۰۲ آبان ۱۳۹۰ - ۱۰:۲۳
مهدی آذرپندار

ستایش مبتذل نویسان در صدا و سیما

کد خبر : ۳۹۸۸۵

اگر در اين دو يا سه سال اخير نگاهي به عرصه‌ فرهنگ داشته باشيم، به سهولت متوجه مي‌شويم كه مديران فرهنگي از بين توصيه‌ها و فرامين مقام معظم رهبري، در انجام يكي بيش از ساير توصيه‌ها اهتمام داشته‌اند و آن اصل «جذب حداكثري» است. اين اهتمام حداكثري به نحوي بوده كه اخيراً بسياري از مديران فرهنگي با بهانه‌ جذب، همه‌ حمايت‌ها، خاصه‌خرجي‌ها و نشست‌ها و برخاست‌هاي صميمي خود و مجموعه‌ تحت مديريت خود را با هنرمندان بدسابقه و بدكارنامه توجيه مي‌كنند!

صدور بيانيه از سوي خانه‌ سينما در راستاي حمايت از مستندسازان مرتبط با بي‌بي‌سي، اهداي جوايز اصلي جشنواره‌ي فجر به مسعود كيميايي و فيلم آخرش «جرم»، حضور هنرپيشگان ممنوع‌الفعاليت در نهاد رياست جمهوري، خاصه‌خرجي‌هاي مديران شهرداري براي مردوديني همچون «رخشان بني‌اعتماد» و «كمال تبريزي» در كنار صدها مثال ديگر، از جمله‌ي مهم‌ترين مصاديق اين جذب حداكثري در زمينه‌ي فرهنگ هستند كه فقط و فقط به قصد جذب اين هنرمندان و بازگشت شكوه‌مند آنان به دامان انقلاب صورت گرفته‌است و لاغير!
 
اين تسامح افراطي مديران دولتي در عرصه‌ي فرهنگ كار را به جايي رساند كه مقام معظم رهبري در ديدار خود با اعضاي هيئت دولت در ماه مبارك رمضان امسال، صريحاً فرمودند: «در موضوع فرهنگ اعم از کتاب، کارهای هنری و مؤسسات هنری باید بدون رودربایستی و با قاطعیت، جهت گیری‌های انقلابی و اسلامی لحاظ شود.» اما اين بار هم مثل خيلي از دفعات ديگر، مديريت معيوب فرهنگي از كنار اين توصيه‌ي ارزشمند با بي‌توجهي و به راحتي گذشت تا مظلوميت هشدارهاي فرهنگي مقام معظم رهبري، بيش از پيش ثابت شود.
 
تلخ‌تر آنكه در ميان رقابت مديران فرهنگي براي جذب منتقدان و حتي معاندان نظام، مدتي است كه صداوسيما هم در عين ناباوري وارد گود شده و آستين‌ها را بالا زده است تا خدايي ناكرده ازديگر نهادها و سازمان‌هاي فرهنگي جانماند! بر همين اساس، برگزاري جلسات ‌تقدير از مجموعه‌هاي نمايشي بي‌محتوا و بدمحتوا كه با انتقاد قاطبه‌ي رسانه‌ها روبرو شده بودند و بيان نطق‌هاي آنچناني در مدح امثال «پيمان قاسم‌خاني» توسط معاونت سيما در اين جلسات ، حالا ديگر به روال ثابت سيما تبديل شده است. در ادامه‌‌ي همين روند، عنان توليد بسياري از سريال‌هاي پرخرج آينده‌ي سيما نيز اخيراً در اختيار قشر روشنفكر مردود در فتنه قرار گرفته است كه انشاالله در مطالب آينده به طور مفصل به اين موضوع خواهيم پرداخت.
 
«سعيد مطلبي» -فيلمنامه‌نويس سريال «ستايش»- يكي از آخرين شاهكارهاي صداوسيما در راستاي پروسه‌ي جذب هنرمندان فاسد است كه اتفاقاً بيش از آنكه او جذب فرهنگ انقلاب شود، مديران فرهنگي شيفته و جذب آثار او شده‌اند! فيلمنامه نويسي كه در آثار پيش از انقلاب او،‌ به كرات ردپاي عناصري همچون «تجاوز به عنف»، «كاباره»، «رقاصه»، «روسپي» و امثال آن، به چشم مي‌خورد.
 
