۲۹ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۱:۳۴

تحلیل کیهان از توهم برخی در رأي‌آوری

اگر از شما بخواهند فهرستي از 50 سياستمدار شاخص كه در تعاملات و كش و قوس هاي سياسي به چشم مي آيند تهيه كنيد، نام كدام چهره ها را در اين فهرست مي گنجانيد؟
کد خبر : ۹۶۸۹۲
به گزارش صراط، اگر از شما بخواهند فهرستي از 50 سياستمدار شاخص كه در تعاملات و كش و قوس هاي سياسي به چشم مي آيند تهيه كنيد، نام كدام چهره ها را در اين فهرست مي گنجانيد؟

ترجيحا فهرست كاملي تهيه كنيد كه جامع اشخاص متفاوت و احيانا مخالف يكديگر باشد، با اين مشخصه كه اثرگذار و مدعي اند؛ مدعي خدمتگزاري خدا و خلق. ترجيح ديگر آن است كه گزينه هاي شما از افرادي باشند كه در گذشته از آنها تعريف و تمجيد شده، از جمله در كلام امام و رهبري. حتما موافقيد كه در صورت تهيه اين فهرست از سوي افراد مختلف، احتمالا 10 يا 20 اسم مشترك خواهد بود. آيا در فهرستي كه تهيه كرده ايد، حتي يك نفر هست كه معصومين عليهم السلام درباره وي فرموده باشند «منّا اهل البيت»؟!  
 
پرسش غريبي است؟! حق با شماست، هم درباره ظاهر سؤال و هم درباره پاسخ آن. شما درباره هيچيك از 50 نفر فهرست خود، حديثي از رسول خدا(ص) يا امير مؤمنان(ع) پيدا نمي كنيد كه فرموده باشند او از ما اهل بيت است. اما در روزگار صدر اسلام مردان بزرگي بودند كه به مدال پراعتبار «منّا اهل البيت» نائل شدند. اولي سلمان فارسي و دومي زبيربن عوام است. هر دو صحابه رسول خدا(ص) بودند كه پس از خدمات فراوان و رحلت آن حضرت، در ماجراي تلخ سقيفه پاي امير مؤمنان ايستادند و در بيعت آن حضرت بودند. اما عاقبت اين دو صحابه بزرگ و بي نظير يكي نشد. جناب سلمان، پيمان را وفادارانه به سر برد و جناب زبير نقض پيمان نمود و تمام رشته هاي ساليان سخت مبارزه و مجاهدت را پنبه كرد؛ گويا اين آيت الهي را نشنيده بود كه «ولا تكونوا كالتي نقضت غزلها من بعد قوه انكاثا. مانند كسي نباشيد كه رشته هاي تابيده و محكم كرده را واتابيد و از هم گسيخت». امير مومنان درباره زبير فرمود «زبير پيوسته مردي از ما اهل بيت بود تا اين كه پسر شوم او عبدالله پا به سن جواني گذاشت» (حكمت 453نهج البلاغه). «با اهل بيت ماندن»، جناب سلمان را تا عرش برد اما «از اهل بيت بودن» كفايت جناب زبير را كه روگردان شده بود، نكرد.  
 
فرق سلمان و زبير چه بود كه ميان دو شاگرد اول مكتب اهل بيت تا اين حد فاصله انداخت؟ سلمان خود را بدهكار دايمي اسلام مي ديد و خود را آزاد شده و هدايت يافته رسول خدا(ص) مي دانست. او اين افتادگي و د ين به پيامبر را در ملازمت ركاب امير مومنان(ع) نشان داد اما كار زبير به جايي رسيد كه براي او از قطب استكبار(دربار معاويه) پالس هاي ائتلاف و هم پيماني فرستادند. معاويه در خطاب نامه خود به زبير، از او به عنوان اميرالمومنين ياد كرد و زبير را در مقابل حاكميت امام گذاشت و چون سكوت و رضايت و هيجان زبير را ديد، طمعش در وي دوچندان شد. معاويه در جمل نه از سپاه علي(ع) كه از زبير و سوابق رزمندگي او در بدر و احد انتقام گرفت. زبير در آن اواخر خود را هم طراز امام پنداشته بود كه جرئت كرد مقابل حضرت صف آرايي كند يا دست كم كساني بيماري غرور را زير پوست او تزريق كرده بودند كه به اين صف آرايي نابخردانه از نگاه ناظران بيطرف تن داد. اما سلمان تلقي ديگري داشت. خوب است او خود را معرفي كند تا بهتر بشناسيمش. جمعي از صحابه پيامبر(ص) دور هم نشسته اند و از افتخارات و دارندگي ها و بزرگي هاي خود مي گويند. يكي قبيله اش را به رخ مي كشد، ديگري تعداد فرزندان برومندش را، سومي ميزان دارايي و خدم و حشم خويش را و آن يكي سوابق مبارزه و جهاد خود را. «سلمان! ساكتي؟ تو خود را معرفي كن كه به چه مي نازي و با چه چيز خويشتن را مي شناساني؟»  
 
