۰۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۲

روایت وزیر مشاور دولت رجایی از میرحسین

*در یکی دو جلسه که آقای میرحسین موسوی را دیدم فهمیدم نمی‌توانیم با هم همدم باشیم. البته من ایشان را چندان نمی‌شناختم ولی فهمیدم که چندان به هم نمی‌خوریم. اتفاقاً ایشان هم خوشحال شد حتماً او هم فهمیده بود که ما هم‌عقیده نیستیم. این‌طور شد که من به وزارت نفت رفتم و به مهندس غرضی گفتم برای من حکم قائم‌مقامی بنویس. ایشان هم با محبت از پشت میزش بلند شد و همان‌طور ایستاده حکم قائم‌مقامی من را نوشت.
کد خبر : ۲۱۱۴۲۶
صراط: هفته نامه تجارت فردا در گفت و گویی با موسی خیر حبیب اللهی، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه وبودجه دولت شهید رجایی به بررسی اخراج تکنوکرات ها را از نهاد برنامه ریزی کشور پرداخته است.
 
موسی خیر کیست؟  
 
عمر رياست "موسي خيرحبیب اللهی" بر سازمان برنامه و بودجه كوتاه بود. خواهر او  روزگاري افتخار همكاری با "محمدعلي رجايي" را داشت و به واسطه اين آشنايي وشناخت برادرش را به رجایی معرفی کرد. موسی خير به محض این که به ریاست سازمان برنامه رسید، در صدد " پاک سازی سازمان برنامه از ماسون ها و بهاییان" برآمد.او  در مدت زماني كوتاه سازمان را تعطيل كرد وبسیاری از متخصصانش را كنار گذاشت.او معتقد است تخصص گرایی( تكنوكراسي) اهميتي ندارد چون شيطان متخصص ترين است. موسي خير سه دهه است كه لب فرو بسته و ازعقايد عجيبش سخني نگفته است اما هفته نامه تجارت فردا در صد و یازدهمین شماره او را يافته  و عقايدش را وا كاوي كرده است.او هنوز از اخراج بيش از سه هزار متخصص از سازمان برنامه و وزارت نفت در اوايل دهه ٦٠ دفاع مي كند.  
 
خلاصه ای از گفت وگو با موسی خیر حبیب اللهی را می خوانید:
 
* آقای رجایی به دلیل آشنایی که با خانواده ما داشت و من را دورادور می‌شناخت مرا خواست. خواهر من خانم منظر خیّر دبیر ریاضی مدرسه رفاه بود و آقای رجایی از آنجا خانواده من و من را می‌شناخت. ایشان به همین سبب مرا خواست و صحبت کوتاهی با من داشت و درنهایت از من خواست که به دیدار آقای عزت‌الله سحابی بروم
 
*بعد از آن جلسه آقای سحابی نگاه مثبتی به من پیدا کرده بود که همان را هم به آقای رجایی انتقال داده بود. وقتی دوباره به دیدار آقای رجایی رفتم ایشان به من گفت برای تصدی این مسوولیت آماده باش
 
*نمی‌خواستم بروم در نهایت نشستم و فکر کردم و شرایط را سنجیدم که دیدم جنگ آغاز شده و آقای رجایی هم دو سه‌نفری را مدنظر داشته و موفق نبوده و بهتر است که قبول کنم. روز سوم با آقای رجایی به هیات دولت رفتم و بعد هم ایشان مرا به دیدار آقای بنی‌صدر فرستاد
 
*در مجلس رای قاطعی آوردم و بدون هیچ رای مخالفی و تنها با دو رای ممتنع من به عنوان وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه انتخاب شدم.
 
*در همان ابتدای کار آقای رجایی به من گفت معاونان سازمان را عوض کن. من به طور قاطع مخالفت کردم. بعد هم به آقای رجایی گفتم تا شش ماه دیگر یعنی تا ابتدای سال جدید با من حرف نزنید و از من چیزی نخواهید.
 
*با همه اینها تنها سازمانی که بازسازی یا پاک‌سازی شد همین سازمان برنامه بود. من بعد از مدتی که کار کردیم و به خوبی تمامی کارکنان و کارشناسان سازمان را شناختیم یک هفته سازمان را تعطیل کردم. البته سازمان به طور کامل تعطیل نشد. من 150 نفر متخصص را که قبلاً شناسایی کرده بودم خواستم که در سازمان بمانند و کار کنند که کار مملکت نخوابد.
 
*طی یک هفته‌ای که همان 150 کارشناس مشغول به کار بودند سازمان را پاک‌سازی کردم و بعد از این یک هفته هم سازمان مجدد شروع به کار کرد و همه سرکار خود آمدند به جز فراماسون‌ها و کسانی که از فرق ضاله بودند. من اگر سازمان برنامه را برای آن یک هفته تعطیل نمی‌کردم معلوم نبود که آن افراد با حضورشان در سازمان چه کارهایی می‌کردند
 
*من ناچار بودم که اولاً سازمان را تعطیل کنم که این افراد وارد نشوند و بعد هم از خدمت منفصل‌شان کنیم. اگر اعداد را رند کنم و بگویم از حدود 2500 نفر کارمند سازمان برنامه حدود 70 نفر فراماسون‌ها و اعضای فرق ضاله و از درباری‌های شاخص بودند که اخراج شدند. در بین کسانی که برگشتند 600 نفر بودند که با نسبت خانوادگی به سازمان آمده بودند. مثلاً پدر و پسر بودند یا زن و شوهر یا مادر و دختر و غیره.
 
