۳۰ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۰:۵۵

قتل تازه داماد 4 روز بعد از جشن!/ كسي نفهميد دارم غرق مي‌شوم/ داستان کتک خوردن مرد جوان از زنش/ قتل زن 24 ساله در روستا/ قرآن پاسخ سوال هميشگي​ام را داد

روزانه حوادث بسیاری پیرامون ما اتفاق می افتد . از قتل و سرقت گرفته تا کلاهبرداری و خیانت . از اینرو ، تنها جهت مطالعه وقایع صورت گرفته برای زندگی بهتر و عبرت آموزی از این حوادث بخشی از اخبار حوادث جراید را از نظرتان می گذرانیم.
کد خبر : ۷۹۹۷۱
"صراط" - روزانه حوادث بسیاری پیرامون ما اتفاق می افتد . از قتل و سرقت گرفته تا کلاهبرداری و خیانت . از اینرو ، تنها جهت مطالعه وقایع صورت گرفته برای زندگی بهتر و عبرت آموزی از این حوادث بخشی از اخبار حوادث جراید را از نظرتان می گذرانیم.
 
 
 خانه‌اي روي آب
 

سال‌ها قبل پرونده‌اي را مورد رسيدگي قرار دادم كه قرباني آن مردي بود كه براي رسيدن به آرزوهايش و ساختن زندگي بهتر براي همسر و فرزندانش ايران را ترك كرده و به خارج از كشور رفته ‌بود. در آن زمان من بازپرس بودم. پرونده ابتدا تحت عنوان مفقودي به من ارجاع شد.

در شكايت اوليه زني جوان به پليس گفته ‌بود شوهرش از خانه خارج شده و ديگر بازنگشته است. چند روز بعد اين زن را براي بازجويي احضار كردم. خود را خيلي غمگين نشان مي‌داد و مي‌گفت شوهرش براي انجام كاري از خانه بيرون رفت و ديگر نيامد. او مي‌گفت: مدتي بود كه از خارج از كشور آمده ‌بود.

شوهرم چند سالي در ژاپن كار مي‌كرد و پول زيادي براي ما آورد. اين مدت كه برگشته بود افسرده بود و مي‌گفت حال خوبي ندارد. آن روز هم براي گردش بيرون رفت. از وقتي برگشته بود هر روز بيرون مي‌رفت تا شايد حالش بهتر شود. اما آن روز ديگر برنگشت.

وقتي از او پرسيدم رابطه‌اش با شوهرش چطور بود گفت مثل همه زن وشوهرها گاهي با هم دعوا مي‌كرديم اما به طور كلي رابطه خوبي داشتيم و زماني كه از خانه بيرون رفت همه چيز عادي بود.

پرونده را بدقت خواندم و متوجه شدم شجاع، مرد گمشده سه سال خارج از ايران زندگي كرده و در اين مدت پول زيادي براي همسرش فرستاده‌ است.

آنها دختري هفت ساله داشتند كه با مادرش زندگي مي‌كرد چند ماهي بود شجاع به ايران آمده‌ بود و آشنايانشان مي‌گفتند شجاع در اين مدت حال خوبي نداشته و موضوعي او را ناراحت مي‌كرد.

با توجه به اين‌كه مرد جوان چند سال در ايران نبود از افسر پرونده خواستم همسر او را تحت نظر بگيرد تا اطلاعات بيشتري به دست آوريم.

سه ماه از تشكيل پرونده گذشته بود و افسر پرونده اعلام كرد همسر شجاع در اين مدت زندگي عادي خود را داشته و رابطه‌اي بين او با مرد غريبه‌اي وجود نداشته‌ است.

او هر چند روز يكبار به اداره آگاهي مي​رفت تا درمورد سرنوشت شوهرش سوال كند. اين در حالي بود كه در اين مدت اثري هم از مرد جوان نبود. دستور دادم دوستان شجاع و نزديكانش كه با او در ارتباط بودند مورد بازجويي مجدد قرار گيرند.

گفته‌هاي يكي از دوستان شجاع سرنخي شد تا تحقيقات ما يك​بار ديگر جان بگيرد و متوجه شويم احتمالا شجاع به قتل رسيده ‌است. اين مرد گفت: يك ماهي بود كه شجاع به ايران آمده ‌بود.

