۲۷ آذر ۱۳۹۰ - ۰۹:۲۱

جدال آخرالزماني وسترنر شرقي

در واقع اين همان مفهوم جهاني سازي و يا به عبارتي نظم نوين جهاني است كه از ايدئولوژي ماسوني/آمريكايي يا در اصل همان ايده حكومت جهاني صهيون نشات مي گيرد و در فيلم "راه جنگجو" در قالب يك داستان آخرالزماني جاي گرفته است.
کد خبر : ۴۷۴۳۱

به گزارش صراط به نقل از آويني فيلم- سعيد مستغاثي، منتقد سینما، درباره فيلم "راه جنگجو" نوشت: اگرچه سابقه ساخت و توليد فيلم هاي موسوم به ورزشي – رزمي به اوايل تاريخ سينما بازمي گردد ولي شايد بتوان يكي از اولين فيلم هاي قابل اعتنا در اين باب را "افسانه جودو" ساخته آكيرا كوروساوا در سال ۱۹۴۳ دانست. افسانه سامورايي ها به عنوان اسطوره هايي كه هويت خود را در كشاكش فرهنگ هاي بيگانه حفظ كرده و در هر شرايطي اصالت و ريشه هاي خود را در مردانگي و كمك به ديگران باز مي يابند ، مهمترين عنصري بود كه كوروساوا در مجموعه اي از آثار خود به نمايش درآورد ، اگرچه در فيلمي همچون "راشومون" اسطوره سامورايي را قرباني نگرش جديدش كرد.نگرشي كه باعث شد تا در جشنواره ونيز پذيرفته شود و علاوه بركسب جايزه نخست آن ، براي اولين بار مورد توجه محافل غربي قرار گرفته و به قول معروف به عنوان يك فيلمساز مولف و مدعي كشف گردد.
اما ماجراي سامورايي ها در بسياري از آثار ديگر سينماي ژاپن و شرق تكرار شد ، اگرچه ديگر چندان حالت اسطوره اي نداشت. مثلا در "كوايدان" كوباياشي، آدم فراموش كار و بي معرفتي بود كه همسر وفادار خود را در شيفتگي به زرق و برق اشراف از خاطر مي برد. يا در فيلم "اوگتسو مونوگاتاري" ساخته كنجي ميزوگوچي ، سامورايي شدن ، ارزوي مردي حريص و شارلاتان است. اما همين سامورايي كه كوروساوا به سينماي غرب معرفي كرد با ايتالياييزه شدن ، وسترن اسپاگتي و فيلم هايي مانند "خوب ، بد ، زشت" و "به خاطر يك مشت دلار" را در تاريخ سينما بوجود آورد و حتي در بازتوليدش در سينماي غرب ، آثاري مانند "هفت دلاور" را برگرفته از "هفت سامورايي" و "محاكمه در آفتاب" را ملهم از "راشومون" ، برپرده سينما برد.
درونگرايي و نوعي شبه عرفان سامورايي هاي كوروساوا در برخي اساتيد بروس لي در فيلم هايي مثل "اژدها وارد مي شود" ، "راه اژدها" و "رييس بزرگ" نيز به صورت سايه اي كم رنگ رسوخ كرد و در فيلم هاي مسخره جكي چان و جت لي نيز از حد كاريكاتور فراتر نرفت اما اساسا به شكل رويكرد عرفاني – رزمي در آخرين سال هزاره دوم و قرن بيستم ميلادي يعني ۱۹۹۹ از يك فيلم آمريكايي به عرصه سينما آمد به نام "ماتريكس" كه زمينه يك تريلر علمي – تخيلي با مايه هاي آخرالزماني قرار گرفته بود.
نوع رزم شرقي نيو (منجي آخرالزماني) كه توسط استادش مورفيوس به وي آموزش داده مي شد و در تمامي درگيري هايش با عوامل شبكه ماتريكس به كمكش مي آمد، با آن نحوه اجرا و نمايش (مثل حركت هاي آهسته روي هوا و پرش هاي خارق العاده)براي نخستين بار در فيلم "ماتريكس"، جلوه اي ديگر از فيلم هاي رزمي-ورزشي ارائه داد كه به طور رسمي آن را رزمي-عرفاني ناميدند.
