"صراط" / وبلاگستان - «محمد امین» نویسنده وبلاگ "تفکرات شاکر" در آخرین بروز رسانی وبلاگ خود چنین نوشت:
همهیِ مخاطبین این نوشتار که چند کلاس سواد داشته باشند، میدانند و میفهمند که مسجد یعنی محل سجده. و سجود آنچنان که بر ما وارد گشته، کارآمدترین وسیله برای تقرب به پیشگاهِ اَحَدیّت است. وَاسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (علق 19) (سجده واجب). و تقرب نه فقط در جایگاهِ فردی که در مراوداتِ اجتماعی نیز حائز اهمیّت است نه کمتر که بیشتر. چرا که مسجد یک خانهی سه بُعدی است. تقرب در سه بُعد و سجود در سه بُعد. هم معبد و مصلی است، هم مدرسه است و مکتبخانه و هم پارلمان است و پاطوقِ آزادِ مردمان.
اینچنین است که با در نظر گرفتن این سه بعدِ اسلامی، میگویم مساجدِ ما باید هایدپارک شوند، هایدپارکهایی که در آن تودهیِ مردم آزادانه جمع میشوند و دستههای مختلف یا مجامع گوناگون تشکیل میدهند و به بحث و گفتوگوی آزاد میپردازند. این یعنی جانگرفتن دوبارهیِ همآن گعدهنشینیهایِ همیشگی و نوستالژیکِ خودمان، که امروز بخشی از خاطراتِ نسل سپیدمویِ ما به حساب میآیند، اما در منزلِ خدا. چرا که مسجد خانهی مردم است و در آن باید تریبونهای آزاد در اختیار هر معتقد به دین وحیانی قرار گیرد. همآن مسجدی را مراد میکنم که به عنوان یک چهرهیِ برجستهیِ ضدِ طبقاتی در طول تاریخ، همهیِ مرزهایِ اختلاف و فاصله و تضادِ طبقاتی را در هم میشکست. چرا که مسجد به اجارهی مردم در آمده بود.
هماین یک سالِ پیش بود به گمانم، حدودهای زلزلهی ارسبارانِ پارسال، که با جمعی از دوستان به فکر یک پاطوق -بخوانید کافه- بودیم برای بچههای حزباللهی شهرمان. جایی برای گعدهنشینی، بحث و تضارب آراء. خوب یادم هست با همآن لباسهایِ سر تا پا خاکی که از منطقه برگشته بودند، یک گعدهی صمیمی گرفته بودیم در دفتر جبههیِ فرهنگیِ انقلابِ اسلامی. بحث هم، مکانی بود که قرار بود با بودجهی بیتالمال برایِ خودمان پاطوقی علمی-عقیدتی-عملیاتی مهیا کنیم. این که جایی داشته باشیم برای تضارب آراء به انحاء گوناگون، و محلی که در آن هم گفتوگو کنیم و هم برنامه بریزیم. یکجورهایی همآن اتاق فکر خودمان.
هماینطور که بحث بالا گرفته بود و هر کس ایدهای داشت و نظری را مطرح میکرد، لابهلای صحبتها یکی از دوستانِ خوشفکر ما اِنقُلتی آورد که: "اِی آقا! اصلاً چرا کافه!؟ چرا به فکر کافه هستید!؟ چرا مسجد نه!؟ اگر عبادت میخواهید مسجد. اگر سکنی میخواهید مسجد. اگر حرکت میخواهید مسجد. اگر اتاقِ فکر میخواهید مسجد و اگر محلی برای مراودهی اجتماعی میخواهید باز هم مسجد بهتر است. جایی بهتر از مسجد سراغ دارید اصلاً!؟ چه کاریست تأسیس یک کافهی فکسنی که معلوم نیست اصلاً بتواند ذاتاً آنچیزی را که شما میخواهید ارضا کند. گیریم که اینطور هم شد و جایِ خوبی از آب در آمد. مثل کافه کتابِ تهران! اصلاً از کجا معلوم که پس فردا، چند سال ِ بعد که شما رفتید پیِ کار و مشغلههای زندگیِتان و به روزمرگیها دچار شدید، این به اصطلاح کافهتان به مرور زمان به انحراف کشیده نشود و پایگاهی برای تکاپوی ضد انقلابی نشود. خدا را چه دیدی! امکانش که هست!"
