۲۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۷

غرضی: جزو محکومان به اعدام بودم

سیدمحمد غرضی گفت: حاج احمدآقا از سوی امام به بنده ماموریت دادند به سوریه بروم و به حافظ اسد بگویم در صورتی که هواپیمای حامل امام در تهران اجازه فرود پیدا نکرد، به سوریه برود.
کد خبر : ۲۴۴۸۷۴
صراط: با اعلام نامزدهای نهایی انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، نام یکی از نامزدها برای نسل جوان کمتر شناخته شده بود. "سیدمحمد غرضی" نامی بود که در همان روز نخست اعلام اسامی کاندیداها، در رسانه‌ها جستجو شد. آخرین سمت او وزیر پست، تلگراف و تلفن در دولت دوم هاشمی رفسنجانی بوده است.

غرضی از مبارزان سیاسی قبل از انقلاب است که با سازمان‌ها و گروه‌ها همکاری داشته است اما خود معتقد است که جریانات اجتماعی بر جریانات سیاسی ارجحند و می‌گوید: عده‌ای خدمت امام می‌رفتند و گزارش گروه‌های سیاسی را می‌دادند اما من درباره‌ی جریان‌های اجتماعی با امام صحبت می‌کردم.

غرضی تجربه‌‌ها و خاطرات بسیاری از مبارزه در دوران پیش از انقلاب در داخل کشور و کشورهای سوریه، لبنان و فرانسه در جهت پیروزی انقلاب اسلامی دارد. از این رو با وی به گفت‌و‌گو نشستیم تا از خاطراتش بشنویم.

آنچه در ادامه می‌آید حاصل گفت‌و‌گوی ما با "سیدمحمد غرضی" است:

* آقای غرضی شما در چه شهری به دنیا آمدید؟

من در شیخ یوسف اصفهان به دنیا آمدم. محله‌ی ما پاقلعه نام دارد که در خیابان نشاط، بین شکرشکن و چهارباغ خواجو است.

توزیع یک میلیون تراکت در بهمن سال 41 در تهران

* 15 خرداد سال 42 هم اصفهان بودید؟

خیر من تهران بودم و در سه روز تظاهرات یعنی 13، 14 و 15 خرداد همراه با شهید عراقی و مرتضایی‌فر بودم.

در 6 بهمن سال قبلش اطلاعیه‌ای به همراه مرحوم عراقی، عبدالباقر آیت اللهی(که اکنون همراه با بنی صدر در فرانسه است)، سیدرضا هاشمی و چند نفر دیگر تنظیم کردیم. و حدود یک میلیون تراکت از آن اطلاعیه در تهران پخش شد. ساواکی‌ها هر چه گشتند تا عاملینش را پیدا کنند، نتوانستند. چون چاپخانه‌های مختلف چاپ کردند و آدم‌های مختلف آن‌ها را گرفتند و توزیع کردند.

6 بهمن برای شاه خیلی مهم بود زیرا حکومت با تغییری از معتمدین قاجار و پهلوی گرفته و تقدیم چپ آمریکایی می‌شد.

* منظورتان اصلاحات ارضی است؟

بله. شاه این تغییرات را نخست با 6 اصل پیشنهاد داد و در 6 بهمن رفراندومی برگزار کرد که با عکس العمل قوی مردم روبرو شد.  

سال 37، شاه، بهبودی وزیر بهداریش را عامل ارتباط خود و روحانیت قرار داد. از این رو بهبودی خدمت آیت الله بروجردی رسید. او به آقا می‌گوید: شاه سلام رساندند و گفتند به عرضتان برسانم که تمام کشورهای اطراف، اصلاحات ارضی انجام شده است. آیت بروجردی هم پاسخ می‌دهند: به ایشان بگویید که آنجا ابتدا جمهوری شد و بعد اصلاحات صورت گرفت.

پس از این ماجرا شاه به آمریکایی‌ها می‌گوید تا وقتی این آخوند در قم است، من هیچ کاری نمی‌توانم بکنم.

آیت الله العظمی بروجردی سال 40 از دنیا رفتند. این‌ها سال 41، پیشنهادهایی که دستورالعمل‌هایی از سوی آمریکایی‌ها بود را ارائه کردند و تلاششان این بود که حکومت را به سمت چپ سوق دهند و همین کار نیز کردند.