از آن پس خيل فيلم هايي كه با موضوعات مختلف، نمايش هاي متعددي از اين نوع رويارويي هاي رزمي-شبه عرفاني داشتند در سينماي غرب ساخته و به نمايش درآمدند و در اين مسير كمپاني هاي هاليوودي سعي كردند تا فيلمسازان شناخته شده شرقي خصوصا ژاپني و چيني را به آمريكا كشانده تا با ساختار به اصطلاح رزمي – عرفاني ، فيلم هاي مورد نظر كمپاني هاي ياد شده را جلوي دوربين برده و باب تازه اي را براي ترويج افكار و اعتقادات غربي بگشايند.
آثاري مانند "ببر خيزان، اژدهاي پنهان"(انگ لي-۲۰۰۰) ، "قهرمان" (ژانگ ييمو-۲۰۰۲) ، "قول"(چن كايگه -۲۰۰۵) در همين مسير ساخته شدند و بتدريج فيلمسازان سينماي آمريكا هم وارد گود شدند ؛
"آخرين سامورايي"( ادوارد زوييك-۲۰۰۳) و "بتمن آغاز مي كند"( كرستوفر نولان-۲۰۰۵) نيز با محوريت صحنه هاي به اصطلاح رزمي- عرفاني به موضوعات آخرالزماني پرداختند. اينچنين بود كه ژانر مذكور در تلفيق تفكر شبه عرفاني شرقي با موضوعات آمريكايي در كادر پروپاگانداي سينماي هاليوود قرار گرفت.
فيلم "راه جنگجو" نيز در همين دسته آثار سينماي غرب قرار مي گيرد. فيلمي پسا آخرالزماني با مايه هاي رزمي و شبه عرفاني كه در آن به طور علني نشان داده مي شود كه تفكر شرقي تنها در غرب و در قالب فرهنگ و استيل زندگي غربي ، مي تواند وجه انساني خود را بيابد.
يانگ ، جنگجويي است كه گفته مي شود در مكاني دور و زماني دور ، همه رقباي خود و از جمله افراد قبيله اي كه گويا ۵۰۰ سال با طايفه اش درگيري داشتند را از دم تيغ گذرانده و حالا بايستي براي كسب عنوان بهترين شمشيرزن جهان، تنها بازمانده قبيله مذكور ا نيز بكشد. اما آن بازمانده ، يك نوزاد دختر است كه سخت دل يانگ را بدست مي آورد و وي را از ادامه كشت و كشتار بازمي دارد. از آنجا كه يانگ نمي تواند بدون انجام ماموريتش يعني قتل آخرين بازمانده قبيله رقيب ، بدون دردسر در سرزمينش زندگي كند ، به ناچار راهي آن سوي درياها و آمريكا مي شود و در يك شهر كوچك نيمه ويران با گروهي كه انگار بقاياي يك سيرك نابود شده هستند ، دم خور مي گردد. در آنجا به قول نريشن فيلم مي آموزد كه مي توان در زندگي به جاي قطع كردن ، رشد داد و از اين پس ، حرفه آدمكشي را به كناري گذارده و به يك زندگي آرام و اجتماعي روي مي آورد. باغچه درست مي كند، گل پرورش مي دهد ، به شغل ساده اي ( لباسشويي) روي مي آورد و ...
اما اوضاع به همين آرامي كه ذكر شد ، پيش نمي رود و دو گروه متخاصم ، به آن شهر كوچك هجوم مي آورند ؛ اول يك گروه ياغي و غارتگر( كه شكل و شمايل سواره نظام هاي قديم را دارند و رييس شان هم "كلنل" صدا مي زنند) و دوم تيره و طايفه يانگ به سركردگي استاد وي كه براي انتقام و كشتن آخرين بازمانده قبيله دشمن آمده اند. از اين به بعد درگيري هاي رزمي شرقي و هفت تير كشي هاي غربي به هم مي آميزد تا در نهايت هر دو دسته جنگجو ، يك به يك به هلاكت برسند كه آخرين آنها هم همان استاد يانگ است.
فيلم در مضمون و موضوع، بازده مثبت عرفان شرق را در زندگي غربي و آمريكايي به تصوير مي كشد. همچنان كه در سينماي به اصطلاح رزمي- عرفاني هم كه پس از "ماتريكس" وارد عرصه هنر هفتم در غرب شد، اين اتفاق براي سيستم سينماي غرب و تينك تانك هاي هدايت گرشان افتاد.
