل از دوران سازندگی ممکن بود به دست داده شود. انسان‌های امروز که خود را مجری و مأمور پیشبرد برنامه‌ توسعه‌ دنیوی مذکور (حداقل در بخشی که مربوط به رفاه و معیشت خودشان می‌شود) می‌دانند، خود را فاقد آن نیروی مابعدالطبیعی می‌پندارند و برای پیشبرد اهداف خود با دیگر همنوعان خود به مبارزه برمی‌خیزند و کلاه سر یکدیگر را برمی‌دارند.

تلافی خود را سر دیگری درمی‌آورند و کم‌کم به یکدیگر بدگمان می‌شوند. کنار گذاشتن مربی و آموزگار اخلاق، هم در عرصه‌ فردی، و هم در عرصه‌ اجتماعی نیز بخشی از این ایمان به "توسعه" به عنوان یک تحول طبیعی و دنیوی است. این‌گونه اختلاف نظرهایی که گاه میان توسعه‌خواهان درباره‌ گونه‌های مختلف توسعه‌ مطلوب مطرح می‌شود (مثلاً میان توسعه‌خواهان سازندگی‌مآب و توسعه‌خواهان اصلاحاتی)، نیز نه با استناد به واقعیت‌های اخلاقی متعالی و معیارهای ارزشی قبل از دوران تسلط تکنوکرات‌ها (که از کابینه‌ دوم مهندس موسوی مسلط شدند)، بلکه با ارجاع آنها به واکنش‌های درونی جامعه و نیروهای زورمندتر اجتماعی حل می‌شوند.

طبقه‌ متوسط پیروزمندی که در سایه‌ تسلط تکنوکرات‌های چپ‌گرا و دولتمدار از دوره‌ پایانی کابینه‌ مهندس موسوی به معیار فرهنگی و مادی جامعه بدل شده بود و همواره به عنوان قشر آسیب‌پذیر جامعه شناخته می‌شد، در فردای پیروزی که ختم سنت و عمل چپگرایانه‌ "مستضعف‌پرور" را اعلام کرد، دریافت که چنین تفکری دیگر به منافع بی‌حد و حصرش خدمت نمی‌کند. این‌گونه شد که نظام هماهنگ پرداخت کم کم به نظام ناهماهنگ پرداخت گروید و آشکارا ساختارهای بوروکراتیک به سه رده‌ درآمدی نسبتاً متمایز بدل شد؛ در واقع، مدیران کارگزار و اصلاحاتچی مرفه که دسته‌ اول و دوم را شامل می‌شدند، در استثمار دسته‌ سوم و قشرهای فقیر جامعه در کنار آسیب‌پذیر جلوه دادن خود منافع پایداری برای خود تعریف کرده است.

در چنین فضایی، بیعت روشنفکری ارگانیک اصلاحاتی یا کارگزارانی از یک سو، و منافع حاصل از توسعه (که عمدتاً در میان این طبقه‌ مرفه جدید توزیع می‌شود) از سوی دیگر، به منزله‌ شرطی بی‌قید و شرط و راهی با پایان باز و معطوف به ختم نهفته در استقرار دولت طبقه‌ متوسط دیده می‌شود؛ همان طبقه‌ متوسطی که از کابینه دوم مهندس موسوی به بعد، سهم بیشتر و بیشتری از منافع را به سوی خود جذب کرده است و از کابینه‌ واپسین عالی‌جناب اکبر هاشمی رفسنجانی تسلط کامل خود را به تمامی مراکز قدرت مسجل ساخته است.

اکنون، سرچشمه‌ها و کارنامه‌ اندیشه‌ توسعه که خود را در فازهای اقتصادی و سیاسی نشان داده است را از کابینه‌ دوم مهندس میر حسین موسوی تا کنون پی گرفتیم. طرح منسجمی که در پس، این دو فاز مختلف که با تعویض منصب‌های سیاسی پوشیده‌تر می‌شود وجود دارد، همان اندیشه‌ مدرن شدنی است که بهتر از هر کس دیگری صراحت آقای سعید حجاریان آن را آشکار و مشخص می‌کند. این، وصف واقعیتی است که کراراً زیرآبی و پنهان بوده است، اما، عوارض ثابت خود را در انهدام منابع پایدار هویتی ایرانی و خصوصاً طبقه‌ متوسط شهری ایرانی بر جای گذارده است و اکنون، نیز آهنگ آن را داشته است و دارد که از طریق هژمونی رسانه‌ای این افراد اتمیزه و رها شده را به سوی مقاصد خود برماند. فحوای کلی این دو فاز به‌ظاهر متفاوت، مبالغه‌ پرفروغ و موفقی علیه سنت است.