خيلي عصبي و پرخاشگر بود و اصلا حال خوبي نداشت. بعد از سه سال كه او را ديدم به من گفت اي‌كاش هيچ وقت از ايران نمي‌رفت. وقتي بيشتر با هم صحبت كرديم متوجه شدم او به زنش شك كرده و فكر مي‌كند ماندانا به او خيانت مي‌كند. اين موضوع آزارش مي‌داد.

وقتي من از او پرسيدم چرا در مورد ماندانا چنين فكري مي‌كند گفت همسايه‌ها درموردش حرف‌هايي مي‌زنند. البته من فكر مي‌كنم اين حرف‌هايي كه مي‌زد به خاطر دوري‌اش از خانه بود. ماندانا زن خوبي بود و فكر نمي‌كنم به شوهرش خيانت كرده‌ باشد.

افسر پرونده را دوباره احضار كردم وخواستم يك​بارديگر به سراغ ماندانا برود و او را بازجويي كند. دو روز بعد افسر مقابل خانه ماندانا رفت. او زماني به خانه ماندانا رسيده ‌بود كه دخترك هفت ساله او هم از سرويس مدرسه پياده شده و در خانه را زده‌ بود.

وقتي افسر از ماموريت برگشت به من گفت كه فكر مي‌كند ماندانا در ناپديد شدن شوهرش نقش داشته. او گفت زماني كه ماندانا در مقابل خانه ديده با آرايشي غليظ بوده و طوري ظاهرش با قبل تفاوت داشته كه او را نشناخته است.

افسر ماندانا را تعقيب كرده و متوجه شده‌ با مردي قرار داشته و در يك رستوران همديگر را ديده‌اند و رفتار آنها نشان مي‌داد رابطه‌اي خاص بين آنها وجود دارد.

ماندانا را احضار كردم و گفتم اطلاعاتي در مورد شوهرش به دست آورديم. زماني كه اين زن به دادسرا آمد مثل دفعات قبل ساده و بسيار معمولي بود.

به من گفت منتظر است خبرهاي جديد را بشنود. چند سوال در مورد رابطه‌اش با مردي كه در رستوران بود، زن جوان شوكه شده‌ بود و نمي‌خواست توضيح دهد و سعي مي‌كرد انكار كند. در نهايت وقتي، پرسيدم ديد چاره‌اي وجود ندارد قبول كرد.

زن جوان را بازداشت كرديم و مورد بازجويي قرار داديم و بعد از چند جلسه بازجويي بالاخره اعتراف كرد اين قتل كار او و مردي بود كه در نبود شجاع با او رابطه برقرار كرده‌ بود.

اين زن ماجراي قتل شوهرش را اين طور تعريف كرد: سه سال قبل شوهرم براي كار به ژاپن رفت. من با رفتن‌اش مخالف بودم اما او تصميمش را گرفته ‌بود. اين سه سال تنهايي فشار زيادي به من آورده‌ بود و نتوانستم تحمل كنم. در اين مدت با مردي آشنا شدم كه خيلي با من مهربان بود. وقتي شجاع گفت مي‌خواهد برگردد همه چيز به​هم ريخت. نه مي‌توانستم از شوهرم جدا شوم و نه مي‌توانستم مردي را كه در آن سه سال تنهايي كنارم مانده‌بود، ترك كنم.

به رابطه پنهاني‌ام با آن مرد ادامه ‌دادم تا در فرصتي از شجاع جدا شوم. شجاع متوجه شده ‌بود كس ديگري در زندگي من هست و چند بار سر اين موضوع با هم جرو بحث كرده‌ بوديم. تا اين‌كه شب حادثه وقتي كه ديدم ديگر راه به جايي نمي‌برم و نمي‌توانم به اين وضعيت ادامه دهم و شجاع هم همه چيز را متوجه شده با مردي كه رابطه داشتم قرار گذاشتم شجاع را بكشيم. او نيمه‌شب وارد خانه شد و در حالي كه شجاع روي تخت دراز كشيده‌‌بود او را به قتل رساند. جسدش را مثله و بعد از خانه خارج كرديم.

با اعتراف اين زن، همدست او هم دستگير شد و پرونده مراحل قانوني خودش را طي كرد.
 