وقتی چپ روی کار می‌آید، راست پنهان می‌شود و هرچه در جیب چپ است برمی‌دارد و می‌رود. کاخ‌هایی که ساخته شد با پول دولت بود. لذا کشور به یک چپ آمریکایی، ضد ایرانی و ضد مذهب تبدیل شد و همین نیز باعث شد که حکومت‌شان از بین برود.

من چند وقت پیش در گفت‌و گویی گفتم که چپ نمی‌تواند دولت را نگه دارد، راست هم نمی‌تواند مردم را نگه دارد. من معتقدم که مصدق چپ بود. منصور و اطرافیانش چپ بودند. پس از انقلاب نیز موسوی چپ بود که دولت از دستش در رفت.

این‌ها دلایل نیست، شواهد است و شواهد بنیه‌ی بسیار قوی‌تر از دلایل دارد.

وقتی کسروی اعدام شد، خانه ما جشن بود

* آقای غرضی پیوند شما با گروه‌های مبارز قبل از انقلاب چگونه صورت گرفت؟

خانواده‌ی ما در اصفهان قدمت هزار ساله دارد. اتفاقات تاریخی سینه به سینه به ما منتقل شده است. اینکه در زمان تیمور چه گذشت؟ شاه سلطان حسین چه کار کرد؟ بارو و قنات شهر چگونه بود؟ جریان مشروطه چه بود؟ این‌ها مفصل برای ما گفته شده بود.

گرچه مرحوم پدرم در سه سالگی پدرش را از دست می‌دهد اما ما محصول این اتفاقات در صحنه اصفهان هستیم. وقتی کسروی اعدام شد، من چهار ساله بودم. آن زمان در خانه ما جشن گرفته شد.

وقتی هژیر اعدام شد، محله ما جشن بود. وقتی رزم آرا اعدام شد، بوق 45 کارخانه‌ی اصفهان به صدا در آمد. در تظاهرات 30 تیر نیز شرکت داشتم. من محصول این اتفاقات هستم.

اصفهان در گذشته سیاسی بوده است و اکنون نیز همین طور است. اصفهان سرزمین ناشناخته‌ای است. مرحوم پدرم می‌گفت: ظل سلطان می‌خواست با هزار تومان عالی قاپو را به ایتالیایی‌ها بفروشد چون می‌خواست به خارج از کشور برود.

حاج آقا نورالله اصفهانی در چهل ستون بست نشست. ظل سلطان گفت من دارم می‌روم خارج و پول ندارم. به من چیزی بدهید. آن وقت ملک التجار هزار تومان به او می‌دهد تا عالی قاپو را نفروشد. آنجا هفت دستگاه بود که ظل به خارجی‌ها فروخته بود و آن‌ها نیز نقش‌های هنری آن را به سرقت برده بودند.

پدرم می‌گفت در بین چهارباغ خواجو و چهارباغ عباسی یک سری خانه‌های قدیمی و فرسوده بود. من آنجا را خریدم و تبدیل به مزرعه کردم. که آن مزرعه را داشتم و فروختم و حیدری را خریدم. (لازم به ذکر است، نام مستعار غرضی در دوران انقلاب حیدری بوده است که امام نیز او را با این نام می‌شناخت.)

سال 37، نهضت مقاومت ملی شکل گرفت و من در جریان فعالیت‌هایشان بودم. این نهضت را آیت الله طالقانی، آقا سیدابوالفضل و سید رضا زنجانی شکل دادند.

بعد از کودتای 28 مرداد، روشنفکران فرار کردند

بعد از کودتای 28 مرداد، کشور به خواب عمیق سیاسی رفته بود. هیچ کس در صحنه نبود. روشنفکران فرار کرده بودند. تا اینکه این نهضت شکل گرفت.

آقا سید ابوالفضل آدم بسیار معتبری بود. برادرش نیز از مبارزان مشروطه بوده است. در این نهضت همچنین آقایان بازرگان، سحابی، شیبانی و بابایی که بعدها فرار کرد، بودند.

* جبهه ملی از دل این‌ها بیرون آمد؟

خیر. جبهه ملی اول، در سال 32 شکست خورد. اما با روی کار آمدن دولت کندی در آمریکا، جبهه ملی دوم تشکیل شد.

نهضت مقاومت ملی توانست خودش را در صحنه‌ها نشان بدهد که البته عکس العمل نیروهای امنیتی نیز سنگین بود. وقتی کندی روی کار آمد، فهمید که عده‌ای در ایران مخالف شاه هستند لذا فضای جامعه کمی باز شد و جبهه ملی دوم به وجود آمد. اما پس از مدتی بین مذهبیون و ملیون اختلاف افتاد که مذهبیون نهضت آزادی را تشکیل دادند.