شهر كوچكي كه با نام " Lode" يا "پاريس غرب" در فيلم نشان داده مي شود ، تمامي عناصر يك شهر وسترن را داراست؛ از هتل و بار گرفته تا شهردار و كلانتر و هفت تير كشي و جشن هاي شبانه و ...ولي آن چرخ و فلك عظيم از كار افتاده ، نشانگر آن است كه اين شهر به قرون هجده و نوزده و يا دوراني كه آمريكا را غرب وحشي مي خواندند ، تعلق ندارد. در فيلم به جز سرزمين نامشخصي كه يانگ زندگي مي كرده و شهر كوچك "Lode"، مكان ديگري را نمي بينيم و يا خبري از آن نمي شنويم. قهرمان "راه جنگجو" مانند شخصيت اصلي فيلم "بابل پس از ميلاد"( نيك كاسوويتس) ، پس از گريز از كشور رو به نابودي خويش ، تنها به آمريكا مي تواند پناه ببرد و انگار فقط در آمريكاست كه تمدن وجود دارد!
همه اين عناصر يعني سرزمين نامعلوم و بي در و پيكري در شرق ، شهري نيمه ويران در غرب ، بقاياي يك سيرك كه جايي ديگر براي زندگي ندارند ، اسلحه هايي كه براي روز موعود در زير خاك انبار شده اند و دو گروه ياغي و جنگجو كه مانعي براي قتل و غارتشان نمي بينند و ...همه و همه حكايت از زماني مي كند كه جنگ آخرالزمان اتفاق افتاده و همچون فيلم هاي "كتاب ايلاي"( برادران هيوز) و "جاده"(جان هليكوت)، يك دوران پست آپوكاليپتيكي را نظاره گر هستيم كه بقاياي جامعه بشري در صدد بازسازي خرابي ها و يا سلطه بر ديگران و بدست آوردن باقيمانده كالاهاي خوراكي و پوشاكي هستند.
در واقع فيلم "راه جنگجو" را مي توان يك وسترن آخرالزماني هم تلقي كرد كه در آن عناصر كلاسيك وسترن در تجيمع با عنصر جديد رزم شبه عرفاني شرق ، معني مي يابد.
يعني يك شهر وسترن به علاوه يك تيرانداز كهنه كار به نام ران ( با بازي جفري راش) كه الكلي شده و حالا براثر ضرورت ، مجددا به روزهاي اوج برمي گردد و به عنوان تك تيرانداز ، جماعتي از ياغيان را ناكار مي كند ( مثل كاراكتر دين مارتين در فيلم "ريوبراوو" هاوراد هاكس) به اضافه يك زن متكي به نفس كه كينه يك انتقام ديرين در سينه دارد به نام لين (كيت بوسورث) و شباهت بسياري به شخصيت انجي ديكنسون در فيلم "ريو براوو" يا كاراكتر كلوديا كارديناله در فيلم "روزي روزگاري در غرب" ( سرجئو لئونه) دارد و ...
اما در اين ميان جاي كاراكتر خود وسترنر اصلي خالي است ، يعني در شهر ياد شده كسي مثل كلانتر چنس فيلم "ريوبراوو"( هاوارد هاكس) يا ايتن ادواردز فيلم "جويندگان"(جان فورد) و يا مارشال ويل كين فيلم "سر ظهر " فرد زينه مان وجود ندارد. اما با ورود يانگ به شهر ، در واقع جمع كلاسيك وسترنرها كامل مي شود. يعني يانگ همان وسترنر اصلي به شمار مي آيد كه اين بار نه مانند ايتن ادواردز فيلم "جويندگان" از جنگ انفصال مي آيد و نه مثل "شين" از ناكجا آباد بلكه اين به اصطلاح آرتيست اصلي يا قهرمان اول فيلم وسترن از شرق مي آيد و البته مانند مارشال فيلم سر ظهر از سوي مردم شهر در نبرد با ياغيان تنها گذارده نمي شود ، بلكه همه مردم شهر با تمامي امكانات محدودشان به كمك و ياري او مي شتابند و تا پاي جان در كنارش مي ايستند.

يانگ آمده با كوله باري از رزم و جنگ شبه عرفاني( كه فقط صداي خارج شدن شمشيرش از غلاف تا دور دست ها آشنايان را به سوي خود مي كشد وهمبن هم باعث لو رفتن مكان اختفايش مي گردد)، او آمده تا زندگي و رنگ و بوي فرهنگ غربي را بپذيرد. در صحنه پاياني و جدال يا دوئل آخرين يانگ و استادش ، وقتي استاد به وي مي گويد كه تو به اينجا يعني غرب تعلق نداري ، يانگ پاسخ مي دهد كه من به همين سرزمين و آدم ها تعلق دارم.