 
............................................................................
 
 
كسي نفهميد دارم غرق مي‌شوم
 

او همسر هوشنگ توكلي بازيگر و كارگردان است و در اين سال‌ها تمركز خود را بر تئاتر گذاشته است. با اين حال از «آسمان محبوب» به كارگرداني داريوش مهرجويي مي‌توان به عنوان آخرين بازي او در سينما نام برد.

او از سخت‌ترين خاطره دوران بازيگري‌اش تعريف مي‌كند: سال 1369 بود و ما در روستاي ملاده بخش شهميرزاد مشغول فيلمبرداري فيلم سينمايي «آهوي وحشي» به كارگرداني حميدخيرالدين بوديم.

صحنه‌اي بود كه من به‌عنوان مادر دو بچه گمشده كه تازه پيدا شده بودند بايد عرض رودخانه‌اي به ظاهر آرام را طي مي‌كردم تا به آن سمت رودخانه كه كوهي بود و بچه‌ها از آن به سمت پايين مي‌آمدند، مي‌رسيدم.

رودخانه به ظاهر آرام بود و خطري من را تهديد نمي‌كرد. در واقع اصلا به ذهنم نمي‌رسيد كه اين رودخانه خطري براي من ايجاد كند!

گروه فيلمبرداري وسط رودخانه دوربين را ثابت كرده بودند و چند نفري براي جلوگيري از فشار آب روي دوربين آن را نگه داشته بودند تا از من در عرض رودخانه نماي لانگ شات بگيرند. پا كه به رودخانه گذاشتم متوجه شدم كف رودخانه، سنگ‌هاي ريز و درشت بسياري وجود دارد ولي باز هم مشكل آنچناني نبود.

به حركتم ادامه دادم تا اين‌كه يكدفعه پايم روي خزه‌اي رفت و ليز خوردم. تا به خودم آمدم متوجه شدم كه جريان گرداب من را با خود به مسافت خيلي دورتري نسبت به گروه برده است.

من با آب پيش مي‌رفتم و پهلوهايم بشدت به سنگ‌هاي رودخانه مي‌خورد و سرانجام با تقلاي بسيار خودم را به تكه سنگي رساندم و به خشكي رسيدم. نكته جالب اينجا بود كه پس از اين‌كه به گروه فيلمبرداري رسيدم هيچ كدام متوجه نشده بودند كه من در حال غرق شدن بودم!

فرداي آن روز كه در حال برگشتن از لوكيشن بوديم، در بين راه به كمر درد و دل درد شديدي دچار شدم كه پس از مراجعه به دكتر متوجه شدم كه به سرما خوردگي و عفونت شديد داخلي مبتلا شده‌ام و بعد از آن فيلم يك سال در بستر بودم و تا سه سال كمر درد داشتم!
 
....................................................................................................................
 
در عرض 20 ثانيه سرنوشتم تغيير كرد
 
يكي از ورزشكاران اعزامي ايران به بازي‌هاي المپيك لندن رضا يزداني بود.

يكي از شانس‌هاي مسلم كسب مدال در اين بازي‌ها همين ورزشكار بود كه اتفاقا انتظار گرفتن مدال طلا از او بيشتر از دو رنگ ديگر بود و البته يكي از ناكام‌هاي بزرگ بازي‌ها هم همين ورزشكار بود كه طي20 ثانيه تمام روياهايش نقش برآب شد.

جريان را از زبان اين كشتي‌گير 96 كيلوگرم بخوانيد: از زماني كه سهميه المپيك گرفتم تا زمان اعزام به بازي‌ها و شروع مبارزاتم فقط به فكر مدال بودم. حتي وقتي قرعه‌كشي بازي‌ها انجام و مشخص شد با چه قرعه سختي روبه‌رو شده‌ام.

من در دوره اول استراحت داشتم و در دور دوم بايد با كشتي​گير روسيه مبارزه مي‌كردم كه سخت‌ترين حريفم بود.

من او را شكست دادم. با اين پيروزي به مدال طلا خيلي اميدوارتر شدم. مرحله سوم را بسختي گذراندم تا به مرحله نيمه نهايي رسيدم.

