۰۱ آبان ۱۳۹۱ - ۱۹:۳۰

وقتی خنده حاج همت بند نمی‌آمد

کریمی چشم غره‌ای به من رفت و به دستور حاجی سوار موتور شد و زد به پل، که از آن طرف ماشینی آمد و کریمی تعادلش به هم خورد و افتاد توی آب. حالا مگر خنده حاجی بند می‌آمد...
کد خبر : ۸۴۵۷۶
به گزارش صراط، روایت زیر خاطره‌ای است از شهید محمد ابراهیم  همت که توسط یکی از همرزمانش تقل شده است؛‌ در این خاطره که در سایت نوید شاهد منتشر شده، آمده است:

 
از دست کریمی، زیر لب غرولند می‌کردم که "اگر مردی، خودت برو. فقط بلده دستور بده." گفته بود باید موتورها را از روی پل شناور ببرم آن طرف. فکر نمی‌کرد من با این سن و سالم، چطور اینها را از پل رد کنم؛ آن هم پل شناور. وقتی روی موتور می‌نشستم، پام به زور به زمین می‌رسید. چه جوری خودم را نگه می‌داشتم؟

 
ـ چی شده پسرم؟ بیا ببینم چی می‌گی. کلاه اورکتش روی صورتش سایه انداخته بود. نفهمیدم کی است. کفری بودم، رد شدم و جوری که بشنود گفتم "نمردیم و توی این برّ و بیابون بابا هم پیدا کردیم" باز گفت "وایسا جوون. بیا ببینم چی شده." چشمت روز بد نبینه. فرمانده‌مان بود؛ همت. گفتم "شما از چیزی ناراحت نباشید، من از چیزی دل خور نیستم. ترا به خدا ببخشید." دستم را گرفت و من را کنارش نشاند. من هم براش گفتم چی شده.

 
کریمی چشم غره‌ای به من رفت و به دستور حاجی سوار موتور شد و زد به پل، که از آن طرف ماشینی آمد و کریمی تعادلش به هم خورد و افتاد توی آب. حالا مگر خنده حاجی بند می‌آمد؟ من هم که جولان پیدا کرده بودم، حالا نخند و کی بخند. یک چیزی می‌دانستم که زیر بار نمی‌رفتم. کریمی ایستاده بود جلوی ما و آب از هفت ستونش می‌ریخت؛ حاجی گفت "زورت به بچه رسیده بود؟"

 
ـ نه به خدا، می‌خواستم ترسش بریزه. 

 
ـ حالا برو لباست رو عوض کن تا سرما نخوردی؛ خیلی کارِت داریم. از جیبش کاغذی در آورد و داد به دستم و گفت "بیا این زیارت عاشورا رو بخون، با هم حال کنیم." چشمم خیلی ضعیف بود، عینکم همراهم نبود و نمی‌توانستم این جوری بخوانم. حس و حالش هم نبود.

 
گفتم "حاجی بیا خودت بخون و گریه کن. من هزار تا کار دارم." وقتی بلند شدم بروم، حال عجیبی داشت؛ زیارت را می‌خواند و اشک می‌ریخت...
نظرات بینندگان
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۲۲ - ۰۱ آبان ۱۳۹۱
۰
۰
خدارحمتت کند شهید همت ودست مارو هم بگیر
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۰۹ - ۰۱ آبان ۱۳۹۱
۰
۰
یادت بخیر
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۲۱ - ۰۱ آبان ۱۳۹۱
۰
۰
یادشان گرامی وروحشانشاد
سید صادق
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۰۷ - ۰۱ آبان ۱۳۹۱
۱۳
۰
امان از فراموشی لاله ها . . . . .
مجتبی
|
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
|
۰۱:۵۶ - ۰۲ آبان ۱۳۹۱
۴۴
۰
الان اگه زنده بود و این وضع رو میدید... میدید که امثالش رفتند تا کیا بمونند و با کلی منت پدر مردم رو در بیارن تازه طلبکار هم باشند شرط میبندم گریه اش بند

نمیآمد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۵۸ - ۰۲ آبان ۱۳۹۱
۵
۰
یادش گرامی
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۰۶ - ۰۲ آبان ۱۳۹۱
۲۰
۰
یادش گرامی
ناشناس
|
-
|
۱۳:۳۴ - ۰۲ آبان ۱۳۹۱
۰
۰
کجایند الان همتها.شادی روحش صلوات