۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۸

عشقی که آخرش به خرمشهر زد

ساختمان، یک آپارتمان چندطبقه بازمانده از دوران قبل از جنگ است در مرکز شهر خرمشهر. این ساختمان قرار بود آپارتمانی لوکس در شهر معروف خرمشهر بشود، پیش از تکمیل ساختمان، انقلاب شد و بعد از آن هم جنگ، و مالک اصلی مجبور به ترک خرمشهر شد. امروز ساکنان این ساختمان از بالا تا پایین همه مستاجر یا مالک واحدهای تصرفی آن هستند.
کد خبر : ۳۰۰۳۴۲
صراط: ساختمان، یک آپارتمان چندطبقه بازمانده از دوران قبل از جنگ است در مرکز شهر خرمشهر. این ساختمان قرار بود آپارتمانی لوکس در شهر معروف خرمشهر بشود، پیش از تکمیل ساختمان، انقلاب شد و بعد از آن هم جنگ، و مالک اصلی مجبور به ترک خرمشهر شد. امروز ساکنان این ساختمان از بالا تا پایین همه مستاجر یا مالک واحدهای تصرفی آن هستند.

یک لوله پلیکا را در راهرو اصلی هر طبقه می بینید که از بالاترین طبقه تا محوطه همکف کشیده شده و فاضلاب شستشوی همه 45 واحد از آن می گذرد، جا به جا لوله سوراخ شده و کف و فاضلاب از آن شرشر می ریزد و در راهرو روان می شود.

آقای غافلی ساکن یکی از واحدهای طبقه اول است.

آقای غافلی، 52 ساله

آقای غافلی خانواده پرجمعیتی دارد. در خانه آقای غافلی، کوچک و بزرگ از سر و کول هم بالا می روند. خانه، واحد کوچکی در طبقه اول است. صدای تلویزیون پس زمینه هیاهوی خانواده آقای غافلی است. قالی را شسته اند و در راهروی آپارتمان آویزان کرده اند، گوشه ای از اتاق یک پتو انداخته اند و دو سه نفر از اهل خانه سر ظهر دارند صبحانه می خورند.

آن چه در این خانه شلوغ مایه آرامش است، روی خوش و لبخند آقا و خانم غافلی است. آنها تمام روزهای هفته را به سختی کار می کنند تا زندگی 9 فرزند و دو عروس و دو نوه شان را که همگی در همین خانه زندگی می کنند، با اندک درآمدشان بگردانند. با این حال آقای غافلی به نظر بازنشسته آرامی می آید که در دنیا کاری جز بغل کردن نوه اش و بازی کردن با او ندارد.

آقای غافلی در اصل اهوازی است، تمام مدت جنگ را هم اهواز بوده ولی از 19 سال پیش در خرمشهر زندگی می کند. او در دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر کار می کند و می گوید که بعد از سالها مستاجری، این خانه را 9 سال پیش 3.5 میلیون تومان خریده و خرجش هم کرده و حالا همه با هم در آن زندگی می کنند.

آقای غافلی کارش در دانشگاه را بسیار دوست دارد و خیلی برایش مهم است که همکارهایش به او احترام می گذارند. از گرفتاریهایش حرف نمی زند و در عوض شوخی می کند و همه را می خنداند.

خانم غافلی، 48 ساله

به نظر بیشتر پنجاه و چند ساله می آید. موهایش را طلایی کرده و با دستهای ورزیده و کار کرده اش دو نوه دوقلویش را بغل زده و چهار زانو نشسته و می گوید و می خندد. درست مثل آقای همساده که به بدبختی هایش هم می خندید، خانم غافلی هر کدام از گیر و گرفتاری هایش را با خنده تعریف می کند و می گوید که نمی گذارد همسایه ها جز صدای خنده شان را بشنوند.