بايد در اين مرحله هم پيروز مي‌شدم تا به مدال طلا نزديك‌تر مي‌شدم. بايد حريف اكرايني را مي‌بردم تا نتيجه ماه‌ها تلاشم را بگيرم.

در همين فكر و خيال‌ها بودم كه ناگهان به خودم آمدم و ديدم كه نمي‌توانم كشتي بگيرم. چون 20 ثانيه بيشتر از آغاز مبارزه مرحله نيمه نهايي نگذشته بود كه رباط صليبي پايم پاره شد به‌گونه‌اي که اصلا قادر به ادامه كار نبودم.

من به مدال طلا فكر مي‌كردم اما با مصدوميتي كه گريبانگيرم شد، به مدال برنز هم نمي‌رسيدم. سرنوشت من در المپيك لندن طي 20 ثانيه تغيير كرد. تغييري كه مي‌تواند كل زندگي‌ام را تحت تاثير قرار دهد.
 
.......................................................................................................................

20 سال زندگي با مچ پاي آسيب​ديده

نادر سليماني بازيگر طنز سينما و تئاتر متولد 1345 آبادان و فوق‌ديپلم كارگرداني و بازيگري است. او فعاليت خود را با مجموعه «ساعت خوش» به كارگرداني مهران مديري آغاز كرد و با همين مجموعه و ديگر آثار مديري به شهرت رسيد.

او يكي از خاطره‌هاي تلخ دوران بازيگري‌اش در تئاتر را براي ما مي‌گويد: سال 1370 من و مهدي حسين‌زاده سر تمرين آخر تئاتر «كوهولين» به كارگرداني آقاي ركن‌الدين خسروي در فرهنگسراي نياوران بايد از يك داربست بالا مي‌رفتيم و به سمت پايين چرخ مي‌خورديم.

در تمرين آخر يكي از پايه‌هاي داربست‌ها در رفت و من و حسين‌زاده از ارتفاع سه متري داربست روي زمين افتاديم! دو دنده حسين زاده در اين حادثه شكست و مچ پاي من هم بشدت آسيب ديد.

آقاي خسروي از اين اتفاق بسيار ناراحت شد اما به هرحال دو روز به اجراي عمومي مانده بود و ما هم چاره‌اي نداشتيم جز اين‌كه با همان پاي آسيب ديده و دنده‌هاي شكسته 30 شب كار را پشت هم اجرا كنيم. از آن زمان تا به الان مچ پاي من همچنان مشكل دارد.
 
........................................................................................................................

قرآن، پاسخ سوال هميشگي​ام را داد

محمدمتين اوجاني، بازيگر جواني است كه با بازي در سريال «جاودانگي» در نقش شهيد تندگويان اكنون براي بينندگان تلويزيون چهره‌اي شناخته شده است. او بعد از اين سريال در يك اپيزود از سريال «شايد براي شما هم اتفاق بيفتد» نيز بازي كرد.

حادثه‌اي كه اوجاني تعريف مي‌كند مربوط به زمان بازي در سريال شهيد تندگويان است. طي اين حادثه متفاوت كه به اعتقاد او، حاصل نوعي معنويت است، گره از يك پرسش ذهني او برداشته مي‌شود.

اوجاني در اين باره مي‌گويد: يك روز سكانس‌هاي مربوط به زندان را ضبط مي‌كرديم. همين‌طور كه همه عوامل، مشغول كار خودشان بودند، من به تنهايي در زندان نشسته بودم و قرآني در دستم بود.

تنهايي و حس معنوي زيادي بر من حاكم شده بود و در آن لحظه فكر كردم خودم را جاي شهيد بگذارم و ببينم آيا ارتباطم با قرآن برقرار مي‌شود يا خير؛ اين سوال نيز هميشه ذهنم را درگير مي‌كرد که زماني كه انسان مي‌خواهد از دنيا برود چه اتفاقي برايش مي‌افتد و چگونه مي‌ميرد؟ در آن لحظه خواستم اين سوال را از قرآن بپرسم و ببينم آيا پاسخ مي‌گيرم يا نه.