در واقع اين همان مفهوم جهاني سازي و يا به عبارتي نظم نوين جهاني است كه از ايدئولوژي ماسوني/آمريكايي يا در اصل همان ايده حكومت جهاني صهيون نشات مي گيرد و در فيلم "راه جنگجو" در قالب يك داستان آخرالزماني جاي گرفته است. اين همان ايده اي است كه در واقع ايالات متحده در طي سالهاي سلطه گري اش سعي كرده به انحاء مختلف در عرصه فرهنگ و سياست و اقتصاد و شيوه زندگي و حتي خواب و خور و مرگ پياده نموده و همه آدم ها و نژادها و فرهنگ ها را زير چتر فرهنگ و ارزش هاي آمريكايي جمع كرده و همه دنيا را در يك كلام وسترنيزه نمايد. همان كه در فيلم "گنجينه ملي "( يان ترتل تاب)، ميراث فرهنگي همه ملل دنيا را از آن آمريكا مي دانست و تمامي را در معدني زير كوه راشمور جمع كرده بود.
اما شايد ارائه چنين ايده و تفكر ايدئولوژيك از فيلمساز جواني مانند "سنگمو لي"( كارگردان فيلم "راه جنگجو") بعيد باشد، چراكه چنين فيلمي اولين تجربه بلند سينمايي اوست. اما وقتي دريابيم تهيه كننده فيلم ، "بري ام آزبرن" است كه فيلم هاي آخرالزماني مانند سه گانه "ارباب حلقه ها" و فيلمي همچون "ماتريكس" را تهيه كرده بوده و مشاور او در تهيه سه گانه "ارباب حلقه ها" يعني اسكات رينولدز نيز فيلمنامه اصلي فيلم را نوشته ، بنابراين ساخت چنين اثري را در ادامه فيلم هاي قبلي منطقي ارزيابي خواهيم نمود.
فيلم "راه جنگجو" اگرچه از ساختار معمول فيلم هاي رزمي – شبه عرفاني و همچنين فضاي آثار آخرالزماني برخوردار است اما درصحنه هايي از آن،ابداعات تصويري قابل توجهي نيزبه چشم مي خورد كه به نظر مي آيد شايد يكي از خواص فيلم اولي ها باشد، آنگاه كه بخواهند مثل "سنگمو لي" تكنيك خود را وراي كليشه هاي رايج به رخ توليدكنندگان اثر بكشانند. چنين خلاقيت هاي تصويري را مي توان در همان سكانس نخستين فيلم كه يانگ در يك فضاي سياه و سفيد به قلع و قمع رقبا مشغول است و نشانه كشتن آنها ، تنها به شكل رنگ هاي قرمزي در آن فضاي سياه و سفيد پاشيده مي شود و از دور خود نمايي مي كند.
كمپوزيسيون هاي تك رنگ آن شهر وسترن تا پيش از فعاليت يانگ و سپس نمايش رنگ هاي طبيعي گل هايي كه پرورش داده از جمله ابداعات مورد اشاره است كه متاسفانه در ميان خيل تمهيدات نخ نما شده اين دسته از آثار در سايه قرار مي گيرند ، تمهيداتي مثل خشونت بي حد و حصر فيلم ، جنگ ها و نبردهايي كه گويي پايان ناپذيرند و همچنين كاراكترهايي مثل شخصيت مضحك آن شهردار كوتوله يا سبوعيت افسارگسيخته كلنل و يا مردانه بازي هاي كاريكاتوري لين كه عجول است و يا دست و پاچلفتي گري هاي يانگ در قبال زندگي عادي. ضمن اينكه آخر فيلم نيز از كليشه اي ترين پايان هاي مشابه به نظر مي آيد كه انگار جاي كار را براي دنباله هاي دوم و سوم باز گذارده !، گويا اين توصيه شخص آزبرن بوده كه در ساخت دنباله ها يد طولاني دارد!!وسترنر چشم بادامي و عارف ما ، حالا ديگر عازم نقاط ديگر دنيا شده تا آنجا را هم از شر وجود كينه جويان شرقي كه انگار همواره در آرزوي انتقام مي سوزند ، پاك سازد!!!