خانم غافلی 5 شکم دو قلو و 7 شکم یک قلو به دنیا آورده که اگر همه می ماندند، حالا 17 فرزندشان با آنها در همین خانه دور هم بودند. به حرف آقای غافلی که می گوید از سال 75 بچه به دنیا آوردن تعطیل شده، می خندد و ادامه می دهد که وگرنه الان 40، 50 نفری داشتیم اینجا زندگی می کردیم، گول کوپن ها را خوردیم و گفتیم کوپن هایمان زیاد می شوند ولی بدبخت شدیم، و با خنده می گوید شما جوانها گول نخورید.

در خانه قدیمی سازی که موش ها و سوسک هایش خانم غافلی را کلافه کرده اند، او قالی هایش را شسته که تمیز باشند. دستش را روی زانویش می گذارد و می گوید که حین کار لیز خورده و زانودرد دارد. و می گوید که در اهواز کار خدماتی می کند، هر روز ساعت 6 از خانه بیرون می زند و برای کار به اهواز می رود و عصرها حدود 4 و 5 برمی گردد خرمشهر. می گوید 24 سال است که دارد کار می کند و این بار خنده اش می پرد و تمام این 24 سال را این جور تعریف می کند که "زندگی و جوانی ام کار بود و بچه هایم".

خانم غافلی می گوید روزهایی بوده که پول برای خرید نان نداشته اند ولی در خانه را بسته اند که همسایه ها صدای بچه ها را نشنوند. می گوید: "دوست داریم سرمان بالا باشد."

می گوید هر کاری کرده اند که در زندگی شان سربلند باشند، خانم غافلی سبزی فروشی کرده، آرایشگری کرده، رب گوجه گرفته و فروخته، و می گوید لذت زندگی اش کار بوده است.

می گوید که بیشتر زایمان هایش به خاطر بی پولی در خانه بوده، با بچه هایش روی مقوا خوابیده و یک نان را 9 قسمت کرده و به بچه هایش داده و در هر جمله اش صداقتی احترام برانگیز دارد.

می گوید از کارتون های تلویزیون یاد گرفته بود وقتهایی که در خانه چیزی برای غذای بچه ها نداشته قابلمه ای را پر آب می کرده و می گذاشته بجوشد و به بچه ها می گفته غذا دیر آماده می شود، گوشتش نپز است، شما این نان را بخورید تا غذا آماده شود. این جور بچه ها را سیر می کرده تا بهانه غذا از سرشان بیفتد.

برای یادآوری هر چیز، روی شانه آقای غافلی می زند و می گوید: غافلی یادت هست؟

علی غافلی، 24 ساله

عاشق دختر همسایه شان در همین محله خودشان در خرمشهر شد، بیکار بود و هر چه به این در و آن در زد کاری پیدا نکرد. مادرش دلش می سوخت و پدرش کاری از دستش بر نمی آمد.

دخترک به خاطر اوضاع مالی خانواده آنها، حاضر نشد با او ازدواج کند، رفت و زن خواستگار بهتری شد. بعد از آن بود که پسر آقای غافلی در دام اعتیاد افتاد، خانم و آقای غافلی به هر دری زدند تا او را مداوا کنند، مشکلات خانواده پرجمعیتشان باعث نشد که او را رها کنند حتی وقتی که از خود بی خود به خیابان های خرمشهر می زد و آخرش او را هر بار خراب و بی حال بر می گرداندند خانه.

بعد از ترک اعتیاد، آرام آرام افسرده شد و کرور کرور قرص برایش تجویز کردند، بعد که کمی سر حال آمد دکتر مشاور گفت برایش زن بگیرند تا خاطره دختری که خاطرخواهش بوده و داستان عشقی گذشته اش را فراموش کند. دختر فامیلشان را برایش گرفتند و حالا آنها با خانواده غافلی همه یکجا زندگی می کنند.

نوعروس لباس قرمز پوشیده و شوخ و شنگ می خندد، شربت می آورد و بالای سر او می نشیند و سر به سرش می گذارد.

تمام مدت، او گوشه اتاق خودش را لای پتو پیچیده بود و انگار که خوابیده باشد، به داستان گوش می داد.
منبع: ایسنا
برچسب ها: خرمشهر جنگ عشق صراط