نيت كردم و اولين جمله‌اي كه به چشمم خورد اين بود: «همان‌طور كه متوجه نشدي چطور به دنيا مي‌آيي همان‌طور هم از دنيا مي‌روي.» در آن لحظه پاسخ سوالم را از قرآن گرفتم و اين را به حساب تلاشم براي نزديك شدن فكري و اعتقادي به شهيد تندگويان گذاشتم و احساس كردم با بازي در اين نقش، اين شهيد نيز گوشه چشمي به من داشته است.
 
 
............................................................................
 
 
داستان کتک خوردن هاي مرد جوان از زنش
 
صدایش پشت تلفن می‌لرزید، گاه سرفه‌ای می‌کرد تا صدایش صاف شود و گاه نفس عمیقی می‌کشید تا شاید لرزش صدایش را کمتر کند. می‌گفت: 6 ماه است که عقد کرده‌ایم، چند روز پیش به همسرم با عصبانیت گفتم: «مجبور به ازدواج با او شده‌ام و علاقه‌ای هم به او نداشتم» همین باعث شد همسرم دیگر با من حرف نزند و حالا هم شنیده‌ام درخواست طلاق داده است. در حالی که من فقط در عصبانیت چنین حرفی را به او زده‌ام و قصدی نداشتم.

اسمش محمد-پ است 21 ساله و شیرازی مقیم تهران، توضیح می‌دهد که با دخترخاله‌اش ازدواج کرده و ادامه می‌دهد: خانواده‌ام خواستند با او ازدواج کنم چون معتقد بودند ممکن است زمان ازدواج بگذرد! نفسی می‌کشد و می‌گوید: من متولد سال 71 هستم و همسرم متولد سال 61 یعنی ده سال از من بزرگتر است.

خانواده‌ام گفتند دخترخاله‌ات ممکن است دیگر نتواند ازدواج کند و تو باید با او ازدواج کنی.

من نمی‌توانستم با این ازدواج مخالفت کنم، اگر مخالفت هم می‌کردم نتیجه‌ای نمی‌داد، مرا شب بردند خواستگاری و همانجا صیغه عقد را جاری کردند و ما شدیم زن و شوهر...

با شنیدن حرف‌‌های این جوان درباره ازدواج اجباری‌اش آن هم با دخترخاله‌ای که ده سال از او بزرگتر است به فکر معکوس شدن ازدواج‌ اجباری می‌افتم، زمانی پدرها، برادر‌ها و مادرها، دختران را مجبور به ازدواج می‌کردند و حالا این جبر برعکس شده و به پسر‌ها رسیده، پسر 20 ساله با دختر 30 ساله، شاید اگر عشقی در میان بود، می‌شد پذیرفت و حتی می‌توان باور کرد. ازدواج مردی با زنی بزرگتر از خود به خودی خود امر نکوهیده و ناپسندی نیست، اما وقتی اجبار باشد ناپسند است چه ازدواج با دختر یا پسری کوچکتر یا چه بزرگتر از خود و چه ازدواج اجباری به دلیل مناسبت‌‌های فامیلی!

این جوان می‌گوید: 110 سکه مهریه دخترخاله‌ام کردم و نمی‌خواهم طلاقش بدهم ولی اگر مهریه‌اش را بخواهد به اجرا بگذارد و مرا به زندان بفرستد چه باید بکنم؟ توضیح می‌دهم که اگر توان مالی نداشته باشی به زندان نمی‌روی قسطی باید پرداخت کني و حتی پرداخت مهریه دلیلی بر طلاق نیست و... می‌پرسد: راستی اگر رفتیم به دادگاه می‌توانم از قاضی بخواهم او کمتر کار کند و بعدازظهر‌ها خانه باشد؟ می‌گویم: نیازی نیست قاضی بگوید، خودت هم بگویی کفایت می‌کند. می‌گوید: خودم دو بار به همسرم گفتم و هر دو بار زده زیر گوشم و گفته که به من ربطی ندارد.

حکایت این جوان حکایت عجیبی است، گاه او بغض می‌کند، گاه حس مردانه می‌گیرد و گاه کودکی می‌شود در مخمصه‌ای عجیب گیر کرده، گاه عاشقی می‌شود که از عشق لطمه خورده، اما او از زندگی‌اش ناراضی است، درآمدش ناچیز است و زندگی‌اش روی هوا، شاید این حکایت برخی دیگر از جوانانی باشد که مجبور به انجام ازدواج‌‌های این چنینی می‌شوند.
 