آن وقت آقاسید ابوالفضل و سیدرضا خیلی پیر شده بودند و سیدرضا تا بعد از انقلاب نیز زنده بود. من بعد از انقلاب رفتم دیدنش، در یک خانه‌ی بسیار فقیرانه‌ای زندگی می‌کرد.

اما از 6 بهمن سال 41 به بعد تا برسیم به 15 خرداد 42، جریان از دست جبهه ملی و نهضت آزادی خارج شد. جبهه ملی تظاهرات گسترده‌ای در میدان جلالیه (پارک لاله کنونی) برپا کرد. جلالیه از صاحب منصبان قاجار بود که در شمال غرب تهران، املاک بسیار زیادی داشت و رضاخان دانشگاه تهران را به متری 5 ریال از او خرید.

جبهه ملی فراخوان داد و صد هزار نفر آمدند. شب قبلش در جلسه جبهه ملی به بختیار می‌گویند که راجع به سنتو(پیمان امنیتی) صحبت نکن. او قول نمی‌دهد و فردا می‌گوید: ما از سنتو خارج می‌شویم.

بختیار رفیق شاه بود و به سفارش شاه این را بیان کرده بود. بختیار با این سخنرانی، جبهه ملی را نابود کرد. شاید اگر پیوند شاه و بختیار نمی‌بود، امینی برکنار نمی‌شد. دلیل اینکه آمریکایی‌ها موافقت کردند که امینی برکنار شود، این بود که بختیار گفت ما از سنتو خارج می‌شویم.

شعارهای 15 خرداد با ماقبل آن خیلی متفاوت بود

اما شعارهایی که در 15 خرداد 42 سر داده شد، با شعارهای قبل خیلی متفاوت بود. دیگر از شعارهای اصلاح طلبانه جبهه ملی و نهضت آزادی خبری نبود و شعارها قوی و مذهبی شده بودند.

بین 30 تیر، 28 مرداد و 15 خرداد تفاوت در شعارها بسیار است. پیش از 15 خرداد شعارها ملی گرایانه بود و مذهبیان نیز بلد نبودند چگونه کار را جلو ببرند. نواب صفوی وارد میدان می‌شود اما مرحوم کاشانی را رها می‌کند. مصدق نیز همین کار را می‌کند و اختلافات به وجود می‌آید. اما در 15 خرداد شعارها متفاوت است.

* دلیلش این بود که شعارهای اصلاحاتی جبهه ملی با روحیه مذهبی مردم جور در نمی‌آمد؟

مردم به دنبال یک حکومت صالح و درست بودند که حال اگر شرعی بود، بهتر بود. مردم معمولا با حکومت درگیر نمی‌شوند اما بلدند که حکومت را ساقط کنند و خیلی محکم نیز پای خواسته‌شان می‌ایستدند. اما کسی که این مبنا را گذاشت که شاه باید برود، امام بود.

این تغییرها شعارها در خیابان صورت نگرفت بلکه در اتاق فکر امام مطرح شد.

من سال 37 با پدرم به قم رفتم. پدرم می‌گفت آیت الله بروجردی پیر است و همین روزها از دنیا می‌رود. برویم ببینیم مرجع بعدی کیست. آمدیم قم. پشت سر این و آن نماز می‌خواندیم. پدرم می‌گفت هرکس که مردم و طلبه بیشتری پشت سرش نماز می‌خوانند، مرجع می‌شود. آن وقت حاج آقا روح الله زیاد دور و بری نداشت و من از همانجا با ایشان آشنا شدم و در سال 40 که ایشان اطلاعیه‌ای صادر کردند، من مریدش شدم.

* چه زمانی به تهران آمدید؟

من سال 40 کنکور دادم و در رشته برق دانشگاه تهران پذیرفته شدم و در آن سال به تهران آمدم.

بعد از 15 خرداد با حنیف نژاد، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان، علی باکری، محمد بازرگانی و بهمن بازرگانی در دانشکده فنی آشنا شدم. این‌ها نیز به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه غیرمسلحانه نتیجه بخش نیست. لذا چپ و راست و گروه‌ها پیدا شد.

