۰۹ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۸:۴۱

عکسی که نمی خواستم بگیرم +عکس

این عکس را در مهران گرفتم. دوربین چند تایی بیشتر فیلم نداشت و قصد داشتم حداقل استفاده را بکنم. یک بسیجی تا دوربین مرا دید گفت: یک عکس از من بگیر که یادگاری بمونه. گفتم نگاتیو ندارم برادر. بی خیال شو.
کد خبر : ۵۱۷۳۵
سید مسعود شجاعی طباطبایی ، متولد 1342 است. درست همان سالی که حضرت روح الله درفش حیدری اش را بلند کرد و وقتی که آن درفش بر تارک جهان اسلام به اهتزاز درآمد ، فقط 15 سال داشت. سبیلکی که پشت لبش سبز شد ، کفش کتانی را با پوتین عوض کرد و زد به دشت های باروت زده ی خوزستان و شد بسیجی روح الله. این بسیجی علاوه بر پاره های فولاد ، چشمی شیشه ای هم بر دوش داشت و غنیمت های ماندگاری هم از جهاد اصغر با خود به پشت جبهه ها آورد.
دو عکس زیر از اوراق ثبت شده به نام این بچه پیغمبرِ با صفا است. خودِ عزیزش درباره این دو عکس این گونه روایت کرده است:

«تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان ، جایی که تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها ، دوربین به دست  راه افتادم تا روحیه بخش  دل پاک بچه ها باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از این دسته های گل منو دید و گفت:
- برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم ، روراست زیاد فیلم برام باقی نمونده ، ناراحت نشیا ، عکس یادگاری نمی گیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم ، ازم عکس می گیری؟
- برادرم ، این حرفها چیه ، من مخلصتم . (نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم ، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش  موج می زد.)، بشین فدات بشم تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی قربونت برم.
- این که اسم منو حفظ کنی !
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می کنم!
- سید مسعود شجاعی طباطیایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد ، می تونم همون آقا سیدشو حفظ کنم!(با خنده)
- باشه  عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمی کنی . بشین اونجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید ، صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
 ( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه ، زیاد از اینجا دور نشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچه ها بلند شد ، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم ، در حالیکه چشممام از اشک پر شده بود ، عکسی از شهادتش گرفتم.
راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از کجا سرچشمه گرفته بود؟»




صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
 ( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود
 و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)



نظرات بینندگان
کمال
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۹:۰۱ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۸
۰
خوش به سعادتشون که اونقدر سبکبال بودند
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۹:۰۷ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۹
۰
خدارحمت کندروحششاد
بهمن
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۹:۳۸ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۹
۰
با دیدن این عکسها خیلی اشک ریختم برای پاک بودن این عزیزان
حميد
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۹:۴۷ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۸
۰
خدا رحمتش كنه
نیما
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۵۰ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۹
۰
بارالها روح مقدس همه شهیدان دفاع مقدس را به بزرگی و کرمت با سید و آقایشان امام حسین (ع) محشوربفرما. آمین یا رب العالمین. فدای اون عطر تی رزت
محمد.ص
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۴۱ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۸
۰
روحش شاد
اسماعیل
|
-
|
۱۳:۳۲ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۴
۰
ادم با دیدن وشنیدن این گونه اخبار فقط میتوانم بگویم که چقدر از شهدا فاصله گرفته ایم و چقدر از شهدای زنده غافل هستیم
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۱۸ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۳
۰
شفاعت شفاعت
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۶:۱۷ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۰
۰
کاش این جلبک های سبز هم چنین خاطراتی داشتند و.لی افسوس که خاطرات آنها همه اش برمی گردد به سفرهای خارجی و ... . خدایا همه را به راه راست هدایت بفرما
آذین
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۶:۳۳ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۰
۰
چه چیز می تواند جز زیارت اقا سیدالشهدا به شهیدان آگاهی دهد که لحظه نظر کردن به وجه الله فرا رسیده......
اللهم عجل لولیک الفرج
يوسف
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۰:۴۳ - ۱۰ بهمن ۱۳۹۰
۰
۰
گلشيفته ها خوب جواب خونشون را دادند!
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۵۲ - ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
۰
۰
دريغ از يك ذره صفا و اخلاص آن روزها...