 اجبار در ازدواج به‌خودی خود، غلط است حال اگر این اجبار برای ازدواج پسری با دختری بزرگ‌تر باشد که می‌شود «غلط اندر غلط»! محمد عرفانی، جامعه‌شناس می‌گوید: زندگی سنتی محاسنی دارد و معایبی. قطعاً استحکام خانواده و پایبندی به ارزش‌‌های خانوادگی از محاسن این نوع زندگی است ولی وقتی در یک خانواده سنتی شیوه سالارمنشی اعمال شود همین محاسن هم دیگر معایب خواهند بود.
 
پدرسالاری، مادرسالاری و حتی فرزندسالاری می‌تواند یک خانواده را در معرض خطرات جدی قرار دهد. سالار‌های خانوادگی کار‌های خود را با جبر و زور پیش می‌برند. آنها باید‌ها و نباید را حاکم می‌کنند، دیکتاتوری خانوادگی به وجود می‌آید و در این صورت همه چیز باید آنگونه باشد که آنها می‌خواهند.

این جامعه‌شناس می‌افزاید: ازدواج جامعه را سالم می‌کند ولی اگر منطقی پشت آن نباشد نه فقط فرد را که جامعه را هم از سلامت می‌اندازد. وقتی شما می‌گویید ازدواج پسر 21 ساله با دختر 31 ساله، آن هم با اجبار، یعنی هیچ منطقی پشت آن نیست.
 
این ازدواج یا به شکست می‌انجامد یا در درازمدت زن و مرد را به مسائل دیگری می‌کشاند. نه این که صد درصد این نوع ازدواج را تقبیح کنیم، بسیاری این چنین ازدواج کرده‌اند و از زندگی‌شان هم راضی هستند ولی وقتی منطق و مهر و محبتی پشت آن نباشد نتیجه می‌تواند هولناک و فاجعه‌آمیز باشد.

آیا می‌توان این جوان را یک قربانی ازدواج قلمداد کرد؟ شایان عزتی، روانشناس، می‌گوید: قطعاً او یک قربانی است، قربانی نگاه غلط به ازدواج. این که دخترخاله چون به اصطلاح پیروقت ازدواجش گذشته بود و باید با ازدواج مشکلش را حل کند امری غلط است.
 
چنین ازدواجی آن هم بدون عشق و محبت در هر شرایطی نه تنها آن دختر را در زندگی دچار مشکل می‌کند بلکه چون مجبور به ازدواج بوده، چندان تعلق خاطری به آن زندگی احساس نمی‌کند. این بحث در مورد پسر بدتر است. محمد جوان است ولی وقتی به 35 سالگی می‌رسد اطرافیان و دوستان خود را می‌بیند که یک زندگی منطقی دارند، آن گاه سرخورده از زندگی خود به دنبال گزینه‌‌های دیگری خواهد رفت و در نهایت فاجعه خواهد آفرید.

این کارشناس روانشناسی می‌گوید در ازدواج بحث کوچکی یا بزرگی دختر و پسر مطرح نیست بحث تفاوت سن و سال می‌تواند مشکل‌ساز شود اما نمی‌توان حکم قطعی داد بلکه باید گفت در زندگی محمد جوان و همسرش نه فقط این مسئله مشکل‌ساز است بلکه اجبار هم اضافه شده و نتیجه‌ای که در پی‌خواهد داشت اصلاً معقول و منطقی نخواهد بود.
 
 
............................................................................
 
 
بازگشت كودك ربوده شده پس از 16 سال
 
دادستان عمومي و انقلاب شهرستان سيرجان گفت: با پيگيري‌هاي قضايي و تلاش شبانه‌روزي مأموران پليس آگاهي نوجوان 16 ساله اهل زرند پس از سال‌ها دوري به آغوش گرم خانواده بازگشت.

به گزارش روابط عمومي دادگستري استان كرمان، مهدي بخشي اظهار داشت: اين كودك سال 75 در حالي كه 11 روز بيشتر نداشت، توسط يك زوج افغان كه به عنوان كارگر براي اين خانواده كار مي‌كردند در زرند ربوده‌ و كودك‌ربايان متواري شدند.