*من سازمان را بدون هیچ جار و جنجالی پاک‌سازی کردم. کسی هم جرات نکرد حرفی بزند. تنها 30 سال بعد به یکی از این جوجه ماسون‌ها دستور دادند که گزارشی در روزنامه‌ای بنویسد و بگوید که خیّر کارشناسان متخصص سازمان برنامه را اخراج کرد
 
*من همه را با امضای خودم اخراج کردم. یک روز آقای موسوی‌اردبیلی را که رئیس قوه قضائیه بود، دیدم. به ایشان گفتم یک ماده قانونی به ما بده که بر اساس آن بتوانیم پیروان فرقه‌های ضاله را اخراج کنیم. ایشان یک نفسی کشید و گفت یک فکری می‌کنیم. من دیدم تا ایشان بخواهد یک فکری بکند من ذکرم به آسمان رفته است. برای همین به جای ماده یک نر پیدا کردم
 
*در ابتدای سال 60 شهید رجایی من را خواست و گفت الوعده وفا. شش ماه گذشته است و حالا باید در مورد سازمان و معاونان شما صحبت کنیم. من پرسیدم چه کسی را مدنظر دارید که ایشان آقای محمدتقی بانکی را معرفی کردند و گفتند ایشان را بگذارید قائم‌مقام خودتان. من مخالفت کردم و گفتم من قائم‌مقام لازم ندارم
 
*بعد هم که دولت تغییر کرد و شهیدان رجایی و باهنر دولت را در دست گرفتند. دولت 9 تغییر در وزرا داشت که یکی از این تغییرات نبودن من در سازمان برنامه بود. آقای رجایی به من گفت انتخاب نشدن تو یک عکس‌العمل بود. بعد هم انتظار داشت من بپرسم واکنش به چه عملی اما من همان‌طور که از ابتدا برای بودن یا نبودن لباسی ندوخته بودم، هیچ حرفی هم نزدم.
 
*مرحوم مهدوی‌کنی که واقعاً مجاهد و پارسا بود به من ماموریت داد که نظارت در حکومت اسلامی را سازماندهی کنم. آن موقع سفر حج برایم پیش آمد. من به آقای مهدوی‌کنی گفتم به سفر حج بروم یا بمانم و این کار را به سرانجام برسانم. ایشان گفت سفر حج را برو.
 
*در یکی دو جلسه که آقای میرحسین موسوی را دیدم فهمیدم نمی‌توانیم با هم همدم باشیم. البته من ایشان را چندان نمی‌شناختم ولی فهمیدم که چندان به هم نمی‌خوریم. اتفاقاً ایشان هم خوشحال شد حتماً او هم فهمیده بود که ما هم‌عقیده نیستیم. این‌طور شد که من به وزارت نفت رفتم و به مهندس غرضی گفتم برای من حکم قائم‌مقامی بنویس. ایشان هم با محبت از پشت میزش بلند شد و همان‌طور ایستاده حکم قائم‌مقامی من را نوشت.
 
*به غرضی گفتم شش ماه هیچ نامه‌ای را به من ارجاع نده چون هیچ کاری نمی‌کنم. فقط می‌خواهم صنعت نفت را بشناسم. صنعت نفت تنها صنعتی بود که تا آن زمان راهی برای شناخت آن نداشتم. البته این مهلت من شش ماه نشد و در کمتر از سه ماه صنعت نفت را به قول معروف مانند کف دست شناختم و کار را با حمایت کامل آقای غرضی که به عنوان یک فرد اجرایی کاملاً قبولش دارم شروع کردم.
 
*فراماسون و فرقه‌ای‌ها نمی‌توانند در سازمان برنامه باشند و برای مملکت اسلامی برنامه‌ریزی کنند. بنابراین اول باید پاک‌سازی انجام دهیم که به حول و قوه الهی این کار را کردیم. بعد دیدم سازمان تنها جایی بود که ما این کار را کردیم اما در نهادهای دیگر جوجه‌ماسون‌ها در لابه‌لای دستگاه‌ها ماندند. سازمان برنامه هم که دیگر منحل شد
 
*من واقعاً سیاسی و حکومتی نبودم. انگار شانسی آمده بودم. اکنون هم می‌گویم که بری از سیاست و از حکومت هستم چون کاری نمی‌توانم بکنم. آن زمان چون جنگ بود نمی‌توانستم کنار بمانم
 
* آنها نامحرم جمهوری اسلامی بودند. همین نامحرمان هستند که این مملکت را به این روز انداخته‌اند. شما می‌گویید شاید متخصص بودند اما شیطان از همه متخصص‌تر است. تخصص آنها به درد من نمی‌خورد. من تا به آنها برسم باید بگویم اعوذبالله. هیچ کاری هم نمی‌توانم بکنم. قبل‌ها فکر می‌کردم می‌شود کاری کرد اما اکنون می‌گویم در مواجهه با شیطان هیچ کاری نمی‌شود کرد.