خصوصیت ملت ایران مبارزه با ظلم است

* چه گروهی پیشرو بود؟

ملت خصوصیتش این است که در مقابل ظلم و بیگانه قدرتمند است. این تعریف من از ملت است. هرکس ندایی بلند کرد، سرباز فراوان است. اکنون نیز اینگونه است و هرکس عَلمی بلند کند و حرفی به نفع ملت بزند، مردم دور او جمع می‌شوند.  آن وقت مردم، رهبرهایشان را امتحان می‌کنند و تا جایی که توانمند است پایش می‌ایستند، وقتی که توانمند نباشد دیگر دستوراتش را اجرا نمی‌کنند.

همه‌ی این‌ها محصول جریان مقاومت ایران در مقابل بیگانه است. این حرکت از شکست ایران و روس آغاز شد و هنوز ادامه دارد و ادامه خواهد داشت.

شعار نهضت آزادی و بازرگان این بود که ما ایرانی، مصدقی و مسلمان هستیم و این با شعارهایی که در روز 15 خرداد داده می‌شد، متفاوت است.

* شعار مردم چه بود؟

شعری که می‌خواندند این بود: "گفت عزیز فاطمه/ نیست ز مرگ واهمه/ تا به تنم توان بود/ ظلم و ستم نمی‌کشم."

این شعار مردم بود. حال شما بروی بگویی ما ایرانی و مصدقی هستیم، می‌گویند خوب باشد، خودت می‌خواهی چه کار کنی؟

جبهه ملی مدعی بودند که ما سیاستمداریم و از مشروطه بوده‌ایم و بلدیم که با آمریکا مذاکره کنیم. سلطنت طلب‌ها می‌گویند ما به کشور امنیت بخشیدیم. حزب توده می‌گوید ما اصل ملتیم، ما حزب تشکیل دادیم و شاه را ترور کردیم. همه‌ی این ها مدعی هستند. برخی نیز سابقه دارند و توانمند نیز هستند و در این راه کشته نیز داده‌اند. اما به جای اینکه بگویم چه کسی درست می‌گفت و چه کسی غلط می‌گفت من می‌گویم هرکس با اعمال و نیات خود محشور می‌شود. اما آن چیزی که عمق اجتماعی دارد با بخشی از جامعه متفاوت است.

15 خرداد مردم به دعوت امام آمدند؛ 22 بهمن امام به دعوت مردم آمد

از من پرسیدند که امام را تعریف کن. من تعریف ارائه کردم. نخست اینکه امام شخصیتی بود که همه پدیده‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و... را به نفع اهداف خودش مصادره می‌کرد. یک تعریف دیگر اینکه امام محصول ملت ایران است. یک باغی به نام ملت ایران است. یک میوه‌ای دارد که همه جریانات سیاسی، گروهی و حزبی، مردمی و کارگر و کشاورز شامل آن می‌شود. امام گل سر سبد این باغ است که مردم پای او ایستادند.

امام در 15 خرداد مردم را به صحنه دعوت کرد و در 22 بهمن مردم، امام را به صحنه دعوت کردند و جان و مالشان را صرف راه امام کردند. هیچ ملتی چنین محصولی در طول تاریخ و عرض جغرافیایی نداشته است. پیامبر اکرم(ص) محصول ملت نبوده است او موید من عندالله بوده که از عالم دیگری فیض می‌برد.

* در رابطه با مبارزه با چه گرو‌ه‌هایی همراه بودید؟

اواخر سال 42 و اوایل سال 43، با محمد حنیف نژاد، سعید محسن هسته‌ای تشکیل شد اما من خصوصیتم طوری بود که جریانات اجتماعی را بر جریانات سیاسی ترجیح می‌دادم و این هم ناشی از تحلیل و شناختی است که از زندگی هزار ساله مردم ایران دارم.

من با این‌ها رفیق بودم. آن‌ها به سمت سازماندهی متمرکز می‌روند اما من مخالف این کار هستم و معتقدم سانترالیزم کاری ازش برنمی‌آید. وقتی به جنگ ویتنام اشاره می‌شود، آن‌ها برنده می‌شوند اما وقتی به 15 خرداد تکیه می‌شود، من برنده می‌شوم. لذا دعوایمان می‌شود. آن‌ها به زندان می‌افتند و من نیز در این خلال دستگیر می‌شوم.

* مسعود رجوی نیز آن زمان با این‌ها بود؟

بله. سال 47 وقتی تعداد این‌ها خیلی زیاد شد و به حدود 300 نفر رسید، هسته مرکزی با فشار به تقی شهرام از 5 نفر به 13 نفر افزایش یافت.

* چه سالی شما به زندان افتادید؟

سال 50.

