۱۸ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۳:۲۹
شفیعی کیا

خاطراتی از « آیت الله عبدالکریم حقّ شناس »

پس از جنگ ، مسجد امین الدّوله ی تهران پناهگاه بچه رزمندگان و بی پناهان جامانده از شهیدان شده یود. نفس های إلهی زاهدی عالم و وارسته ، زخم های آن سال ها که از بهشت جنگ بیرونمان کردند را التیام می بخشید.
کد خبر : ۷۴۶۸۶

به گزارش سرویس وبلاگ صراط؛مسعود شفیعی کیا در آخرین به روزرسانی وبلاگ خود نوشته است:

پس از جنگ ، مسجد امین الدّوله ی تهران پناهگاه بچه رزمندگان و بی پناهان جامانده از شهیدان شده یود.


نفس های إلهی زاهدی عالم و وارسته ، زخم های آن سال ها که از بهشت جنگ بیرونمان کردند را التیام می بخشید.


آیت الله میرزاعبدالکریم حقّ شناس ( رضوان الله علیه ) قالب های رسمی متداول بین روحانیت و جوانان را که به رویه ای عادی تبدیل شده بود را شکسته و این آیت حقّ و مجتهد در حد مرجعیت با آن پروازهای روحانیش به عالم معنا در کنار جوانان نشسته و پر وبال خویش را بر سر آنان می گستراند.


بنابراینکه چندسالی توفیق یارم شد و ملاقات هایی با این مردم آسمانی داشتم برخی از خاطرات از این دلداده ی قرآن و عترت را راهگشای روزگار فراموشی طریق محبت می دانم بنابر این دوستان را به خوشه چینی از آن خاطرات مهمان می کنم .


اشراف استاد بر مراجعان :


یکی از آشنایان که امروز از مداحان مشهور می باشد برای اولین بار به مسجد امین الدّوله آمده بود و در صف اول و سمت راست استاد برای درک بیشتر ثواب نماز جماعت ایستاده بود که پس از سلام نماز متوجه شدم ، آیت الله حقّ شناس سرش را به عقب بر گرداند و بدون مقدمه به آن مداح گفت : « داداش چون ! آقای خوئی استادم بوده و من شاگرد حضرت امام هم بودم . »


آن شخص سرش را به زیر انداخته بود و منقلب بود هنوز متوجه اصل ماجرا نشده بودم .


مجلس تمام شد آن مداح در جمع خودمانی گفت : « به دلیل برخی از شنیده ها نسبت به آیت الله حقّ شناس تردید داشتم ، به خصوص که شنیده بودم ایشان شاگرد و نماینده آقای خوئی هم هست و با همین تخیل به نماز ایستادم که آقای حقّ شناس چنین برخورد کرد. »


به دلیل انتشار فتوائی به نام آیت الله خوئی در ایام جنگ مبنی بر حرمت شرکت در جنگ که امام راحل واجب دانسته بودند ، طبیعی بود که رزمندگان نسبت به شاگردان ایشان حساسیت داشته باشند و همین نیز انگیزه ی تردید آن مداح بود که برخورد آیت الله حقّ شناس و پاسخ مفید و مختصر ایشان که بدون سؤال مطرح شد موجب پاگیری آن مداح در مجالس حاج آقا برای مدّتی شد .


ماجرای درخواست جبهه رفتن آیت الله حق شناس و خنده ی امام راحل :


البته ماجرای اجازه جبهه رفتن آیت الله حقّ شناس از امام راحل که در کتاب « سرگذشت های ویژه امام خمینی / پیام آزادی» نیز آمده بسیارجالب است ؛ در ابتدای جنگ وقتی حضرت امام حضور در جبهه ها را به ویژه بر طلاب و روحانیت واجب دانستند ، ایشان که بیش از شصت سال داشتند خدمت حضرت امام رفتند و توضیح دادند که در مدرسه ی شهید بهشتی (سپهسالار) و امین الدّوله تدریس و تبلیغ - یا به قول خودشان مباحثه - می کنند : «اگر چنانچه وظیفه طور دیگر است که این قضایا را کنار بگذارم و به جبهه بروم دستور فرمائید؟! »


