۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۵:۰۷

چرا مرده ما را زنده کردید

فصل بهار فرصتی برای نو شدن است و این نو شدن، گاهی به یادآوری واژه مرگ نیاز دارد تا بدانیم در پس هر نوشدن، نکته‌ای نهفته است و اندیشیدن به مرگ، حتی در روزهای آغازین سال،‌هم اندیشیدن به زندگی دوباره است.
کد خبر : ۲۹۴۵۰۷
صراط: فصل بهار فرصتی برای نو شدن است و این نو شدن، گاهی به یادآوری واژه مرگ نیاز دارد تا بدانیم در پس هر نوشدن، نکته‌ای نهفته است و اندیشیدن به مرگ، حتی در روزهای آغازین سال،‌هم اندیشیدن به زندگی دوباره است.

سال 1368 بود. ما در دفتر مدیرعامل وقت سازمان جلسه داشتیم. صبح زود ساعت 8 جلسه شروع می‌شد. من و دیگر اعضای جلسه حضور داشتیم. قائم‌مقام سازمان هم از اعضای اصلی جلسه بود که نیامده بود.

آقای مدیرعامل گفت: تا آقای قائم‌مقام بیاید برای شما خاطره‌ای تعریف می‌کنم. دیروز با بیسیم به من اطلاع دادند که یکی از اموات را که با ماشین آورده‌اند، نفس می‌کشد و زنده است. بلافاصله دستور دادم با همان ماشین به نزدیک‌ترین بیمارستان اعزام شود. چند دقیقه بعد تماس گرفتند و گفتند که بنده خدا زنده است. خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم. به‌راستی مرگ و زندگی دست خداوند است. در این فکر بودم که از دفترم اطلاع دادند خانواده آن بنده خدا که زنده شده در اتاق انتظار هستند و می‌خواهند شما را ببینند. بلند شدم و به اتاق انتظار رفتم. خودم را معرفی و دستم را دراز کردم تا با مرد میانسالی که در نزدیکی‌ام بود دست بدهم. او ناگهان برخورد عجیبی کرد و با عصبانیت گفت: چه سلامی، چه علیکی آقاجان؟ چه کار کردید؟ ما کلی تدارک دیده بودیم و کارهایمان را انجام داده بودیم، چرا باید اینطوری بشود. خیلی جا خوردم و نمی‌دانستم چه بگویم. شرایط سختی بود. مگر مرگ و زندگی دست ماست که اینگونه برخورد می‌کنید!

شوکه شده بودم. صبر کردم تا ناراحتی او تمام شود چند دقیقه یا شاید حدود یک ساعتی گذشت که تلفن دفترم زنگ خورد. دفتردارم آمد و در گوش من گفت: حاج‌آقا گویا بنده خدا در بیمارستان تمام کرده و فوت شده است. بلافاصله به طرف آن مرد رفتم و گفتم: حالا تبریک عرض می‌کنم!!

واقعا خاطره عجیبی بود. ما که در جلسه بودیم تعجب کردیم که یک دفعه قائم‌مقام سازمان با آمدنش جوّ را شکست و موضوع عوض شد.

براساس خاطره‌ای از ضیایی

برگرفته از کتاب «این خاطرات ماست»

منبع: جام جم
برچسب ها: مرده زنده بهار صراط