رحمت خاصه الهي بر روح بلند سلمان كه گفت «من سلمانم، پسر عبدالله. گمراه و گمشده بودم، خداوند هدايتم كرد به بركت وجود رسول الله(ص). برده بودم و خدا آزادم كرد به بركت وجود پيامبر. و فقير و ناتوان بودم، پروردگار مرا به بركت رسول خدا توانگر و بي نياز ساخت». ذره اي تكبّر و تبختر و طلبكاري و خودشگفتي و از خود متشكر بودن در اين ادبيات ديده نمي شود. او هرگز نگفت اگر من نبودم انقلاب رسول خدا پيش نمي رفت يا من صاحب انقلابم يا من بودم كه آن را احيا كردم و يا من بودم كه علي(ع) را روي كار آوردم. سلمان و زبير هر دو از اهل بيت بودند اما «من» آنها يكي بدهكار اهل بيت و نهضت اسلامي بود و ديگري طلبكار.  
 
داستان را فعلا تا همين جا نگه داريد! اگر قرار باشد 50 نفر خدمتگزار گمنام را كه اصلا به چشم نمي آيند و در اولويت و حواشي هيچ رسانه اي نمي گنجند فهرست كنيد، نام چه كساني را روي كاغذ مي آوريد؟ اين سوال سخت تر از سوال اول است؟ حق با شماست. خدمتگزاران گمنام، نوعا ناشناس مي مانند. چند نفر از ما حتي نام شريف حسن تهراني مقدم يا مصطفي احمدي روشن را شنيده بوديم؟ راه دور چرا برويم؟ چند نفر از ما حتي با اسم آسماني شهيد حسن شاطري آشنا بوديم تا بماند رسم مومنانه و مجاهدانه او؟ و كدام سعادت از اين بالاتر كه كارنامه پركار و خدمت اين مجاهدان گمنام حتي بعد از شهادت و گشوده شدن راز سر به مهر شيدايي آنان ناگشوده و ناگفته مي ماند؟ «الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب» (سوره رعد، آيه 29). آيا نمي شود تعريف تازه و متدينانه اي از عملگرايي و پرتلاشي كرد به گونه اي كه از بيغوله عمل زدگي و پراگماتيسم و گم شدگي هدف سر درنياورد؟ يا اين گونه بپرسيم كه چرا برخي خوشنامان و خوش سابقان همراه جبهه حق، به انحراف مي گروند و تسليم طلب مي شوند و نهايتا هرچه در برابر دشمن كم مي آورند، در برابر جبهه حق شاخ و شانه مي كشند؟ اين وارونگي شخصيت كه باعث مي شود برخي نامداران با دشمنان فروتن شوند و با مومنان از روي لجاجت و تكبر و نخوت و غرور مواجه شوند، از كجا مي آيد؟ اين آسيب شناسي، ضرورت راهبردي امروز و فرداي ماست.  
 
خواص اهل حق در كدام روند سقوط مي كنند كه تبديل به مزاحم و معارض جبهه حق مي شوند به آنها براي توجيه خودخواهي و خودشگفتي ابتدا بدعت مي آورند و اين بدعت، آنان را به انحراف بيشتر مي كشاند و از دل همين انحراف، جنين فتنه زاييده مي شود. كساني هستند مدام سقوط مي كنند و در عين حال دوست دارند به خاطر كم گذاري هايشان ستايش شوند! «گمان مبر آنها كه از كرده خود شادماني مي كنند و دوست دارند ستايش شوند به خاطر كاري كه نكرده اند، گمان مبر كه از عذاب الهي نجات پيدا مي كنند» (آيه 188 سوره آل عمران) اما افراد پركار و عملگرا هم هستند كه خداوند آنان را زيانكارترين مردم شمرده است. «بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم از نظر عمل با خبر كنيم؟ آنها كه تلاش شان در زندگي دنيا گم و نابود شد در حالي كه گمان مي برند كه نيكوكار و خوش كردارند» (آيات 103 و 104 سوره كهف). اصبغ بن نباته روايت مي كند شخصي از اميرمومنان درباره تفسير «اخسرين اعمالا» پرسيد و امام در پاسخ فرمود «منظور يهود و نصارا هستند. اينها در آغاز با حق بودند، سپس بدعت هايي در دين خدا آوردند و اين بدعت ها آنها را به انحراف كشاند اما مي پنداشتند كار نيك انجام مي دهند... خوارج نهروان نيز چندان از يهود و نصارا فاصله نداشتند».  
 