اما وجه ديگر اين نوع فيلم ها كه نوعي شبه عرفان رزمي را ترويج و تبليغ مي كند ، همانا دور ساختن مخاطبان از معنويت و عرفان راستين و حقيقي است كه در اديان توحيدي به خصوص آيين رهايي بخش اسلام و مذهب پوياي تشيع يافت مي شود.
ترويج فرقه هاي شبه معنوي براساس عرفان هاي شرقي از همان دهه ۹۰ در دسته اي از آثار سينماي هاليوود رخ نماياند. فرقه هايي كه با آميختن عرفان هاي سرخپوستي با مكاتب شبه معنوي شرق دور ، سعي داشتند تا هرچه بيشتر نسل جوان طالب معنويت را از اديان حقيقي و مذاهب توحيدي دور كرده ، به سوي اين دسته افكار شرك آميز سوق دهند. مانند فرقه هايي كه با كتاب هاي كارلوس كاستاندا در ايران شناخته شد. همچنين نوع ديگر آن كه به گرايشات منسوخ چيني و تبتي منسوب است و از طريق دالاي لاما ترويج شد و يا عرفان هاي ذن بوديستي از ديگر انواع اين فرقه هاي نوپديد هستندو يا عرفان ساي بابا و انديشه و گرايش كريشنا مورتي كه مستقيما از درون سازمان ماسوني تئو سوفي و توسط يكي از رهبران شناخته شده آن به نام مادام بلاواتسكي تبليغ شد. از اين دست مي توان عرفان هاي دروغين اوشو و اكنكار را نيز نام برد.
از همين رو پس از ساخت سلسله فيلم هايي در تقديس و تجليل از عرفان هاي شرك آميزي همچون بودا ( كه در يك زمان در چند فيلم از چند فيلمساز متفاوت از سرزمين هاي گوناگون تبلور يافت. مانند : "كوندون" مارتين اسكورسيزي ، "هفت سال در تبت" ژان ژاك آنو و "بوداي كوچك" برناردو برتولوچي) ، خيل فيلم هايي كه به ظاهر نوعي ورزش هاي رزمي شرق دور را در خدمت مدرنيسم و بعضا تفكرات آخرالزماني صهيوني قرار مي دادند، پرده سينماها را تسخير كرد، از سري آثار "ماتريكس" گرفته تا فيلم هايي مانند "ببر خيزان ، اژدهاي پنهان" ساخته انگ لي كه ناگهان در سال ۲۰۰۰ شگفتي مراسم اسكار شد و تا سه گانه ژانگ ييمو يعني "قهرمان" ، "خانه خنجرهاي پرنده" و "نفرين گل طلايي". فيلمسازي كه تا پيش از آن به ساخت فيلم هاي سنگين و ساده و به اصطلاح هنري مشهور بود و با فيلم هايي مانند "راهي به سوي خانه" يا " نه يكي بيشتر " و يا "ژودو" فقط مي توانست به عنوان كشف جشنوارهاي جهاني ، مشتري كن و برلين و ونيز شود . اما چه اتفاقي افتاده بود كه ناگهان سر از هاليوود درآورد و به ساخت به اصطلاح بيگ پروداكشن هاي حادثه اي و به قول معروف اكشن پرداخت؟
در اين جهت حتي برخي از متفكران دست پرورده سازمان CIA مانند ميرچا الياده (كه در طي جنگ سرد به قول فرانسيس ساندرس از جمله جنگجويان ناتوي فرهنگي بود) نيز به ميدان آمد و باعث شد تا فرانسيس فورد كوپولا براساس كتابي از وي فيلم "جواني بدون جواني " را در سال ۲۰۰۹ بسازد.
توليد و پخش اين گونه فيلم ها در كنار چاپ و انتشار كتاب هاي امثال اوشو و پائولو كوييلو، به شدت انواع و اقسام فرقه ها و شبه عرفان هاي نوپديد را در سراسر جهان به خصوص كشورهاي غربي گستراند و البته اين گسترش به مرزهاي آمريكا و اروپا محدود نماند و به دليل هجمه خيل فيلم هاي غربي به شرق و از جمله كشور ما به داخل ايران نيز نفوذ كرد و در كمال تاسف تحت عنوان سينماي معناگرا و مانند آن پذيرفته شد.