ابتذال جنسي موجود در سينماي «مطلبي» به حدي است كه حتي ذكر نام چند نمونه از آثار قبل از انقلاب او هم براي آشنايي با ابعاد شخصيتي مطلبي و طرز تفكر هنري او كافي است.
 
فيلم‌ها و فيلمنامه‌هايي همچون «روسپي»، «كلك نزن خوشگله»، «كوچه مردها»، «ناجورها»، «يكي خوش صدا يكي خوش دست»، «حسن ديناميت»، «دو كله شق» و «دو آقاي باشخصيت» از جمله آثار كاملاً مستهجن او به عنوان فيلمنامه نويس و كارگردان هستند كه ابتذال حتي از نام آنها هم عيان است. او همچنين پدر «سينا مطلبي» يكي از اعضاي پرنفوذ شبكه‌‌ي بي‌بي سي فارسي است كه به تازگي به آيين ضاله‌ي بهاييت گرويده است.
 
حال سوال اينجاست كه فردي همچون مطلبي با توصيفاتي كه صورت گرفت، اصولاً مي‌تواند در مقام خالق يك سريال سالم و مفيد براي جامعه ظاهر شود يا خير؟ آيا مي‌توان اطمينان داشت كه مولفه‌هاي آشناي آثار پيشين مطلبي در اين سريال جايي ندارد؟ آيا تعريف يك سريال سالم، سريالي است كه قهرمان آن يك زن چادري باشد؟ اگر پاسخ اين سوالات همان چيزي باشد كه انتظار مي‌رود، پس چگونه است كه مديران سيما در قبال پربيننده شدن كار، ذوق زده شده و همچون آقاي ضرغامي اين چنين اظهار نظر مي كنند: « من از معاون سيما خواسته‌ام روي همين سريال «ستايش» كار بيشتري كنند. بسياري از اتفاقاتي كه در اين سريال رخ مي‌دهد مي‌تواند دستمايه‌ي بسياري از برنامه‌هاي گفت وگو محور باشد. اين ها اتفاقاتي است كه در جامعه‌ مي‌افتد؛ آسيب‌ها و مشكلاتي است كه مردم دارند. در واقع مردم بخشي از واقعيت‌هاي جامعه را در سريال‌هايي مثل «ستايش» مي‌بينند.»
 
اين بيانات در حالي ايراد مي‌شود كه ردپاي تفكر فاسد مطلبي در اين سريال، حتي پس از عبور از فيلترهاي متعدد رسانه‌ي ملي هم كاملاً عيان است. اين روزها هم كه با پخش قسمت‌هاي آخر و ورود شخصيت‌ها به روستاي اكبرآباد و ماجراي آن ماه محرم كذايي، با اطمينان بيشتري مي‌توان در مورد محتواي ناسالم «ستايش» صحبت نمود. اما براي شروع نقد، بهتر است ابتدا اين سوال‌ها را از خود بپرسيم كه سريال ستايش در پي نهادينه كردن كدامين تفكر در مخاطب ايراني است؟ اصولاً آغاز بدبختي‌هاي ظاهراً بي‌پايان ستايش از كجاست و ريشه در چه چيزي دارد؟
 اگر كمي به عقب بازگرديم، متوجه مي‌شويم كه ريشه‌ي همه‌ي مشكلات از ازدواج ستايش با طاهر آغاز مي‌شود؛ چرا كه پدر طاهر با اين ازدواج مخالف است. اما با نگاهي منصفانه‌تر به قضيه، مي‌بينيم كه دلايل حشمت فردوس براي چنين مخالفتي خيلي هم غير منطقي نيست! زيرا او زندان رفتن طاهر را به حق منتسب به رفاقت او با برادر ستايش مي‌داند. خب سوال اينجاست كه با چنين سابقه‌اي‌، نگراني از وصلت با اين خانواده‌ خيلي غير منطقي است؟ آيا نمي‌توان حشمت فردوس را در اين نگراني محق دانست؟ بگذريم از اين كه توصيه‌ي برادر ستايش در هنگام مرگ به طاهر، براي مراقبت از ستايش با وجود زنده بودن پدر و مادر او، اصولاً محلي از اعراب ندارد و مصداق بارز همان منش قبل از انقلابي و جاهل مأبانه‌ي جناب مستطاب مطلبي است.
 