وي افزود‌: اين خانواده تلاش‌هاي زيادي براي پيدا كردن كودكشان انجام دادند و به اين منظور به شهرهاي زاهدان‌، زابل ‌و حتي مرز افغانستان سر زده كه نتيجه‌اي براي آنها در پي نداشته است.

بخشي گفت: باگذشت حدود 16 سال دوري و كشف سرنخي از حضور خانواده رباينده كودك در سيرجان، دادستان زرند با صدور نيابت قضائي پرونده را به سيرجان ارجاع داد. وي گفت: سرنخ‌هايي از حضور خانواده افغان رباينده كودك ايراني در حوالي يحي
 
ي‌آباد‌ سيرجان به دست آمد و پس از زير نظر گرفتن اين روستا به‌طور نامحسوس توسط مأموران پليس آگاهي، محل زندگي كودك‌ربايان كشف شد.

دادستان عمومي و انقلاب سيرجان تصريح كرد: مأموران پليس در اقدامي ضربتي وارد خانه شده و زن و مرد افغان و كودك ربوده شده كه اكنون نوجواني 16 ساله است را دستگير كردند.

وي عنوان كرد: اين كودك هيچ اطلاعي از موضوع نداشته ‌و لهجه‌ وي نيز مانند خانواده افغان شده بود.

‌بخشي گفت: خانواده زرندي‌، خانواده افغان و كارگران 16 سال پيش خود را شناسايي و به محض ديدن پسرشان اشك شوق ريختند.

وي تصريح كرد‌: براي اثبات ادعاي محكمه پسند، آزمايش‌ DNA از جوان 16 ساله و خانواده واقعي وي به عمل آمده و به آزمايشگاه اصفهان براي بررسي و اعلام نظر قطعي ارسال شده است.

بخشي بيان داشت: خانواده افغان بچه‌دار نمي‌شدند و انگيزه آنها از اين كودك‌ربايي نداشتن بچه بوده كه پس از ربودن «نعيم» به افغانستان گريخته و 6 سال بعد به سيرجان مهاجرت كردند.

دادستان سيرجان يادآور شد: نعيم به علت 16 سال زندگي در يك خانواده افغان و بي‌اطلاعي از گذشته خود هنوز آمادگي رواني براي پذيرش و زندگي در كنار خانواده اصلي خود را پيدا نكرده است
 
 
............................................................................
 
 
خانواده شيشه‌اي در دام پليس
 
رئيس پليس مشهد از انهدام باند خانوادگي تهيه و توزيع مخدر صنعتي شيشه و كريستال خبر داد. سرهنگ احد كريمي در اين باره گفت: در پي دريافت اخباري مبني بر فعاليت چهار تن از اعضاي خانواده در امر تهيه و توزيع مخدر صنعتي شيشه و كريستال، مأموران كلانتري 26 مشهد مسئول رسيدگي به اين پرونده شدند.

وي با بيان اينكه تيم مبارزه با موادمخدر كلانتري 26 پس از اطمينان از درستي اخبار واصله تحقيقات خود براي شناسايي و دستگيري اعضاي اين باند را در دستور كار خود قرار دادند، گفت: پليس مخفيگاه اين گروه را شناسايي و در عمليات پليسي چهار متهم پرونده كه از اعضاي يك خانواده بودند را دستگير كرد.

رئيس پليس مشهد اضافه كرد: مأموران در بازرسي از مخفيگاه متهمان مقاديري مخدر صنعتي شيشه و كريستال را كشف كردند.

سرهنگ كريمي مشخصات سركرده اين باند را مردي به نام «كاظم» 50 ساله عنوان و اظهار كرد: ديگر دستگيرشدگان نيز «هاشم»، «جاسم» و «محمدرضا» نام دارند.

وي با بيان اينكه تحقيقات در اين خصوص از سوي مأموران ادامه دارد، گفت: متهمان پس از تشكيل پرونده و تكميل تحقيقات براي ادامه روند رسيدگي به جرم به دادسرا اعزام شدند.
 
رئيس پليس مشهد از شهروندان خواست در صورت اطلاع از وقوع هرگونه موارد اين چنيني از طريق تماس با مركز فوريت‌هاي پليسي 110 آن را اطلاع دهند تا در اسرع وقت نسبت به برخورد با آن اقدام شود.
 