از آن مدت به اینطرف مدت مدیدیست که به پاطوق شدن مسجدها فکر میکنم و با آقایان و دوستان بسیاری در این مورد حضوری صحبت کردهام. از حاجآقای قرائتی در حاشیهی نماز جمعهی قم گرفته تا محسن حسام مظاهری نویسندهی کتاب رسانهی شیعه و... اما چه کنم که این دغدغه با یکی دو بار صحبت کردن و یکی دوبار فکرکردن و یکی دوبار نوشتن و یکی دوبار نشست گذاشتن و گعده نشینی، آرام نمیگیرد. کاش یک جنبش فراگیرِ ملی در این مورد راه بیافتد. طرحی نه دولتی که مردمی. برخواسته از جانِ اُمت نه از مالِ دولت!
و چقدر برایم سخت است شنیدن گاه و بیگاه این سخن که "حرفِ دنیا زدن در مسجد حرام است" در این میان... چرا که آی مردم مسجد کانون فعال و جوشانی است که مغز و قلبِ اندام جامعه را به حساب میآید. قلب و مغزی که امروز بعد از انقلابِ اسلامیمان و نقشِ پر شکوهِ مساجد در این مرادِ ملی- اسلامی، علیالظاهر اوردوز کرده است!
روز جهانی مسجد هم گذشت و من همچنان به هایدپارک شدن مساجد میاندیشم... لطفاً دستی بجنبانیم.
***
تیتر این یادداشت، سخن از مسجدی به میان آورده که شش دانگِ سندش به نام خداست و مستأجرهای همیشگیاش مردم. مسجدی که صاحبخانهاش خداست، اما ساکنانش هماین مردم خودمان. مُرادش مسجدیست که محلِ حیات است و نه ممات. نه مسجدی که برای آخرت آبادش میکنند و برای کمک به خداست که خرجش را میدهند و کاشیکاری و معماری و سنگِ مرمر و قندیل و قالیاش میکنند و دیوارههای منزلش را آیینه و سقف غرفههایش را گچبری؛ آنهم نه برایِ حیاتِ دنیایی که برای ثوابِ اُخروی! مسجدی که در مرگ بهدرد میخورد نه در زندگی!همهیِ مخاطبین این نوشتار که چند کلاس سواد داشته باشند، میدانند و میفهمند که مسجد یعنی محل سجده. و سجود آنچنان که بر ما وارد گشته، کارآمدترین وسیله برای تقرب به پیشگاهِ اَحَدیّت است. وَاسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (علق 19) (سجده واجب). و تقرب نه فقط در جایگاهِ فردی که در مراوداتِ اجتماعی نیز حائز اهمیّت است نه کمتر که بیشتر. چرا که مسجد یک خانهی سه بُعدی است. تقرب در سه بُعد و سجود در سه بُعد. هم معبد و مصلی است، هم مدرسه است و مکتبخانه و هم پارلمان است و پاطوقِ آزادِ مردمان.
اینچنین است که با در نظر گرفتن این سه بعدِ اسلامی، میگویم مساجدِ ما باید هایدپارک شوند، هایدپارکهایی که در آن تودهیِ مردم آزادانه جمع میشوند و دستههای مختلف یا مجامع گوناگون تشکیل میدهند و به بحث و گفتوگوی آزاد میپردازند. این یعنی جانگرفتن دوبارهیِ همآن گعدهنشینیهایِ همیشگی و نوستالژیکِ خودمان، که امروز بخشی از خاطراتِ نسل سپیدمویِ ما به حساب میآیند، اما در منزلِ خدا. چرا که مسجد خانهی مردم است و در آن باید تریبونهای آزاد در اختیار هر معتقد به دین وحیانی قرار گیرد. همآن مسجدی را مراد میکنم که به عنوان یک چهرهیِ برجستهیِ ضدِ طبقاتی در طول تاریخ، همهیِ مرزهایِ اختلاف و فاصله و تضادِ طبقاتی را در هم میشکست. چرا که مسجد به اجارهی مردم در آمده بود.