بدين ترتيب مخاطب قرار است به اين نتيجه برسد كه ساختار سنتي خانواده‌ي ايراني كه اجازه‌ي دخالت در ازدواج فرزندان را به پدر و مادر مي‌دهد، عامل اصلي مشكلات است؟ يا آنكه قرار است پدرسالاري در محاق نقد قرار گيرد؟ جواب هر كدام كه باشد، متوجه مي‌شويم كه فيلمنامه‌نويس به خطا رفته است. بياييد سريال ستايش را مقايسه كنيم با سريال‌هاي ديگري كه تمي مشابه آن دارند. مجموعه‌هايي طولاني كه در آن كاراكتر قهرمان قصه همچون ستايش، در هر قسمت متحمل مشقاتي مي‌شود و هر بار هم بر اين مشكلات فائق مي‌آيد تا سرانجام به هدف نهايي خود برسد. مثلاً سريال «جواهري در قصر» (يا همان يانگوم)؛ در اين سريال‌ها سير حوادث به گونه‌اي تعبيه مي‌شود كه قهرمان قصه در راه رسيدن به هدف، در هر قسمت مدام در جدال با مشكلات و سختي‌ها باشد تا هدف نهايي سريال اهميت دوچنداني در ذهن مخاطب پيدا كند و او بي صبرانه، نيل به اين هدف را طلب نمايد. پس معمولاً اين تم در مواقعي در دستور كار فيلمنامه‌نويس قرار مي‌گيرد كه او قصد اهميت بخشيدن به يك هدف غايي و مهم را در اين سريال داشته باشد. مثلاً در يانگوم، او در نهايت موفق به اصلاح فساد موجود در دربار و رسيدن به مدارج بالا مي‌شود تا مفهوم آماده بودن بستر پيشرفت در ذهن مخاطب تداعي شود. يا در فرار از زندان، عبور از همه‌ي مشكلات و مشقات در جهت رسيدن به يك ارزش صورت مي‌گيرد و آن، همانا «آزادي» است.
 
حالا سوال اينجاست كه در «ستايش» مخاطب ايراني پس از تماشاي سيل مشكلات پيش روي ستايش، قرار است به چه باوري نائل شود؟ اينكه عامل همه‌ي بدبختي‌هاي او علاقه‌ي شديد يك پدر به پسرش بوده است؟ يا آنكه ساختار سنتي خانواده ي ايراني قرار است مورد هجمه قرار گيرد؟ اينكه پس از اين همه ماجرا، ستايش بتواند فقط در نهايت سرپرستي فرزندانش را بدست بياورد، آيا يك هدف حداقلي نيست؟ يعني حق سرپرستي يك مادر از فرزندانش در كشور ما هميشه با همين سختي به دست مي‌آيد؟
 
اصولاٌ آنچه در اين سريال مورد هجمه‌ي شديد قرار گرفته، فقط عامل «سنت» است. چه آنكه در همين قسمت‌هاي پاياني و در عين ناباوري، متوجه شديم كه كاراكتر پدر ستايش –كه تقريباً مثبت‌ترين و بي‌اشتباه‌ترين كاراكتر سريال تا اينجاي كار بوده- در حين برگزاري مراسم سنتي عزاداري براي اباعبدالله(ع)، موجب مرگ يك انسان بي‌گناه و خورده شدن او توسط گرگ‌ها شده‌است. بدين ترتيب همه‌ي اتفاقات منفي سريال در بستري از ماجراهاي سنتي رخ مي‌دهد و همه‌ي اتفاقات مثبت، در خلال زندگي مدرن!
 
البته واضح است كه انتظار از سعيد مطلبي بيش از اين نيست و نوشتن همين فيلمنامه هم براي او يك پيشرفت محسوب مي‌شود، اما سوال اينجاست كه مسئولين رسانه‌ ملي چگونه و چرا به چنين افرادي اعتماد مي‌كنند و حتي آثار آنان را به عنوان الگو مورد تقدير قرار مي‌دهند؟ شايد جواب را باید در همان بحث ابتدايي جست و جو كرد. مسئولين صداوسيما اين روزها سخت در تكاپوي جذب حداكثري شب و روز مي گذرانند!
منبع: 9دی