* دلیلش چه بود؟

مجاهدین خلق طی یک عملیات چریکی یک هواپیما از دبی می‌دزد. ساواک مترصد می‌شود که ببیند کار چه کسانی بوده است. با پیگیری به سرنخ‌هایی دست می‌یابد و با وجود اینکه سازمان متمرکز شده بود، سایر افراد نیز لو می‌روند. من نیز به خانه بهمن بازرگانی رفتم تا پناه بگیرم اما دستگیر شدم.

* شما را ابتدا به کمیته ضد خرابکاری بردند؟

آن وقت کمیته درست نشده بود و من را به قزل قلعه بردند. یک شب در آنجا بودم و سپس به اوین بردند. اما در پرونده من چیزی نبود و پس از مدتی آزاد شدم. پس از آزادی، فراری شدم.

جزو محکومین به اعدام در لیست مجاهدین خلق و ساواک بودم

* از سوی سازمان مجاهدین اذیت نشدید؟

طبیعت آدم این است که از حق دفاع کند. آن وقتی که تقی شهرام شروع به کشتار امثال من کرد، مسعود رجوی در زندان بود. تقی شهرام وقتی که از اسلام برید دیگر تحمل ما را نداشت. ابتدا شریف واقفی را کشت. من نیز جزو محکومین به اعدام در لیست مجاهدین بودم.

بعد از ظهری که واقفی شهید شد، من تقی شهرام را دیدم. گفتم که چرا این کار را کردی. هم او کشته شد و هم تو یک کشته و اسیر دادی. چون بعد از این حادثه، ساواک منطقه را بست و یکی را دستگیر کرد.

گفتم که تو اگر بخواهی من را بکشی، کارت راحت است. اصلا من می‌روم در دریاچه نمک می‌ایستم و تو بیا من را بزن. شهرام فکری کرد و گفت: تو شهرتت از شریف واقفی بیشتر است. اگر تو را بزنیم، خودمان را نابود کرده‌ایم.

* بعد از اینکه فراری شدید، به کجا رفتید؟

من تا سال 54 در داخل ایران بودم و در خانه‌های تیمی فعالیت داشتم. برای من دو سه جا امن بود. یکیش شترخون(جایی که شتر را می‌کشتند) در جنوب تهران بود. من بین فقرا محلی برای استراحت داشتم.

* در این ایام ازدواج کرده بودید؟

خیر. من زمانی که وزیر نفت بودم، ازدواج کردم.

* در سال‌های زندگی مخفی در ایران چه شرایطی حاکم شد که به خارج از کشور رفتید؟

چند مطلب اتفاق افتاد. نخست اینکه قبل از شهادت شریف واقفی انبعاث اجتماعی در جامعه داشتیم که بعد از آن نبود و متدینین نسبت به هم شک داشتند که آیا این فرد این وری است یا آن وری. این موضوع کمر تقی شهرام را شکست.

دوم اینکه ساواک برای من دستور تیر داشت که مدارکش نیز موجود است. آن‌ها می‌توانستند هرجا که مرا دیدند، بزنند. سوم اینکه من از بابت پیکاری‌ها نیز نگران بودم، چون شنیده بودم از آنجایی که ممکن است من برایشان خطری ایجاد کنم، می خواستند من را از سر راه بردارند. البته این سه دلیل یک وجه قضیه بود. اما در وجه دیگر، در زندان اعلام کرده بودند مبارزه مسلحانه دیگر فایده ندارد، چپ و راست تسلیم سیاه شدند. لذا من موقعیت را در داخل کشور مناسب ندیدم و ابتدا به ترکیه و سپس به سوریه رفتم.

در آنجا دوستان بسیاری از ایران آمده بودند. شهید محمد منتظری و آلادپوش نیز آنجا بودند. من در آنجا با اینان رفیق شدم. البته من چون امام خمینی(ره) را می‌شناختم بیشتر به نجف می‌رفتم.

حدود 2 هزار ایرانی در سوریه بودند

* در سوریه با چه گروه‌هایی پیوند خوردید؟

جنگ کرامه سال 1968 رخ داد. در جریان این جنگ ما با عرفات و ابوجهاد در ارتباط بودیم و تبادل امکانات انجام می‌دادیم.

آقاموسی صدر در این بین خیلی نقش داشت. او محور بود و با همه نیز رفاقت داشت و امکانات خوبی از حافظ اسد می‌گرفت. البته ما آن زمان زیاد به حافظ اسد نزدیک نمی‌شدیم چون سال 50 به ایران آمده بود و با شاه دیدار کرده بود. البته چمران با او رابطه نزدیکی داشت.

