۳۰ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۲

از آن چه دیدم احساس شرم کردم!

وقتی برادر بزرگ «بهناز» ازدواج کرد، تمام توجه ما معطوف وی شد چرا که احساس می کردیم تک دخترمان باید خوشبخت شود.
کد خبر : ۲۹۳۸۹۱
صراط: زن 45 ساله با بیان این که پس از 30 سال زندگی مشترک با همسرم تنها به رفاه و آسایش فرزندانم توجه می کردم و نتوانستم معنویت را به عنوان عامل اصلی خوشبختی برای آن ها تبیین کنم گفت: فقط می خواستم آخرین فرزندم همه نوع امکانات را در اختیار داشته باشد.

به گزارش خراسان، «بهناز» در واقع سوگلی خانواده بود و من و پدرش هیچ گاه در برابر خواسته های او مقاومت نمی کردیم. فقط کافی بود نام چیزی را که دوست دارد بر زبان جاری کند تا برایش فراهم کنیم.

اگر چه همسرم در خرج کردن پول بسیار محتاط بود اما من همواره او را قانع می کردم که تک دخترمان نباید نزد دوستانش به خاطر نداشتن کالا یا لوازمی سرشکسته شود.

این در حالی بود که شرایط سنی او را درک نمی کردم و در شرایطی برای او کالایی می خریدم که نمی توانستم آگاهی های لازم را به او بدهم و خطرات احتمالی استفاده از آن کالا را گوشزد کنم تا این که همین مهارت نداشتن ها در زندگی، در حالی مرا مقابل دخترم قرار داده است که اکنون نمی توانم او را از دوستی های خیابانی منع کنم.

وقتی برادر بزرگ «بهناز» ازدواج کرد، تمام توجه ما معطوف وی شد چرا که احساس می کردیم تک دخترمان باید خوشبخت شود. او به تازگی وارد مقطع متوسطه اول شده بود که از من خواست گوشی تلفن هوشمند برایش بخرم اگرچه پدرش طبق معمول مخالف بود اما به همسرم گفتم گوشی تلفن که مشکلی ندارد الان بسیاری از دختران کم سن و سال  تلفن هوشمند دارند.

در نهایت با اصرارهای من همسرم یک دستگاه گوشی تلفن همراه با یک شماره رند برایش خرید اما متاسفانه من هیچ گاه شرایط سنی دخترم را در نظر نگرفتم و او را از عواقب برخی تماس های واهی یا دوستی های تلفنی آگاه نکردم.

در واقع فکر می کردم دخترم کم سن و سال است و من نباید درباره دوستی های خیابانی دختران و پسران چیزی به او بگویم. از سوی دیگر هم همیشه به خودم می گفتم دختر من به این موضوعات توجهی ندارد و تنها دختران دیگر هستند که دچار چنین مشکلاتی می شوند.

اما چند ماه بعد از خرید گوشی تلفن همراه متوجه تغییر رفتارهای ناگهانی او شدم و یک روز به طور اتفاقی پیامک های او را بررسی کردم. از آنچه دیدم، احساس شرم کردم.

پیامک های عاشقانه او برای پسری ارسال شده بود که مدتی بعد فهمیدم آن جوان متاهل و شاگرد یک اغذیه فروشی است. آن روز از شدت نگرانی نتوانستم خودم را کنترل کنم و کار به مشاجره کشید اما قبل از آن که ماجرا را برای همسرم بازگو کنم بهناز خانه را به مقصد نامعلومی ترک کرده بود.

بالاخره پس از چند ساعت جست و جو او را در منزل برادرش پیدا کردم و ضمن بیان رفتار ناشایست او و دوستی خیابانی اش، گوشی تلفن را از دستش گرفتم اما از این که بهناز عکس العملی از خود نشان نداد و سکوت کرد بیشتر عصبانی شدم.

تا این که چند روز قبل وقتی در حال تمیز کردن منزل بودم، ناگهان گوشی تلفن گران قیمت و سیم کارت جدیدی را در داخل لوازم دخترم پیدا کردم که یقین داشتم گوشی را همان شاگرد اغذیه فروشی برایش خریده است.

وقتی از «بهناز» در این باره سوال کردم، خیره به چشمانم نگاه کرد و گفت که قصد ازدواج با او را دارد. دیگر حال خودم را نمی فهمیدم و از این که نتوانسته ام دختر 14 ساله ام را از آسیب های اجتماعی و حیله های افراد شیطان صفت آگاه کنم، همچنان افسوس می خورم اما...