حضرت امام با لبخند به اندام نحیف آیت الله حقّ شناس نگریستند و فرمودند : « مگر تو می توانی تفنگ بلند کنی ؟! » آیت الله حق شناس با خنده ی ملیحی گفتند : « آقا یک مرتبه تفنگ را بلند کردم ، گلنگدن را کشیدم در عوض اینکه من تفنگ را نگاه دارم تفنگ مرا مساقتی برد ! » منظور آیت الله حق شناس تیر اندازی در میدان تیر بود که لگد اسلحه ایشان را انداخته بود. امام به صداقت و بی آلایشی شاگرد خود تبسمی کردند و فرمودند : « آقا میرزا عبدالکریم ! جبهه ی تو همان مدرسه است و مسجدامین الدوله . » که این گویای اطاعت محض ایشان از ولی فقیه می باشد.


تصرف و رفع شبهه ی مراجعان بدون طرح سؤال :


اگر کسی به مسجد وجلسات چهارشنبه ظهر ویا جمعه شب ایشان می آمد برای باراول گمان می کرد که سخنان ایشان بدون مقدمه وفاقد ارتباط منطقی می باشد ولی وقتی که خود را در زلال معرفت ایشان شستشو می داد متوجه سرّ مطلب می شد.


ویژگی سخنان آیت الله حقّ شناس در این بود که ایشان در اثنای سخنان ، اشخاص را که خود مخاطب فقط متوجه می شد مورد خطاب قرار می داد ومشکل و راه حل مشکل اعتقادی ، اخلاقی و رفتاری وی را به او گوشزد می کرد.


یادم هست که با یکی از دوستان دانشجوی کنجکاو ، شب قدری به مسجد امین الدّوله رفتیم شبستان پایین و بالا پر بود بنابر این در آن زمستان سرد به بام مسجد که چادرزده بودند رفتیم و این درصورتی بود که هنوز حاج آقای حقّ شناس نیامده بود ، آن دوست درباره جبر و اختیار با من گفتگو می کرد و با شانه بالا انداختنها و ادا اطوارهای به اصطلاح روشنفکری وانمود می کرد که مسئله هم جبر و هم تفویض برایش جا نمی افتد ، و می گفت : « چگونه می شود انسان هم اختیار داشته باشد و هم مجبور باشد ؟! »


بحث را ادامه ندادم فقط بهش گفتم صبر کنی شاید حاج آقا پاسخت رو بده ، تعجبش چند برابر شد و فکر کرد حاج آقا بحث های این شب هایش درباره جبر و تفویض است ، چیزی نگفتم .


مراسم إحیاء آیت الله حقّ شناس با حدود نیم ساعت سخنرانی ایشان ونیم ساعت هم قرآن سر گرفتن تمام می شد و قبل نیمه شب به پایان می رسید و حتی سخنرانی های مشگل گشای ایشان نیز کمتر از نیم ساعت بود ، که این گویای کیفی بودن آن مجالس بود.


نماز خوانده شد و حاج آقا مراسم إحیاء را شروع کردند ، بدون مقدمه فرمودند : « داداش جون ! امام صادق علیه السلام می فرمایند : لا جبر و لاتفویض و لکن أمر بین أمرین و ... » توضیح مختصری هم دادند و سپس موضوع صحبتشان را عوض کردند ، برای آن دانشجو از پاسخ آیت الله حقّ شناس مهمتر و شگفت تراشاره ایشان به سؤال نهفته ی وی بود.


موعظه آیت الله حقّ شناس به مداحان ؛ « بدون اذن نخوانید »!!!


آیت الله حقّ شناس به مداحان و ذاکران هم احترام خاصی می گذاشت و آنانرا مؤدب به آدابی می کردند ، به یاد دارم که ایشان به یکی از مداحان که بسیار بر دستگاههای موسیقی مسلط بود و حرفه ای و خیلی هم زیبا خواند پس از خواندنش فرمودند : « داداش جون ! قبل خوندن چهارده تا « یا زهرا » بگو و با اجازه وارد شو! ملتفتی عزیزم ! بدون اذن نباید وارد شد ! »


إن شاءالله ادامه دارد ...


روحش شاد و دعایش همراهمان

یاعلی !