* می‌توانید از آدم‌های شاخصی که آنجا بودند، نامی ببرید؟

علیرضا آلادپوش که خواهرهایش در درگیری‌های تهران به شهادت رسیدند، سراج میردامادی، علی جنتی و جلال الدین فارسی شاخص‌ترین چهره‌ها بودند. به نظرم حدود دو هزار نفر ایرانی در آنجا حضور داشتند. مثلا آقا رحیم صفوی می‌آمدند آنجا و اسلحه می‌گرفتند که این موضوع را آقای صفوی به طور مفصل در خاطراتشان بیان کردند.

* بعد از سوریه به کجا رفتید؟

من در آنجا کلاس‌های سیاسی امنیتی برگزار می‌کردم و دائم در رفت و آمد بودم. ما در سوریه شناخته شده و مورد اعتماد افراد بودیم.

ماجرای اعتصاب غذا در پاریس

* اسم و سازمانی داشتید؟

وقتی می‌خواستیم در پاریس اعتصاب غذا کنیم، گفتیم روحانیون مبارز هستیم. البته من آن زمان عبا و عمامه داشتم چون طلبه بودم. حدود هزار نفر از مسلمانان خاورمیانه در کلیسا اعتصاب غذا کردیم که آن اعتصاب خیلی موثر بود. تاثیرش این بود که 5 هزار نفر از کوی امیرآباد به سمت حرم حضرت شاه عبدالعظیم رفتند که البته چهار اتوبوس 2 طبقه را آتش زدند.

احمد سلامتیان از قدیم در پاریس بود و در آن اعتصاب نیز بود. ما در دوره دبیرستان، همکلاسی بودیم. در کلیسا هیچ کس مرا نمی‌شناخت و می‌پرسیدند که کی هستید؟ احمد من را شناخت و گفت: ما سی سال است اینجا اعتصاب می‌‌کنیم اما هیچ عکس العملی در ایران نداشته است و حتی روزنامه‌ای در پاریس نیز ننوشت. شما چطور خبر اعتصاب را در روزنامه‌ها پر کردید و این واکنش در ایران رخ داد.

در آن اعتصاب غذا، تمام بچه‌های کنفدراسیون از کشورهای اروپایی، آمریکا، کویت، بحرین و... حضور داشتند.

ماموریت غرضی در جریان بازگشت امام به کشور

* شما همراه با امام از پاریس به تهران برگشتید؟

خیر. حاج احمدآقا از سوی امام به بنده ماموریت دادند که به سوریه بروم و به حافظ اسد بگویم، در صورتی که هواپیمای حامل امام در تهران اجازه فرود پیدا نکرد، به سوریه برود. من به دنبال این ماموریت رفتم و 8 اسفند به ایران آمدم.

* در پاریس چه جریان‌های سیاسی در کنار امام بودند؟

نیروهای جهانی به دو دسته تقسیم می‌شوند. عده‌ای مدافع ضعفا و عده‌ای مدافع اغنیا بودند. آن‌هایی که مدافع ضعفا بودند از کشورهای مختلف، خدمت امام می‌رسیدند. جریان‌های ایرانی نیز در آنجا، دو گروه انجمن‌های اسلامی و کنفدراسیون‌ها بودند.

* فرقشان چه بود؟

کنفدراسیون کسانی از جبهه ملی، حزب توده و تشکیلات وسیعی بودند که در ایران سرکوب شده بودند. اینان در اروپا و آمریکا فعالیت داشتند. دانشجویان نیز دو دسته بودند، یک عده با کنفدراسیون همکاری داشتند و عده‌ای دیگر با انجمن اسلامی بودند.

در جریان اعتصاب غذایی که ذکر شد، روحیه مسلمانان تقویت شد و زمانی که امام خمینی(ره) در پاریس حضور پیدا کرد، باقی حذف شدند و غیر از امام کس دیگری نبود. آن وقت شخصیت‌هایی مانند بنی صدر و قطب زاده و 50 نفر دیگر به امام خیلی نزدیک شدند.

من وقتی به آن جریان نگاه می‌کنم، می‌بینم امام همه‌ی این‌ها را در فحوای کلام خودش مجبور به اطاعت کرد و کلام امام مسلط بر کلام‌های سیاسیون بود.

* وقتی به ایران برگشتید، کجا رفتید؟

مستقیم به دفتر امام در مدرسه علوی رفتم.


منبع: دفاع پرس