نفاق هميشه مقدم بر پيمان شكني نيست بلكه گاه بي وفايي و نقض پيمان- و توبه نكردن و بازنگشتن- از انسان، منافق تمام عيار مي سازد. «فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه... نفاق را تا روزي كه خدا را ملاقات كنند، در دل هاي آنان برقرار ساخت به خاطر تخلف و سرپيچي كه از پيمان الهي كردند» (توبه، آيه 77). پاي گذاشتن در حريم ممنوعه حرام و حرمت هاي الهي، انسان را در برابر خطا و خيانت هاي بعدي آسيب پذير و در مقابل دشمنان، بي طاقت و تسليم طلب مي كند. قرآن حكيم در ماجراي مقابله سپاه طالوت با لشكر باطل (جالوت) شرح مي دهد كه لشكر حق در راه عزيمت به ميدان جنگ با نهر آبي مبتلا و امتحان شدند. فرمان خدا اين بود كه از اين نهر ننوشند مگر به اندازه يك مشت. اما اكثر آنان اطاعت نكردند و زياده روي كردند. آنان هنگامي كه به سپاه دشمن رسيدند، منطق شان اين شد؛ «لاطاقه لنا اليوم بجالوت و جنوده. ما امروز طاقت رويارويي با جالوت و سپاه او را نداريم.» اما منطق مومنان چيز ديگري بود «چه بسا گروه هاي كم شمار كه به اذن الهي بر گروه هاي پرشمار غالب شدند و خدا با صابران است... خداوندا پيمانه صبر را بر ما فرو بريز و قدم هاي ما را استوار بدار و ما را بر گروه كافران پيروز گردان» (آيات 249 و 250 سوره بقره).  
 
امروز هيچ شگفت زده نمي شويم از اين كه ببينيم در مقابل آمريكا كساني تسليم طلبي يا ابراز ضعف مي كنند كه دست بر قضا حرمت هاي انقلاب و نظام اسلامي را پاس نمي دارند. و نيز تعجب نمي كنيم كه برخي از آنها ولو در رقابت و عداوت با هم بوده باشند، مشتركا خانه هاي جدول دشمن را پر مي كنند. اين اتفاق تاسف بار كاملا قاعده مند است. تك تك آنها كه در جبهه انقلاب بودند و براي نظام و انقلاب ايجاد مزاحمت كردند و دانسته و ندانسته تبديل به سرعت گير و دست انداز سر راه پيشرفت ملت ايران شدند با وجود تفاوت و تعارض هاي بسيار، يك ويژگي مشترك داشته اند و آن منم منم گفتن آنان است. ملت ما از امام و رهبري هرگز نشنيدند كه بگويند «من» صاحب يا پدر انقلابم و يا گفته باشند انقلاب و نظام را «من» حفظ كردم. با اين وصف اگر كسي دچار اين خيال شد كه صاحب و پدر انقلاب يا منجي كشور است، پيداست كه دچار سوءتفاهم و عدم هم پايي و همراهي لازم با امت و امامت است. اگر فرزند يك رجل سياسي آمد و در مصاحبه با نشريه اي گفت «پدرم انقلاب را فرزند خود مي داند... و من پدرم را از صاحبان اين انقلاب مي دانم»، بايد از اين حس مالكيت نگران شد؛ همان گونه كه اگر چند نفر در پستويي نشستند و توهم پروراندند كه مثلا نظام رأي مردم را نداشت و ما بوديم كه رأي آور شديم، پس حق آب و گل داريم و مي توانيم از قوانين عبور كنيم يا منت سر انقلاب و نظام بگذاريم!
 
البته بايد نگران بود از جانب خودي هايي كه؛ 1- بدكردار و كج رفتار 2- ازخودمتشكر و 3- اشخاصي هستند كه نسبت حقيقي خود با انقلاب و نظام و ولايت فقيه را گم كرده و احيانا اصالتي براي شخص خود قائلند. آنها از ياد برده اند اين كلام راهبردي حضرت امام خميني را كه انقلاب به هيچ كس بدهكاري ندارد. ولي نعمتان حقيقي انقلاب همان توده هاي پاك و بصير و پرصبر و استقامتي هستند كه با وجود فشارهاي كينه توزانه دشمن و ماجراسازي هاي تلخ برخي دوستان، حماسه روز 22 بهمن را آفريدند و پاسخ يك سال خباثت دشمن را با عزت تمام دادند. تنها آنها سزاوار شكرگزاري بي حد و مرزند همچنان كه بايد اعتراف كرد از عهده شكر نعمت بي بديل ولايت فقيه و برخورداري از مقتدايي حكيم و بصير نمي توان برآمد. ملاك ارزيابي و قضاوت ما درباره تك تك رجال سياسي همين تراز بي مانند نظام امت و امامت است. سياستمداران تا آنجا محترمند كه حرمت اين حريم را پاس بدارند. بايد عاقبت جناب سلمان را براي رجال سياسي دعا كرد و اميدوار بود كه هيچ كدام آنها عبرت آيندگان نشوند.