ناگفته نماند خود کتاب منهای سوژه جذاب و خواندنی آن قطعا واجد ارزش خاصی برای نقد و وارسی نیست چرا که نثر کتاب بقدری ابتدایی و غیرحرفه ای و در بعضی جاها کسالت آور است که خواننده بارها و بارها به فکر کنارگذاشتن کل کتاب می افتد اما باز این سوژه جذاب کتاب است که آدم را ترغیب می کند برای ادامه داستان. از سوی دیگر صحنه های تخیلی بسیار دم دستی و پیش پا افتاده که نظیرش را در کمتر کتابی می توان یافت، نشان دهنده فاقد هرگونه ارزش ساختاری برای شوهر عزیز من است و این تصور را بوجود می آورد که اگر نویسنده نه بصورت رمان که در قالب خشکی مثل تاریخ هم ماجرای خود را روایت می کرد، تفاوت چندانی حاصل نمی شد.
کتاب از جهت اینکه به تاریخ کمتر دست خورده دهه 60 می پردازد آنهم نه در بعد سیاسی که در زمینه اجتماعی و رفتاری، بشدت خواندنی است، اما بجهت زاویه دید نویسنده شباهت قابل انتظاری دارد به فیلم هایی مثل زندگی خصوصی و بسیار فیلم دیگر که صرفا رنگ سیاه می پاشند بر دهه 60 و عجیبتر اینکه چقدر از این نوع فیلم ها در دولت های نهم و دهم رشد چشمگیر داشت!
در نقد "زندگی خصوصی" نوشته بودم که ماجرای "استحاله مردان انقلابی اول انقلاب" که به دلیل ویژگی های ذاتی انقلاب اسلامی، از جمله مسائل مختص کشورمان است و شاید در سایر ملل خیلی نظیر نداشته باشد، چقدر سوژه های دست نخورده ای در سینمای ماست و باز نوشتم که چقدر حیف شد که چنین سوژه ای بدست یک کارگردان زردساز و کاسب کار به نمایش درآمد. همین مسئله دقیقا در "شوهر عزیز من" تکرار شد و بنظر می آید که جریان تجدیدنظر طلب چقدر برای استفاده از این مسئله و زمینه سازی برای یک جعل بزرگ تاریخی همت دارد. در این راستا عدم ورود نیروهای ارزشی برای تبیین درست و بدون اغراق همه آنچه که در سال های ابتدایی انقلاب(اعم از تندروی ها و ...) روی داد، مسئله مهمی بنظر می رسد هرچند که در سال های اخیر شاهد حرکت هایی در این جهت بودیم.
"شوهر عزیز من" دهه 60 را دقیقا آنگونه توصیف می کند که فیلم هایی مثل خصوصی و یا 40 سالگی. فضای بشدت پلیسی، زیرآب زنی، جاسوس بازی حزب اللهی ها، خشک و متحجر بودن چادری ها، هوس بازی نیروهای مذهبی، گیردادن به همه چیز و همه کس، نبود آزادی، شکنجه، خودسری های کمیته و و و. در چنین توصیف هایی، تصویری که از نیروهای مذهبی در ذهن مخاطب نقش می بندد، آدم هایی دگم، بدون منطق، وحشی و بدون احساس است. بگذریم از تمسخر بی پایان چادر و چادری ها...
اما نکته ای که فلسفه نوشتن این مطلب شد، نه نقد محتوایی کتاب بود و نه بررسی دهه 60. مسئله اصلی این است که کتابی با چنین مختصاتی را چه رسانه ای به من و امثال من معرفی کرد و می کند؟، روزنامه شرق، اعتماد و یا هفته نامه های تجربه و آسمان؟
یکی از مشکلات اساسی جمهوری اسلامی در حوزه فرهنگ که خداروشکر در این چند سال بیشتر به چشم آمد، این است که اساسا نهادها، موسسات و رسانه هایی که از حکومت ارتزاق می کنند، بیشتر از آنکه خط و مشی فرهنگی نظام را دنبال کنند، بیشتر شده اند تریبون جریانات روشنفکری متعارض انقلاب.
این خیلی خنده دار است که حکومتی در حوزه فرهنگ از کسانی فحش بخورد که بیشترین امکاناتش را در اختیار همان گروه قرار داده. حالا از سینما بگیرید تا تئاتر و موسیقی و کتاب. وقتی که نشریات و رسانه های روشنفکری با تمام قدرت چهره ها و گفتمانشان را مطرح می کنند، انتظار این است که نهادها و رسانه های منتسب به حکومت هم بدون شرمندگی و خجالت در مسیر فرهنگی نظام حرکت کنند. غیر از این است؟ کدام حکومتی در دنیا به اندازه جهوری اسلامی اینقدر به مخالفینش امکانات و بودجه داده؟ اگر بعنوان مثال نشر چشمه بیاید و کتاب های معارضان را پشت هم منتشر کند، اصلا چیز عجیبی نیست، عجیب و تاسف آور این است که جایی مثل شهر کتاب که اساسا متصل به حکومت است، در بست در اختیار کسانی قرار گرفته که همچنان از جمهوری اسلامی طلبکارند! برای شخص من قابل فهم نیست وقتی که آسمان و تجربه و شرق و اعتماد و ... به هر بهانه ای دولت آبادی و صادق هدایت و شاملو را هی در بوق و کرنا می کنند، از آن طرف روزنامه "جام جم" وابسته به صداوسیمای جمهوری اسلامی هم بیاید و بین اینهمه کتاب خوب متعهد، یک ستون اختصاص بدهد به "شوهر عزیز من"!!