............................................................................................................................... 

قتل زن 24 ساله در روستا

جسد زني كه در خانه روستايي‌اش به طرز مرموزي به قتل رسيده بود، پيدا شد.

سرهنگ محمدرضا طاهرنيا، با بيان اين كه در پي تماس مردي با 110 مأموران اين فرماندهي بلافاصله به محل اعزام و جسد زني 24 ساله را كشف كردند گفت: تحقيقات نشان داد كه قرباني ازدواج كرده و ساكن روستاي «قوژد» است و بر اثر ضربات چاقو به قتل رسيده است.

سرهنگ طاهرنيا با اعلام اين كه جسد براي كشف علت مرگ به پزشك قانوني انتقال داده شد، تصريح كرد: در حال حاضر پرونده توسط مأموران تجسس آگاهي و كلانتري براي علت قتل و پيدا كردن متهم يا متهمان به قتل در دست بررسي است.
 
 
............................................................................
 
 
قتل تازه داماد 4 روز بعد از جشن !
 
تازه داماد وقتي سراغ عروس قهر كرده رفت پاي در سرنوشتي مرگبار گذاشت و به قتل رسيد.

اين جنايت زماني رخ دادكه عروس خانم 4 روز بعد از مراسم جشن مهريه‌اش را به اجرا گذاشت و به حالت قهر به خانه پدرش در فاز 4 مهرشهر كرج رفت. شامگاه سه‌شنبه 28 شهريور ماه سال جاري ماجراي جنايتي فاميلي به كلانتري 29 كرج مخابره شد و تيمي از مأموران خود را به قتلگاه تازه داماد رساندند و با پيكر خونين فرامرز كه با ضربات چاقو نقش بر زمين شده بود روبه‌رو شدند.

همزمان با حضور بازپرس ويژه قتل تيمي از كارآگاهان به تجسس‌هاي ميداني پرداختند و پي بردند قرباني تازه داماد بوده و چون همسرش به نام «سارا» به حالت قهر نزد خانواده‌اش رفته بود به سراغش رفته و قرباني خشم برادرزن شده است.
 
«سارا»كه در صحنه جنايت حضور داشت و باور نمي‌كرد 4 روز بعد از ازدواج شوهرش كشته شده باشد تحت بازجويي قرار گرفت و گفت: «بلافاصله بعد از عروسي بر سر مهريه اختلاف پيدا كرديم و من وقتي نتوانستم تحمل كنم از خانه قهر كرده و به خانه پدرم رفتم و اصلاً تصور نمي‌كردم چنين حادثه‌اي رخ بدهد.
 
وي افزود: شب شده بود كه فرامرز به در خانه پدرم آمد خيلي ناراحت بود و با عصبانيت حرف مي‌زد برادرم كه در خانه بود در هواخواهي از من سراغ شوهرم رفت و اين درگيري به جايي رسيد كه به جان هم افتادند و فرامرز با ضربات چاقوي برادرم روي زمين افتاد.

مأموران خيلي زود دريافتند قاتل كسي جز «ناصر» برادر عروس‌خانم نيست و وي با ديدن صحنه افتادن دامادشان روي زمين با وحشت پا به فرار گذاشته است.
 
بدين ترتيب با دستور بازپرس جنايي كرج «ناصر» تحت تعقيب قرار گرفته و كارآگاهان به تحقيقاتي ويژه دست زدند و شنيدند «ناصر» كه جواني 24 ساله است از گذشته با دامادشان اختلاف داشته و وقتي دعواي وي با «سارا» را ديده است به سمت وي رفته و در كمتر از 10 دقيقه به قاتل فراري تبديل شده است.
 
سارا كه 20 ساله است در بازجويي‌هاي تكميلي كارآگاهان گفت: اصلاً باور نمي‌كنم در كمتر از 4 روز تنها شده باشم اگر بر سر مهريه با فرامرز دعوا نمي‌كردم هيچ وقت شوهرم كشته نمي‌شد و برادرم نيز در شرايط سخت قرار نمي‌گرفت.»

بنابراين گزارش، تيم پليس در حال رديابي‌هاي گسترده براي دستگيري ناصر است تا پرده از جزئيات اين جنايت بردارد.