هماین یک سالِ پیش بود به گمانم، حدودهای زلزلهی ارسبارانِ پارسال، که با جمعی از دوستان به فکر یک پاطوق -بخوانید کافه- بودیم برای بچههای حزباللهی شهرمان. جایی برای گعدهنشینی، بحث و تضارب آراء. خوب یادم هست با همآن لباسهایِ سر تا پا خاکی که از منطقه برگشته بودند، یک گعدهی صمیمی گرفته بودیم در دفتر جبههیِ فرهنگیِ انقلابِ اسلامی. بحث هم، مکانی بود که قرار بود با بودجهی بیتالمال برایِ خودمان پاطوقی علمی-عقیدتی-عملیاتی مهیا کنیم. این که جایی داشته باشیم برای تضارب آراء به انحاء گوناگون، و محلی که در آن هم گفتوگو کنیم و هم برنامه بریزیم. یکجورهایی همآن اتاق فکر خودمان.
هماینطور که بحث بالا گرفته بود و هر کس ایدهای داشت و نظری را مطرح میکرد، لابهلای صحبتها یکی از دوستانِ خوشفکر ما اِنقُلتی آورد که: "اِی آقا! اصلاً چرا کافه!؟ چرا به فکر کافه هستید!؟ چرا مسجد نه!؟ اگر عبادت میخواهید مسجد. اگر سکنی میخواهید مسجد. اگر حرکت میخواهید مسجد. اگر اتاقِ فکر میخواهید مسجد و اگر محلی برای مراودهی اجتماعی میخواهید باز هم مسجد بهتر است. جایی بهتر از مسجد سراغ دارید اصلاً!؟ چه کاریست تأسیس یک کافهی فکسنی که معلوم نیست اصلاً بتواند ذاتاً آنچیزی را که شما میخواهید ارضا کند. گیریم که اینطور هم شد و جایِ خوبی از آب در آمد. مثل کافه کتابِ تهران! اصلاً از کجا معلوم که پس فردا، چند سال ِ بعد که شما رفتید پیِ کار و مشغلههای زندگیِتان و به روزمرگیها دچار شدید، این به اصطلاح کافهتان به مرور زمان به انحراف کشیده نشود و پایگاهی برای تکاپوی ضد انقلابی نشود. خدا را چه دیدی! امکانش که هست!"
از آن مدت به اینطرف مدت مدیدیست که به پاطوق شدن مسجدها فکر میکنم و با آقایان و دوستان بسیاری در این مورد حضوری صحبت کردهام. از حاجآقای قرائتی در حاشیهی نماز جمعهی قم گرفته تا محسن حسام مظاهری نویسندهی کتاب رسانهی شیعه و... اما چه کنم که این دغدغه با یکی دو بار صحبت کردن و یکی دوبار فکرکردن و یکی دوبار نوشتن و یکی دوبار نشست گذاشتن و گعده نشینی، آرام نمیگیرد. کاش یک جنبش فراگیرِ ملی در این مورد راه بیافتد. طرحی نه دولتی که مردمی. برخواسته از جانِ اُمت نه از مالِ دولت!
و چقدر برایم سخت است شنیدن گاه و بیگاه این سخن که "حرفِ دنیا زدن در مسجد حرام است" در این میان... چرا که آی مردم مسجد کانون فعال و جوشانی است که مغز و قلبِ اندام جامعه را به حساب میآید. قلب و مغزی که امروز بعد از انقلابِ اسلامیمان و نقشِ پر شکوهِ مساجد در این مرادِ ملی- اسلامی، علیالظاهر اوردوز کرده است!
روز جهانی مسجد هم گذشت و من همچنان به هایدپارک شدن مساجد میاندیشم... لطفاً دستی بجنبانیم.
(نمیدونم چرا هر وفت نظر میدم صراط نظرمو نشون نمیده)