۱۷ مهر ۱۳۹۱ - ۱۵:۱۹
ساحل

برای آن ماهی که غرق در ساحل خمینی شد

یادم است وقتی بیلچه(همان ها که در تفحص به دستت بود) را به خاک می زدی، می گفتی خدا نکند در راه و وظیفه مان یک بیل کم زده باشیم! و من نمی خواهم حتی یک دکمه این صفحه را کم زده باشم.
کد خبر : ۸۲۵۲۰
به گزارش سرویس وبلاگ صراط، ساحل در آخرین به روز رسانی خود نوشت:
 


آقا مجید سلام!

سالگرد شهادت تو شاید بهترین بهانه بود برای برگشتن!

یعنی سالگرد شهادتت می توان دوباره متولد شد!

متولد شدن و حقیقی زیستن و حقیقی رفتن! حقیقی زیستن یعنی صید صیاد عشق شدن و حقیقی رفتن یعنی غرق در ساحل دوست شدن! آنچنانکه تو صید شدی و تو غرق شدی.

امروز شاید بهانه ای باشد برای برگشتی که هم آغاز یک رویکرد جدید است و هم ادامه راه گذشته و رسیدن به هدف اصلی!

سالگرد شهادت تو بهترین روز برای برگشتنی است که داغ دل آنانکه از رفتنمان خوشحال می شوند را تازه کنم. همانطور که تو داغ دل خیلی ها را تازه نگه داشتی!

یادم است وقتی بیلچه(همان ها که در تفحص به دستت بود) را به خاک می زدی، می گفتی خدا نکند در راه و وظیفه مان یک بیل کم زده باشیم! و من نمی خواهم حتی یک دکمه این صفحه را کم زده باشم.

 آقا مجید!

برگشتم نه به خاطر کف و سوت این و آن و یا تمسخر اغیار! برگشتم چون رسیدم به آن کلام حضرت روح الله که فرمود"هرگاه دیدید دشمن برایتان کف و سوت می زند اشتباه رفته اید و هرگاه دیدید دشمن ناراحت است بدانید درست رفته اید."

برگشتم تا نگویند"آنکه  دم از سربازی حضرت ماه می زد، کجا رفت؟!!" هر چند که سرباز خوبی نبودم!

برگشتم و تحمل می کنم تمام ترکش های نا ملایمتی و بی انصافی ها را چه در حق خودم و چه در حق ...!

بی ادعا و با توکل به حضرت دوست آمدم، می مانم و می ایستم تاشاید لیاقت لباس سربازی حضرتش را پیدا نمایم. تا شاید مثل تو بیلچه ها را به دستم بدهند تا در این ساحل نفش رخ تو و هم مسلکانت را به تصویر بکشم.

آری! ما ایرانی ها، ماهیان اقیانوس خمینی هستیم و تا وقتی به دستان اجنبی صید نشویم، متوجه نعمت آب نخواهیم شد. باید به آغوش "ساحل" برگردیم تا نظاره کنیم عطش آبزیانی که در تنگ های خالی دست و پا می زنند... خوش به حال آنان که فهمیدند در اقیانوس خمینی ماهی می تواند غرق شود و باید غرق شد...  

*********************************************

به قول دوستان پی نوشت:  

* 17 مرداد سالگرد شهادت شهید مجید پازوکی گرامی باد. نثار روحش صلواتی هدیه نمائید.

* سخت بود برگشتن اما هم خجالت دوستان را کشیدم که لطفشان شامل حالم بود و هم خواستم چشم غیر خودی را کور کنم.لذا دوباره ساحل نشین شدم...

* شاید از این به بعد کمی تیزتر و بی پرده تر بنویسم. چرا که روزگار رو زبه روز عریان تر می شود!

* به همه گفته ام و این بار به خودم می گویم که یوغ "توقع" را از گردن دیگران برداریم وبه گردن خود بیاندازیم.

* فدای صداقت آن بی سوادی که وقتی از او پرسیدند عشق چند کلمه است؟ گفت چهار حرف! و همه به او خندیدند اما زیر لب زمزمه می کرد...حسین...حسین

* خبر آمد خبری در راه است...  

یا علی