در عین حال، به رغم توفیق در خارج کردن رقیب از میدان، خود نسخه‌ مناسبی برای حل مسائل اجتماعی ایران ندارد و ایران را وارد یک فاز سرنوشت‌ساز بحرانی کرده است.لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی حاکم بر دو فاز مذکور یا با نیازهای جامعه‌ جدید ایران که وارد فازهای بحرانی مدرنیت شده است، نامربوط است، یا ناسازگار یا هر دو. نظریه‌ها و روشنفکری توجیه‌کننده‌ لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی در حول مفهوم "فردگرایی" متمرکزند؛ این مفهوم را می‌توان مفهوم محوری "عصر سازندگی" و "عصر اصلاحات" دانست.

این فردگرایی که با فلسفه‌ سروشی "هر کسی از دیدگاه خودش درست عمل می‌کند؛ مطمئن باشید و مزاحم او نشوید!" پشتیبانی می‌شود، به طور مشخص منهدم‌کننده‌ "بازار اقتصاد" و "بازار سیاست" است. این فلسفه به زیان محتوای اساسی قوانین اخلاقی یعنی، "مسئولیت"، و مقوم بنیادی "فساد" است. این فردگرایی بر تجهیز سرمایه‌ اجتماعی لازم برای بقای جامعه‌ ایران به شدت نابسنده است و انهدام خانواده (که لزوماً مساوی طلاق نیست) در ایران، نشان مهمی از نابودی تراکم اخلاقی جامعه است.

فردگرایی لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی، مبتنی بر دو ادعای حداکثری آشکارا متناقض است: ادعای به حداکثر رساندن فایده‌ها برای فرد و ادعای به حداکثر رساندن قوای فرد، اما، واقع مطلب آن است که این نظام فردگرایانه تنها فایده‌ قوه‌دارها را حداکثر می‌کند و آنان که مسابقه را چندم‌تر جلوتر از دیگران شروع کرده‌اند یا رمق بیشتری برای پیشبرد مسابقه "از قبل" کسب کرده‌اند یا در این میان مرتکب "دوپینگ" می‌گردند، بر گرده‌ دیگران سوار می‌شوند؛ اینان کسانی هستند که بیشتر از دیگران از "پول" و "آزادی" بهره‌مند می‌شوند.

در واقع، در این جامعه داشتن برخی از "قوه‌ها" برای بهره‌مندی از فایده‌ها ضروری است. وانگهی، این فردگرایی مقیاس مشترکی که بتوان بر اساس آن به حداکثر رساندن فایده‌ها را سنجید، از بین می‌برد. تفکر سنتی قبل از سازندگی مفاهیم انسان اثبات‌شده‌ای که دارای یک ذات انسانی است را ارائه می‌داد و شخصیت‌های "کاظم" و "عباس" "آژانس شیشه‌ای"، هر یک در وجهی نمایانگر آن بودند، اما، سرمشق تفکر لیبرال "عصر سازندگی" و "عصر اصلاحات"، انسان به مثابه‌ دسته‌ای از شهوات است که به فریب به آن "حق" گفته می‌شود؛ می‌گویند انسان امروز حق دارد که.... واقع مطلب آن است که انسان امروز "شهوت" دارد که.... او می‌خواهد تا حد نامحدود و تا شکم سیری‌ناپذیر، سیر شود و وظیفه‌ دولت و روشنفکر رفسنجانیستی و اصلاحاتی پاسخگویی به این خواسته‌های رفاهی است که هیچ‌گاه موفق نخواهد بود. این است دلیل آنکه همه‌ ما همواره احساس بحرانی بودن اوضاع را با خود داریم.

طرحی که ارائه دادم، یک راهبرد تبیین‌کننده از اندیشه‌ها، ادعاها یا اعمالی است که یک زندگی اجتماعی و فرهنگی پر و پیمان را که در ابتدای انقلاب 1357 تجربه شد (نهادهای مدنی در آن قوی بود، توزیع ثروت تا میزان بالایی به خوبی انجام می‌شد، تولید ثروت الگوهای توزیعی را همراهی می‌کرد، مصرف براساس الگویی انسانی شکل گرفته بود و کارهای بزرگ جمعی مانند جنگ بزرگ در آن شدنی می‌نمود) دست آخر به وضعیت جاری منتهی نمود.

بخش اصلی حل دشواری‌های موجود، متضمن ساختن یک ایدئولوژی جدید برای زندگی روزمره و اجتماعی و سیاسی است که باید فکر انقلاب 1357 را در تمام زمینه‌ها و به صورت خرد و ملموس بازسازی کند.این ایدئولوژی، باید دارای بدنه‌ قابل فهمی در مورد اینکه زندگی چگونه باید تبیین و فهم شود از یک سو، و اینکه عمل در فضای جدید چگونه باید به نتیجه برسد از سوی دیگر، باشد. کلید تولید چنین فکری، یک تفکر انعکاسی و حاوی تأملات مکرر و پیوسته و مستدام است. اگر این‌چنین باشد، گروه فکری مذکور می‌تواند، حتی، با ارائه‌ یک "نمونه‌ خام" دائماً بازنگری شونده و صرفاً با نفی توصیف پیشتر از زندگی اجتماعی ایرانی نقطه‌ مرجعی ابداع کند.‏

منبع: رسالت